پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | چه چیزها که به خوردمان ندادند

چه چیزها که به خوردمان ندادند





چه چیزها  که به خوردمان ندادند

۲ شهریور ۱۴۰۱، ۰:۰۰

«باعشق، گرسنه باید زیست؛ رها.
و با عقل ِ محافظه‌کار ، سیر و سر به زیر.
بهایم این‌سانند؛
سرِعمد،
در آخور ِبی‌خبری
و افسار، به دستِ دیگری!»
«تاوان شیفتگی» یا همان «خودخوری»؛ عنوانی‌ست که نویسنده اثر برای داستان انتخاب کرده بود، اما به صلاحدید انتشارات آن تغییر پیدا کرد.
داستان از پرواز سرخوشانه و معلق یک گنجشک‌سان در آسمان شروع می‌شود، آن‌جا که با یک مکشی سریع و غافل‌گیرانه، طعمه‌‌ی افعی می‌شود.راوی از دهکده‌ای بانام پالا که موقعیت جغرافیایی ِ آن در کشور چاد است، شروع به سخن گفتن می‌کند. کشوری که مقدار عظیمی از مساحت ِآن بیابان و صحرا ‌و دهکده‌ای درست وسط این بیابان و مرد شترچران ِساده‌ای که از نظر اهالی پالا منحوس است.فی‌الواقع تصوری که مخاطب در ابتدای راه از کوپانوی شترچران می‌بیند و می‌پندارد، با آنچه که انتهای داستان در ذهن و ضمیر کوپانو نقش می‌بندد، بسیار غریب و ناآشناست.ابتدای داستان با ورود مرد موبوری با نام آلورا که شخصیتی نمادین‌ست، مخاطب را در یک تعلیق بزرگ به دام می‌اندازد و ذهن او را درگیر پرسش‌های بی‌شماری می‌کند.
«همه‌تان از مرده و زنده خورده خواهید شد.»
حضور دیکالدی، بانوی ساحره‌ی دهکده که اهالی را به چیزی فرامی‌خواند که خود آشکارا در انتهای داستان، از آن باز می‌ماند، به مثابه شخصیتی معنوی و خواب‌گزاری متبحر در دهکده است.
«اما کوپانو! تو هم بدان که صداقت، یک چیز است و سیاست، چیز دیگر. آری صداقت خوب است، اما همه‌‌جا و در همه‌ی هنگام‌ها پاسخ نمی‌دهد. راهی که ما در پیش داریم، صداقت را برنمی‌تابد. اگر می‌خواهی در اینجا و با ما بمانی، باید چشمت را بر همه‌ی چیزهایی که می‌بینی، حتی بر عزیزترین پندارهایت ببندی. وگرنه به جرم شورش و برهم‌زدن نظم دهکده، نیزه باران یا بر دار خواهی شد.»
روایت ِداستان به حدی، ظریف، جذاب و عمیق بیان شده که مخاطب از همان ابتدای داستان، خود را آماده‌ی سفر به این دهکده‌ی آفریقایی می‌کند. گاه نیز مخاطب این تصور را دارد که نویسنده‌ داستان، از اهالی و ساکنین کشور چاد است و یا حداقل سفری کوتاه به آن‌جا داشته است که این‌چنین مخاطب را مات و محو داستان می‌کند، اما در حقیقت، چنین نبوده است.
داستان سراسر جملات و کنایاتی سمبلیک دارد که مستقیم مخاطب را به باورهای خرافی و پوشالی سوق می‌دهد که نمونه‌های واقعی از آن، همچنان در بسیاری از مناطق مرسوم است و وجود دارد.
هنجارشکنی، کج‌اندیشی، تقلیدهای کورکورانه و سبک و ساختاری از زندگی که زاییده‌ی تفکراتی سست و جهان‌بینی کاملا ضعیف است.
دکتر فرزاد بالو دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مازندران که مقدمه‌ای قابل تامل در صفحات ابتدایی کتاب نوشته است، عنوان کرده: «از مجموعه مشخصه‌های موجود در داستان، اثری دشوارخوان و دیریاب پدیدار گشته و به همین دلیل این رمان نه کتابی برای سرگرمی و تفریح، که اثری‌ست برای تامل و اندیشیدن.»
داستان با وحشت حمله‌ی لشگر بولداگ‌ها به جان مخاطب می‌افتد و آنجایی اتفاق، عینیت پیدا می‌کند که دورتادور قلمرو دهکده از آتش زبانه می‌کشد.
جوست و کاتونگو که به سرنوشتی مشابه دچار شده‌اند و تا آخرین لحظه بی‌کمترین شبهه‌ای برروی حرف خود باقی مانده‌اند، مخاطب را به یاد داستان حسنک وزیر می‌اندازند، حسنکی که قریب هفت سال بر دار مانده بود، چنان‌که پایهایش همه فرو تراشیده و خشک شد و اثری نماند تا به دستوری فرود گرفتند و دفن کردند، چنان‌که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست.
«فرزندم! هنر گناه نمی‌داند! هم‌چنان که پروانه مفهوم آزادی را.»
این جمله مصداق درست و روشنی از جامعه‌ای‌ست که تحت تاثیرِ مطلق آیین‌های متروک و قاعده‌های غریب، هیچ آزادیِ عملی ندارد.
از دیالوگ‌ها و گفت‌وگوهای ماندگار داستان، باید به آن‌جایی اشاره کرد که دسته‌ بزرگ و پرهیبتی از موجودات به سمت جنوب درحال یورش و گریز بودند و بی‌شمار چرایی و چیستی را در ذهن مخاطب شکل دادند.آیا بولداگ‌ها، لشگر مورچه‌های خون‌خوار که به هیچ‌کس و هیچ‌چیز رحم نمی‌کنند، اتفاق هولناکی‌ هستند که ماهیت آن ملغمه‌ای را در درون انسان به وجود می‌آورد؟
«زندگی شیرین است! به خصوص که هرشخص فقط یک مرتبه مهلت زیستن دارد! این موجودات برای بقا می‌گریزند، زیرا ترس خورده شدن بارها بدتر از در بیابان مردن است.»
خودخوری فراتر از خورده شدن ذهن و روح، به موضوع چگونه زیستن اشاره و آن را به انسان گوشزد می‌کند. نوعی دوگانگی که ریشه در باورها و اندیشه‌‌های دورافتاده هر قبیله‌ای دارد.این دوگانگی، واپسین حرف‌های شترچران را آن‌چنان وارد واحه‌ای غریب و غمناک می‌کند که با هجوم افکار پریشان، سرخورده و سرگردان می‌شود: دریغا که انسان زاده شدم، ای کاش جانوری بودم بی‌درک و بی‌فهم.
اما در پایان، دیالوگ «تنها در دل سیاه­ترین هنگام‌‌هاست که روشنایی­‌های بزرگ پدیدار می‌­شوند.» کورسویی از امید در دل مخاطب روشن و رنگ این دوگانگی کم­رنگ­تر می‌­شود.دکتر مصطفی میردار رضایی پژوهشگر پسادکتری و مدرس زبان و ادبیات فارسی که این داستان را در طول چندین سال تفکر و تعمق من‌باب ادبیات، فلسفه‌ زندگی و قانون حاکم امروز بر جامعه نوشته است، علاوه براین داستان بلند که در سال ۹۷ برگزیده کتاب سال مازندران شده، دو داستان دیگر نیز در کارنامه‌‌ خود به ثبت رسانیده است.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *