دکتر محمود زندمقدم
مسافرِ شورهزارِ یأس
کمشناخته ماند -یا بلکه هم ناشناخته-
![مسافرِ شورهزارِ یأس](https://payamema.ir/pubfiles/2023/01/627075_300.jpg)
۲ بهمن ۱۴۰۱، ۱:۴۴
دکتر محمود زندمقدم کمشناخته ماند -یا بلکه هم ناشناخته- درست مثل امیرحسین آریانپور، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و دهها نویسنده و شاعر و پژوهشگر و مترجم دیگر که در سکوت و بیخبری کار کردند، نوشتند و شوربختانه در روزگاری که زنده بودند به ندرت کسی از آنان نام و نشانی میشناخت! در بیستوپنج سالگی -سال 1342- مأمور شد از طرف سازمان برنامه و بودجه برای بررسی وضع درآمد و هزینه خانوارِ بلوچ که به بلوچستان برود. این سفر سرآغاز علاقهمندی و اشتیاقِ اوست برای مراودهای مدام و سرانجام، اُلفتی ابدی با «بلوچان»، واژهای که خودش بکار میبُرد. بعدها، هفتجلدیِ «حکایت بلوچ» شد حاصل بیش از پنجاه سال پژوهش و کندوکاو در سراسر بلوچستانِ ناشناخته. شاهرخ مسکوب، که آوازه پژوهشها و جُستارهای کمنظیرش همهجا پیچیده بود، در شمارهی 1156 روزنامه شرق (حدود بیست سال بعد از چاپِ نخستین جلدِ حکایت بلوچِ زندمقدم) مینویسد: «این حکایت بلوچ نوشته آقای زندمقدم عجب حکایتی است. چه خوب شد که به تورش افتادم. شاید برای خاطر و در جستجوی «دادشاه» یاغی و یار و همدستش «نازَک» و کشتهشدنشان، جنگکنان، در کوه و کمر بود که سراغ این کتاب رفتم، یا شاید برای خود بلوچستان و آفتابِ سوزان و دانشآموزانِ سوخته گرسنهاش! به هر حال، گزارش بالابلندِ این بزرگوار خواندنی است، بخصوص که خیلی هم خوب نوشته؛ کوتاه، خشک، خشن، به سختیِ طبیعت و زندگیِ همان سامان، با تکرار پیاپی فعلهای ضربی و چکشی…» و پنداری این سرنوشتِ امثالِ زندمقدم است که حتی همهچیز خواندهای همچون شاهرخ مسکوب هم -به نقلِ خودش- از سر اتفاق «در تورش میافتد.»
در هر حال، «حکایت بلوچ» به مرور تبدیل میشود به پیرنگی که درونمایهی زندگی زندمقدم را در شصت سال آینده شکل میدهد، تا وقتی که، چند ماهی پس از آغازِ سده پانزدهم، نقاب در خاک کشید و رفت. با وجود اینکه به نوشتنِ چند عنوانِ دیگر هم همت گُمارد -شهرِ نو (قلعه)، آدمهای سهقران و صناری، آفاق جزیره قشم، و واپسین اثرش: کُرّهخر و نَوَردبون- اما حتی تَوَرقی در بقیه آن آثار هم نشان میدهد که جملگی زیرِ سایه و بلکه در مسیر و تکمیلِ همان دغدغه حکایت بلوچاند. زندمقدم، به تصریح و تلویح، در آثارش خاطرنشان میکند که در پیِ یافتنِ دلیل یا دلایلی است برای عدمِ توسعهیافتگیِ دستِکم این بخش از ایرانزمین، از خلیجِ شمالی دریای عمان، بندر گوادر و چابهار و کنارک تا مَکوران و جزایرِ هرمز و قشم و ابوموسی؛ با وجودِ برخورداری از ثروتهای عظیمِ طبیعی مانند دریا، معادن، نفت و مردمانی آنچنان به غایت کوشنده و زحمتکش. حتی سفر میکند به آن طرفِ خلیجفارس، به عربنشینهای حاشیه جنوبی، و بعدها، کنجکاو و پرسشگر در پیشگفتارِ «آفاق جزیره قشم» میپرسد: «چرا شرایط اقتصادی جزیره نامناسب است؟ چرا اقتصاد کهنِ جزیره فرصت رشد نیافته؟ تجارت دریایی، صیادی و ماهیگیری و ناوبری تا دریاهای دور، کشتیسازی، آبیاری و نظایر اینها، برای ایجاد و توسعه، با چه موانعی روبهرو شدهاند؟» برای واکاوی مسئله و یافتنِ پاسخ، از سال 72 تا 82 و به منظور بازدیدها و انجامِ گفتوگوهایی با مردم، میرود به جزیره و روستا به روستا، کسب و کار و معیشت و تاریخ شفاهی و نظامِ زندگی و فرهنگ و آداب و رسوم مردمان آنجا را میکاود. حاصل کار، مثل یکی از هفت جلدِ حکایت بلوچ، اثری ششصد صفحهای است به نام «آفاق جزیره قشم» که اگر در زمان خودش (چاپ اول 1382- نشر انجمن آثار و مفاخر فرهنگی) دستکم یکی از کارمندانِ سازمان برنامه و بودجه میخواندش، چه بسا که میتوانست منشا اثر واقع شود و بخشی از دغدغهها و نتایجِ علمی و مردمشناسانه زندمقدم در برنامهریزیهای خُرد و کلان این سرزمین بگنجد، که نه کسی خواند و نه دولتمردی از بود و نبودش گفت و شنید.
پاکسازی از دانشگاه تهران و خانهنشینیِ اجباری باعث نشد تا بر عزمِ راسخش در ادامه بلوچستانپژوهی خللی وارد آید. در مصاحبهای با حمیدرضا محمدی در مجله تجربه، در پاسخ به این پرسش که: «راضی هستید از اینکه عمرتان را گذاشتید برای پژوهش بلوچستان؟» میگوید: «بله و بقیهاش به هیچ نمیارزد!»
این مرد، این مسافرِ «شصت سال سفر در بدایت تاریخ» -اصطلاحی که خودش به کار میبرد- از مردانِ کمیابِ ایرانزمین است؛ تاریخخوانده، ادبیاتشناس، هم ادبیات فارسی و هم ادبیات غرب، مسلط به زبانهای انگلیسی و فرانسه، دانشآموخته، و فراتر از تمام اینها، یک مسافرِ عاشق، که با حکایت بلوچ، پای در «شورهزاری ناشناخته» گذاشت و از دیاری گفت که هنوز و همچنان نیازمندِ التفات و تفقد است. واژهگزینی و سبک و لحنِ تعریفهاش از این سرزمین نظیر ندارد: «…میرفتیم، میرفتیم و شهرِ خاش، لوحهای بود گِلی، متعلق به عهدِ باد. در حاشیهاش طرحِ هندسیِ حیاتِ درختِ گَزی، میزد به زردانِ پاییزی، بفهمینفهمی…» (حکایت بلوچ، جلد سوم ص 20).
بالاخره، طاقت نیاورد این مردستان و تمام شد: در هشتاد و چهار سالگی، با سینهای انباشته از چهرهی هزاران آدمِ دیده و ندیده، سرشار از صدها حکایتِ انسانهای بیقرار، که گفت و نگفت، و آرزومندِ خفتنِ ابدی در گورستانِ هرآیین و رو به دریای چابهار، سر فرو هِشت بر زمین و برای ابد در خواب شد.
برچسب ها:
مطالب مرتبط
نظر کاربران
نظری برای این پست ثبت نشده است.
تبلیغات
وب گردی
- حداقل سرمایه برای واردات از دبی: آنچه باید بدانید
- چطور زودتر از همه از پیش فروش قطارها مطلع شویم؟
- چه کسانی نمی توانند مهاجرت کنند؟
- تفاوت رهگیری مالیاتی و کد مالیاتی چیست؟
- نوآوریهای جدید تتر در ارائه خدمات مالی دیجیتال
- عمر باتری آیفون 15 پرو مکس در مقابل سامسونگ اس 24 اولترا
- دوره mba و dba مرکز آموزش های آزاد دانشگاه تهران
- آینده واردات عروسک و اسباب بازی از چین به ایران، پیشبینی و ترندها
- قطار رجا؛ انتخابی امن و راحت برای سفرهای شما
- حضور خوشبخت در نمایشگاه آگروفود ۱۴۰۳ بیشتر
بیشترین نظر کاربران
![«آفاق آزادی در سپهر تاریخ» در غیاب زیباکلام](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/کتاب-چرا-شما-را-نمیگیرن.jpg)
«آفاق آزادی در سپهر تاریخ» در غیاب زیباکلام
بیشترین بازنشر
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
«بمو» را تکهتکه کردند
3
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
4
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
5
کبوتر نماد مناسبی برای صلح است؟
دیدگاهتان را بنویسید