پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | هر جا را می‌دیدم خون بود

بی‌مهری دولت به نخستین میراث جهانی ایران حد ندارد

هر جا را می‌دیدم خون بود

از آن‌همه آیین‌های باشکوه که زمانی در این نیایشگاه برگزار می‌شد، اکنون تنها زیگورات برجای مانده است





هر جا را می‌دیدم خون بود

۳ آبان ۱۴۰۲، ۸:۳۳

«اونتاش ناپیریشا»، پادشاه بزرگ ایلامی، بر دشتی فراخ ایستاد و دستور داد معبدی بنا شود که همهٔ خدایان در آن‌جا گرد هم آیند. شهری به‌نام دورانتاش که همهٔ مذاهب کوچک و بزرگ آن دوران می‌توانستند در آن آزادانه خدای خود را پرستش کنند. از آن‌همه آیین‌های باشکوه که زمانی در این نیایشگاه برگزار می‌شد، اکنون تنها زیگوراتی برجای مانده که حدود ۵۰ سال پیش در چهارم آبان نخستین اثر تاریخی ایران شد که جهانیان آن را چنان ارزشمند خواندند که در فهرست یونسکو جای دادند. قرار است که این نیایشگاه تا جهان هست، پایدار بماند؛ اما بی‌مهری به این اثر سال‌های دراز است که حد ندارد. ماجرا به‌گونه‌ای است که وقتی «عزت‌الله ضرغامی»، وزیر میراث‌فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی ایران، برای بازدید به خوزستان رفته بود، حتی پا به آن نگذاشت و به دیدار آن نرفت.

چغازنبیل سالیان دراز است که از این بی‌مهری‌ها رنج می‌کشد. قربانی به قربانگاه خود رفته و در دشتی که میعادگاه مردمان و ملت‌های پیشین بوده، به مسلخ نخواستن‌ها رفته است. نه‌تنها چغازنبیل که محوطهٔ هفت‌تپه در ۳۵ کیلومتری آن از این بی‌توجهی غمباد گرفته است. محوطه‌ای که اگر تاریخ تمدنی سه‌هزارساله‌اش در منظرگاه دولت رئیسی ارجمند نیست؛ نگهبانانی از جنس مردم، تاریخ آن را با چنگ و دندان در همهٔ دوران‌ها به‌ویژه دوران جنگ حفظ کردند. امسال ۵۰ سالگی موزهٔ هفت‌تپه بود و دست‌اندرکاران پایگاه جهانی چغازنبیل و هفت‌تپه دو مراسم برای گرامیداشت این روز گرفتند که باز هم نه وزیر میراث‌فرهنگی و نه معاون میراث‌فرهنگی و نه حتی نماینده‌ای از جانب آنها در این آیین‌های گرامیداشت حضور نداشتند. این مراسم یکی در خوزستان برگزار شد و دیگری همین چند روز پیش در شب‌های بخارا. شبی که ما را به روزی برد که گاوآهن ماشین‌آلات شخم‌زنی شرکت کشت و نیشکر هفت‌تپه به آثار باستانی خورد، پنجاه سال بود که کاوشگران فرانسوی داشتند در شوش حفاری می‌کردند. پرچم فرانسوی‌ها قرار بود آنجا هم برافراشته شود. اما دکتر «عزت‌الله نگهبان»، پدر باستان‌شناسی ایران مانع شد و ایران خود کاوش را به سرپرستی «نگهبان» در سال ۱۳۴۴ برعهده گرفت. چند سال بعد چهرهٔ هفت‌تپه متحول شده و پرچم ایران بر فرازش به اهتزاز درآمده بود. به کوشش نگهبان، هفت‌تپه تبدیل به دانشگاهی برای کاوش میدانی دانشجویان باستان‌شناسی ایرانی شده و سیل بازدیدکنندگان داخلی و خارجی به آن روان بود. نگهبان بر آن شد تا موزه‌ای را برای نخستین‌بار در محل سایت باستان‌شناسی برپا کند و با چکی که از بنیاد فرح دریافت کرد، موزه‌ای مدرن با معماری شاخص برپا کرد. هفت‌تپه‌ قطب گردشگری ایران در آن زمان شد. قرار بود برنامه‌ای برای مردم محلی گذاشته شود تا فقط در کارخانهٔ نیشکر کار نکنند و این‌بار با مقولهٔ جدید گردشگری و کار در فضاهای فرهنگی آشنا شوند. مثلث طلایی شوش، هفت‌تپه و چغازنبیل قرار بود به‌زودی شهرهٔ جهان شود. رؤیای قطب گردشگری ناگهان بعد از انقلاب و با آغاز حملهٔ ایران به عراق بر خاک نیستی افتاد و به‌زودی هفت‌تپه تبدیل به پایگاه جنگی شد. در این بحران کسانی همچون نگهبانان اساطیری، حافظ هویت ایرانی شدند. آنها جانشان را کف دستشان گذاشتند و بدون هیچ‌ چشم‌داشتی به نجات تاریخ برخاستند تا تاریخ چندهزارساله‌مان پایدار بماند و یادمان نرود چه تمدنی پشتوانهٔ سرزمین ایران و مردمانش است. «جعفر مهرکیان»، باستان‌شناسی بود که زیر توپ و تفنگ و خمپاره به محوطه‌های هفت‌تپه و شوش و چغازنبیل شتافت. تاآن‌جایی‌که از توانش برمی‌آمد اشیای تاریخی موزهٔ شوش و هفت‌تپه را از نابودی نجات داد و سوار بر واگن قطاری کرد و به تهران فرستاد. پس از جنگ همچنان موزه غرق خون بود و بوی تعفن که «اسماعیل یغمایی»، باستان‌شناس بنام ایران، به یاری‌اش شتافت: «وارد موزه شدم همه‌جا پر از خون بود. کف، دیوارها و حتی سقف. همه‌جا بوی تعفن و عفونت می‌داد. گیج شده بودم نمی‌دانستم چکار باید بکنم؟ این واقعاً موزه‌ای بود که می‌شناختم؟! هر چقدر تلاش می‌کردیم این خون پاک نمی‌شد..» آنچه می‌دید این بود: فاجعه. جنگ جان آدمی سرش نمی‌شود، چه برسد به هویت تاریخی یک ملت. این روزها تصاویر جنگ احاطه‌مان کرده‌اند. بار دیگر می‌توانیم احساس کنیم که جنگ با آدمی چه می‌کند. حالا پس از گذشت این‌همه سال حق مثلث جادویی گردشگری جهان شوش و هفت‌تپه و چغازنبیل این است؟! مسئولان اما گویا فکر می‌کنند در وزارتخانهٔ دیگری هستند. امروز باید پرسید اگر مسئولان میراث‌فرهنگی مراقب این آثار نیستند، مراقب چه باید باشند؟ اگر جایی که به‌حق باید هر روز بهتر و بهتر شود و جذب گردشگر کند، به‌جز این محوطه‌ها پس کجای ایران است؟ وضعیت شوش چنان‌ است که هر آن ممکن است از فهرست جهانی خارج شود. مسئولان نه کاری برای روشنگری جوامع محلی کردند و برنامه‌ای برای حفاظت دارند و نه نگهبانی‌. دستشویی‌های ستاد گردشگری را چه کسانی قرار است استفاده کنند؟ مگر گردشگرانی که به ایران می‌آیند گردشگران فرهنگی نیستند و مقصد خود را آثار جهانی انتخاب نمی‌کنند؟ پس مسئولان وزارت میراث‌فرهنگی راه را به کجا می‌برند و در کجا در پی انجام وظیفهٔ خود می‌چرخند؟

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *