پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | زندمقدم تصویر جامعه را جراحی کرد و در ذهن مخاطب جای داد

سیروس علی‌نژاد، روزنامه‌نگار پیشکسوت در گفت‌وگو با «پیام ما»

زندمقدم تصویر جامعه را جراحی کرد و در ذهن مخاطب جای داد

از ویژگی‌های محمود زند‌مقدم می‌گوید





زندمقدم تصویر جامعه را جراحی کرد و در ذهن مخاطب جای داد

۲ بهمن ۱۴۰۱، ۱:۴۴

قلعه را که دست می‌گیری، هیچ انتظار نداری که چنین مجذوب مشاهدات میدانی یک انسان‌شناس شوی. تا پیش از خواندنش فکر می‌کنی که همین پژوهش‌ها و گزارش‌هایی که می‌روند و با مردمی حرف می‌زنند یا جایی را می‌بینند و می‌نشینند به توصیف دم دستی، یعنی دارند کار میدانی می‌کنند. اما قلعه، حکایت بلوچ و یا هر نوشته‌ای که زندمقدم از خود به جا گذاشت با آن همه جزئیات و تصویرسازی‌هایی که آدم را میخکوب می‌کند، یک دنیا و پنجره دیگر را به روی پژوهشگر میدانی باز می‌کند. نوشته‌هایی که فضاسازی‌هایش از دست هرکسی بر نمی‌آید. تا وقتی بین خطوط کتاب‌هایش از کوچه‌های قلعه و حوض‌های آبی خانه‌هایش پا به پای محمودِ جوان -که آن زمان داشت مشاهده‌هایش را ثبت و ضبط می‌کرد-، نروی و به جاده‌های خاکی بلوچستان نرسی، نمی‌فهمی که مشاهده میدانی و گزارش‌نویسی یعنی چه. نوشته‌ها و کتاب‌های محمود زندمقدم طوری شگفت‌انگیزند که او انگار خودش دستت را می‌گیرد و با خودش می‌برد می‌نشاندت کنار دستش توی همان ماشینی‎ که «صدای یکنواخت موتور، تکان و تکان، غژ و غژ فنر و فنر و تلق و تلق آهن و آهن» توی گوشت تکرار شود تا «ناگهان، شهر زاهدان» برابرت باشد. این جور تصاویرش زنده است. همین ویژگی سفرنا‌مه‌ای کارهای او بود که سیروس علی‌نژاد، روزنامه‌نگار پیشکسوت را بر آن داشت که زمانی را برای شناساندن محمود زند‌مقدم در مجله‎ای که بر محور سفر می‌چرخید، بگذارد و او را مفصل به مخاطبانش معرفی کند. سیروس علی‌نژاد در مصاحبه‌ای از روزهای آشناییش با محمود زند‌مقدم می‌گوید و در ستایش مهارت گزارش‌نویسی او به «پیام ما» می‌گوید: «او مسئول بود و حرفه‌ای و در کنار این تعهد، ریزبینی و جزئی‌نگری، دقت و فهم زیاد از نگاه حرفه‌ای او جدا نبود. او اگر روزنامه‌نگار بود می‌توانست الگوی بزرگی برای اهالی رسانه باشد چون کار ما را از خود ما خیلی بهتر انجام داد.»

 

آقای علی‌نژاد چه شد که با محمود زندمقدم، آشنا شدید؟
من از 15 یا 16 سالگی که به سفرنامه‌ها علاقه‌مند شدم و تقریباً هر سفرنامه‌ایی که به دستم رسیده بود را خوانده و دیده بودم و یا راجع‌ بهشان چیزی نوشته بودم. من آن وقت‌ها، مجله‌ای منتشر می‌کردم که محور اصلی آن را پرداختن به سفر گذاشته بودم، چون سفرنامه‌نویسی هنوز ژانری تازه در ایران بود و ما به شکل تاریخی با این ژانر چندان انس و الفت نداشتیم. البته منظورم این نیست که سفرنامه نداشتیم. چراکه ما 600 سال زودتر از دانته و از پیش از حمله اعراب، «اَرداویرافنامه» را داشتیم که خودش نوعی سفرنامه به بهشت و دوزخ است. پس از آن هم که سفرنامه ناصرخسرو، ابن بطوطه و دیگرانی که به‌ویژه از اروپا پس از قرن شانزدهم به ایران آمدند و همه راجع به این مملکت نوشتند. اما گذشته از این پیشینه درخشان قدیمی، ما انگار از یک زمانی به بعد این ژانر را کنار گذاشتیم و فراموشش کرده بودیم و دیگر کسی سفرنامه نمی‌نوشت. این وضعیت بود تا اواسط دوره قاجار که خیلی‌ها سفر کردند و فهمیدند که می‌توانند خاطراتشان را بنویسند و دوباره کم‌کم سفرنامه نوشتن پا گرفت. بعدها این عادت فرهنگی ما متحول و سفرنامه‌نویسی به ژانری مطبوعاتی یا همان گزارش‌های سفر تبدیل شد و جای سفرنامه‌ها را گرفت. همه اینها سبب شد که من وقتی کتاب آقای محمود زندمقدم که آن زمان فقط دو جلدش منتشر شده بود را دیدم، توجهم را بسیار جلب کرد و خواندمش.

سیروس علی‌نژاد: زندمقدم، یک سفرنامه معمولی طبق عادت مالوف ما ایرانی‌ها ننوشته است. او مثل سایرین که جایی می‌روند و شهر و معماری آن را توصیف می‌کنند، عمل نکرده بلکه کار مهم‌تر دیگری کرده و وارد اجتماع شده و حال و هوای فقر، فلاکت و بدبختی و گرسنگی که آن روزها در سیستان و بلوچستان می‌گذشت را، به تصویر کشیده است

مگر حکایت بلوچ چه چیز متفاوتی با سایر سفرنامه‌ها داشت که توجه شما را جلب کرد؟
زندمقدم، یک سفرنامه معمولی طبق عادت مالوف ما ایرانی‌ها ننوشته است. او مثل سایرین که جایی می‌روند و شهر و معماری آن را توصیف می‌کنند، عمل نکرده بلکه کار مهم‌تر دیگری کرده و وارد اجتماع شده و حال و هوای فقر، فلاکت و بدبختی و گرسنگی که آن روزها در سیستان و بلوچستان می‌گذشت را، به تصویر کشیده است. از این جهت برای من خیلی جالب بود و سه تا چهار صفحه مجله را به معرفی او و کتاب ماندگارش اختصاص دادم.
گفتید که ایشان حال و هوای سیستان و بلوچستان آن روزها را به خوبی ترسیم کرده است. به نظر می‌آید این ویژگی اصلی پژوهش‌های محمود زندمقدم است. نثر و روایت او طوری‌ست که نویسنده انگار دست مخاطب را می‌گیرد و با خود به سیستان و محله و کوچه‌های قلعه می‌برد به نظر شما که خودتان هم قلمی نرم و راحت دارید، او چطور توانست چنین جزئی‌نگرانه و تیزبین، مشاهداتش را به رشته تحریر درآورد؟
من فکر می‌کنم این دقت و ریزبینی او به شکلی از عادت پزشکی‌ برمی‌گشت. یعنی او مثل یک پزشک که شرح حال کامل بیمار را می‌گیرد و وارد جزئیاتی می‌شود که معمولا فرد بیمار به کسی غیر از پزشکش نمی‌گوید، روایت می‌کرد. زندمقدم هم مثل غلامحسین ساعدی، آنتوان چخوف و خیلی‌های دیگر که در نوشتن و وارد جزئیات شدند، این چنین بود. اهمیت کار او هم در همین بود که وارد جزئیات وضعیت یک جامعه می‌شد و تصویری که ترسیم می‌کرد که خیلی دقیق و به شدت جزئی بود تا همه چیز برای خواننده، روشن باشد. او این کار را واقعاً با قدرت انجام داده بود.
چنان که اشاره کردید آقای زند‌مقدم توانست مشاهدات بیش از 40 سالِ پیش خود را به نحوی روی کاغذ بیاورد که مخاطبِ کتابش احساس کند همه این اتفاق‌هایی که او روایت می‌کند، همین حالا هم در حال رخ دادن است. او در واقع برای ما که پس از او قلم می‌زنیم پیشینه ‎‌ارزشمندی در نحوه گزارش‌نویسی میدانی به جا گذاشت. با این وجود به نظر شما، ما چرا نتوانستیم این نوع گزارش‌نویسی را زنده نگه داریم؟
حقیقت این است که کتاب‌های او هرچند نگاه‌های عمیق پژوهشی داشتند اما انگار در قالب رُمان نوشته شده بودند. محمود زندمقدم در واقع تصویر یک جامعه را جراحی کرده در ذهن مخاطب جای داده بود. با وجود این همه رمان خوب، سبک گزارش‌نویسی زندمقدم، چیزی است که ما اساساً در ایران آن را یاد نگرفته‌ایم. جالب اینکه او اصلاً نمی‌خواست رمان بنویسد بلکه جامعه‌شناسی می‌کرد. فعالیت او از جنس انسان‌شناسی است که وارد جامعه‌ای ناشناخته شده و می‌خواست از همه‌چیز سر در بیاورد. یعنی اگر کسی اهل سیستان و بلوچستان بود و برای مدتی در آنجا زندگی نمی‌کرد و پس از مدتی تصمیم می‌گرفت دوباره به آنجا بازگردد تا زندگی کند و آنچه زیست می‌کند را بنویسد، باز هم هرگز نمی‌توانست آنچه زندمقدم در حکایت بلوچ تصویر کرد را بیان کند. او توانست چون همه چیز این منطقه برایش تازگی داشت و حیرت‌انگیز بود.
به نظر شما پیام پژوهش‌های میدانی او برای روزنامه‌نگاران و پژوهشگران حوزه علوم اجتماعی و همه کسانی که کارشان با مطالعات میدانی گره خورده، چیست؟
مخاطبی که سراغ پژوهش‌های او می‌رود با نویسنده‌ای مدرن روبه‌روست که دغدغه ایران و مردمش را دارد و می‌خواهد همه جای ایران، آباد و آزاد و جدا از فقر و فلاکت باشد. ویژگی که در او می‌تواند برای مخاطبی که در کار میدانی دستی دارد، آموزنده باشد این است که زندمقدم «مسئول» بود و نه فقط نسبت به حرفه‌ای که داشت بلکه نسبت به وضعیتی که در جامعه در حال مشاهده‌ آن بود نیز خود را مسئول می‌دانست و از همین جهت هم شایسته تقدیر است. در کنار این تعهد، ریزبینی و جزئی‌نگری، دقت و فهم زیاد از نگاه حرفه‌ای او جدا نبود. ما همه در جامعه زندگی می‌کنیم و از کنار خیلی چیز‌ها بدون این که توجهمان را جلب کند به راحتی می‌گذریم، اما او این چنین نبود و اگر روزنامه‌نگار بود به گمان من خیلی موفق می‌شد و می‌توانست الگوی بزرگی برای اهالی رسانه باشد. با وجود این باید گفت که محمود زندمقدم، کار ما را از خود ما خیلی بهتر انجام داد. یعنی اگر خود من را می‌فرستادند سیستان و بلوچستان تا گزارشی تهیه کنم، گمان نمی‌کنم که می‌توانستم چنین اثر و گزارشی از خودم به جا بگذارم. ما روزنامه‌نگارها باید دقت کنیم و حواسمان باشد که در دور و برمان چه می‌گذرد و کوتاهی نکنیم. به واقع نگاه او غنیمتی برای جامعه ایران و ایرانی بود و حیف که تا وقتی زنده بود ما روزنامه‌نگاران کمتر به او مراجعه کردیم و از او نوشتیم.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر