پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | اندیشه فولادوند ترانه سرای آلبوم سلول شخصی رضا یزدانی: برای ترانه های آلبوم «سلول شخصی» چهل روز تنهایی کشیدم

اندیشه فولادوند ترانه سرای آلبوم سلول شخصی رضا یزدانی: برای ترانه های آلبوم «سلول شخصی» چهل روز تنهایی کشیدم





۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹

اندیشه فولادوند ترانه سرای آلبوم سلول شخصی رضا یزدانی:
برای ترانه های آلبوم
«سلول شخصی»
چهل روز تنهایی کشیدم

فن آوری ژن، تفتیش حزب گِل/ تحلیل مارکوزه از مکتب هگل»، این نام یک سمینار فلسفی یا موضوع پایان نامه یک دانشجوی مقطع دکترا نیست، بلکه یک بیت از ترانه «سمت هیچ» است که اندیشه فولادوند آن را برای آلبوم «سلول شخصی» رضا یزدانی سروده است، آلبومی که در آن از این قبیل کلمات به وفور دیده می شود. ویژگی که در ابتدا به نظر می رسید نقطه ضعف و پاشنه آشیل آلبوم باشد اما استقبال مخاطبان اثر از این کلمات خاص، آخرین کار آقای خاص را خاص تر کرده است. هشتمین آلبوم رضا یزدانی شامل چهارده قطعه است که در دو سی دی مجزا جای گرفته اند. سی دی اول که خط داستانی مخصوص خودش را دارد و حال و هوای انسانی است که با «موکت کردن کف افکارش» شروع می شود و به درخواست برای «شلیک» از یک رفیق خاتمه می یابد. شاعر سی دی اول، اندیشه فولادوند است. کسی که علاوه بر ترانه سرایی، بازگیر مطرحی ست و در فیلم های زیادی از جمله سن پترزبورگ، کلاشینکف، چهارانگشتی و اخیرا هم در سریال تلویزیونی پشت بام تهران هنر نمایی کرده است. اندیشه فولادوند در زیر درباره آلبوم «سلول شخصی» و کارهای قدیمی رضا یزدانی صحبت کرده است.
* ما می دانستیم شلیک کن رفیق و سیگار پشت سیگار را کجا می خواهیم بگذاریم. باقی اشعار را جدید نوشتم. وقتی موکت را نوشتم می دانستم این آهنگ اول است. من یک ویلایی در جنگل داشتم، چهل روز تنها در آنجا بودم. در آن روزها به خودم فرصت دادم تا این آلبوم را طراحی کنم. از نقطه آ تا نقطه ب. منتها با علم به اینکه قطعه چهار آلبوم و هشت از قبل تعیین شده است، مابقی این قصه را در آنجا نوشتیم.
برای یک اثر هیچ وقت نمی شود از قبل تصمیم گرفت که این اثر را با طعم تند یا شیرین بیرون داد. شعر و ترانه یک حادثه ای است که بنا به شرایط موجود و بنا به موضوعی که مورد بررسی قرار می گیرد، بر هنرمند رخ می دهد. به نظر من استفاده از کلمه تلخ برای روایت آلبوم «سلول شخصی» کافی نیست.
یک داستان که با سلول شخصی شروع می شود و با شلیک کن رفیق تمام می شود. نوع نگاه، نوعی جهان بینی و برداشتی است از انسان امروز و جامعه امروز بشری. اگر شما فکر می کنی جامعه امروز و انسان امروز خوش منظره تر از آن چیزی است که روایت شده، بحث دیگری است. من یک برداشتی دارم که اگر در واقعیت دست ببرم و بخواهم این موضوع را خوشگل تر و خوش طعم تر کنم یا بخواهم ملغمه ای از حقیقت و استعاره را به وجود بیاورم آن وقت آن اتفاق متقلبانه می شود. وقتی قرار است در مورد جهان امروز صحبت کنیم باید واقع بینانه صحبت کنیم.
هنرمند باید جلوتر از زمان خودش باشد. اگر در همین زمان بماند که کاری نکرده است.
یک مسئله دیگری که همیشه به آقای یزدانی می گویم این است که هر طبقه ای در جامعه اسطوره، ستاره و آرتیست خودش را دارد. اینکه شما به عنوان هنرمند بدانی می خواهی به کجا شلیک کنی. برای منِ ترانه نویس خیلی مهم نیست که در تاکسی این سی دی گوش داده نمی شود. اصلا هدف من این نیست.
من از زمانی که در دوره پیش دانشگاهی شعر «سیگار پشت سیگار» را نوشتم تا زمانی که با آقای یزدانی همکار شدم، مدل ها و خوانش هایی مختلف در قرابت با موسیقی از هنرمندهای نازنین بسیاری شنیده بودم ولی به شدت مخالف بودم تا اینکه رضا یزدانی آن را خواند و به دلم نشست.
یزدانی یک دفتر 10 ساله دارد که یک چیزهایی را تویش یادداشت می کند. ما داشتیم راجع به توالی ترک های آلبوم صحبت می کردیم و اصلا بحث «سیگار پشت سیگار» نبود. یکهو یزدانی دفترش را باز کرد و به این ترانه رسید. بهش گفتم دوازده سال گفتیم نمی شود حالا یک بار این را بزن ببینم چه می شود. اولین آکوردی که آقای یزدانی گرفتند و به محض اینکه شروع کردند به خواندن، چهار دقیقه بعد استخوان بندی اصلی اجرای این ترک درآمد.
اگر اشتباه نکنم سال 87 بود. یک فیلمی قرار بود بسازند به نام «طهران – تهران» به کارگردانی آقای مهرجویی، آقای داد و آقای کرم پور. از من دعوت شد که برای اپیزود سوم این اثر ترانه بنویسم. آقای کارن همایونفر آهنگساز اثر بود و قرار بود رضا یزدانی هم نقش خواننده را بازی کند و ترانه را هم بخواند. من همیشه برای سرودن ترانه مکث می کنم ولی بعد که گفتند راجع به تهران است، هیچ مکثی نکردم چون عاشق تهران هستم و اینجا قلب من است. گفتم هر چه می خواهم بنویسم؟ گفتند هر چه می خواهد دل تنگت بگو. من یه پژو قرمز داشتم که اسمش سهراب بود! من یکی دو روز با این سهراب در خیابان ولیعصر بالا و پایین می رفتم و در کل شهر تهران گشتم و ترانه را در همان ماشین و پشت فرمان گفتم. بعد هم رضا یزدانی به زیبایی ترانه را خواند و این اثر متولد شد.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *