پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۱۸ دی ۱۳۹۵، ۲۲:۱۱

کرمان بر پشت اسب
بخش 30
سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه این بخش را با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛
باغ ما پر از زاغ های زیبا بود که تمام روز جنگ و دعوا می کردند. اکبر یک پرنده شاد و نترس و مهربان گرفت که در سراسر خانه این طرف و آن طرف می جست. او یک روز به حیوانک حبه ای تریاک داد و به نصرالله خان که دیده بود پرنده به اطراف تلوتلو می خورد و مریض و گیج است گفته بود اگر یک بار تریاکی شود هرگز از خانه نخواهد رفت. اما این قصه جالب تحقق پیدا نکرد. چون خیلی نگذشت که زاغی ما را ترک کرد و به جفت خود پیوست. خفاش ها در غروب این طرف و آن طرف می پریدند و ما را یاد افسانه ایرانی می انداختند که یک بار کلوخی به شکل موش نزد [حضرت] عیسی آوردند و از او پرسیدند آیا می تواند آن را زنده کند و قدرت پرواز بدان بدهد و ماحصل آن خفاشی شد. جغدهای کوچولو آواز بسیار محزونی داشتند؛ اما یک جغد بزرگ که به بهار خواب ما رفت و آمد می کرد، جیغ بسیار حزینی می کشید. چنان دقیق مثل سگ تاتوره خورده که مدتی طول کشید، فهمیدم پرنده است و نه حیوان! ایرانیان قصه ای دارند که زمانی سگ ها، بیگانه بودند. در حالی که شغال ها شهری بودند. اما سگ ها با نیرنگ تمارض کردند و از شغال های بی غل و غش خواهش کردند تا بهبودی با آن ها جا عوض کنند. توافق شد، مشروط بر آن که این تغییر و تحول بیش از سه روز طول نیانجامد و در پایان آن مدت، شغال ها بازگشتند و پرسیدند آیا دوستان آن ها دوره نقاهت را گذرانده اند یا نه؟ اما در پاسخ «نه، نه!»؟ محکمی شنیدند. سگ های دغل کوچکترین قصدی جهت ترک زندگی راحت شهری نداشتند. شغال های بی خانمان هر شب که به حصارهای شهر می آیند و همان سوال بیهوده را مطرح می کنند، تا همان پاسخ را از فریبندگان خود بگیرند. و شب همان طور که در مهتاب روی بهار خواب می نشستیم و زوزه دردناک گله شغال ها را می شنیدیم که یکدیگر را به وعده گاه معهود فرا می خوانند، تقریباً این داستان را باور می کردیم. ایرانیان ضرب المثل های گوناگونی در مورد این حیوانات دارند، که یکی از آن ها این است.«شغالی خود را نیلی کرد و خیال کرد طاووسی شده است» و ضرب المثل دیگر «شغال بیشه مازندران را نگیرد جز سگ مازندرانی» پشه خاکی، مایه آزار بود و موجب خارش شدید روی بازو و مچ دست و پا می شد. این حشرات سوزنی کوچولو تقریباً نامرئی هستند و یک جفت بال کوچک ناپیدا دارند. جثه قابل ملاحظه ای ندارند و متاسفانه هیچ پشه بند معمولی نمی تواند مانع آن ها شود. تنها چیزی که این حشرات پرجنب و جوش را پراکنده می کرد باد بود که وزش آن در فصل گرما غیرممکن بود. این نیش پشه خاکی ظاهراً فوق العاده سمی بود. چون هر شب نیش های کهنه ورم می کرد و باعث سوزش تازه ای می شد که فقط خمیر جوش شیرین می توانست آن را تسکین بخشد.علاوه بر کنسرت شبانه شغال ها، حوض تو حیاط «سمفونی قورباغه ها» را برای ما فراهم می آورد. این حوض موجب دردسر دایمی بود چون زیراب نداشت و آب آن فقط می بایست با سطل خالی شود و حوض مرتب تمیز شود چون نمی خواستیم خزه ببندد که ایرانیان بدان «رخت قورباغه» می گفتند.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *