پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | زندگی خوابی راحت نیست!

«شما که غریبه نیستید»

زندگی خوابی راحت نیست!

داستان کودکی تا نوجوانیِ زندگی هوشو؛ هوشنگ مرادی کرمانی در روستای زادگاهش، سیرچ است





زندگی  خوابی راحت نیست!

۳ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۱۵

اسم شهداد را از روی جعبه‌ خرمای توی قفسه‌ها خوانده و به مسیرِخاکی و خاطره‌انگیزِ کرمان به سیرچ فکر می‌کند. به نان کُت‌کُتو، به ننه‌بابا و حکایت‌های معالجاتش ‌و شب‌نشینی‌های آغ‌بابا در دکان دژند.
این رویای مخاطب قصه است؛ مخاطبی که اگر یک‌ بار هم، گذارش به کرمان نیفتاده باشد، خوانش این شرح‌ حال، کرمانِ دهه‌ سی تا پنجاه و تمامِ خاطرات ریز و درشتِ نویسنده را برای او به تصویر می‌کشد. تصویری از سفر به سیرچ و‌ پیرغیب و تماشای بزرگ‌ترین درختِ سرو.
«شما که غریبه نیستید» داستان کودکی تا نوجوانیِ زندگی هوشو؛ هوشنگ مرادی کرمانی در روستای زادگاهش، سیرچ است.
«عمو قاسم اسم مرا هوشنگ گذاشته بود. از تو شاهنامه پیدا کرده بود. که با لهجه‌ محلی «هوشو» صدایم می‌کردند یعنی «هوشنگ کوچولو». گویا مادرم اسمم را رحیم گذاشته بود. من تنها «هوشنگ» آبادی بودم. هر کس ایراد می‌گرفت و می‌گفت:«هوشنگ» یعنی چه؟ عمو می‌گفت یعنی «باهوش، تیزهوش» فارسی خالصه.» عمو قاسم، معلم روستاست و عمو اسدالله، نظامی ِپادگان است. پدر هوشو، چند سال در ژاندارم بوده و بعد به خاطر مشکلات و بیماری روانی‌­اش از آنجا بیرونش کردند. هوشو مادرش را در شش ماهگی از دست داده و اطرافیان مادری،­ او را «یادبود فاطمه» نام نهاده­‌اند. نخل‌­های زمین شهداد، تنها ارثیه­ فاطمه برای اوست و هر سال از خرماهای آنجا برای هوشو می‌­فرستند. پشت ِخانه­ هوشو درخت سروی است که بلندترین و پیرترین درخت آبادی است. غول بزرگی که با وزش باد، سرش را به ستاره­‌ها می‌­زند. ننه‌­بابا از معالجاتش در آبادی حکایت‌­ها دارد و آغ‌­بابا روزگاری کدخدای سیرچ بوده است. آغ­‎بابا اهل سیاست است و به قول معروف دهنِ گرمی دارد اما سواد ندارد. اهالی خانه­، با قرآن و گلستان و حافظ آشنا هستند و هوشو بعد از فوت آغ‌­بابا هر شب برای ننه­‌بابا، قصه امیرارسلان نامدار را می‌­خواند. ننه­‌بابا گویی سال­‌ها با قصه زندگی کرده باشد، پیشاپیش می‌­داند سرانجام ِداستان چه می‌­شود. کاظم هر روز سروکله‌­اش در مدرسه پیدا می‌­شود، کارهای نابابی انجام می‌­دهد و مایه­ تفریح بچه­‌هاست و بچه­‌ها هوشو را «پسر کاظم دیوونه» صدا می‌­زنند. هوشو مدرسه را دوست ندارد و می‌­خواهد از مدرسه فرار کند. سرِ کلاس موهای ابرو و سرش را می‌­کند، ناخن‌­هایش را می‌­جود و با دندان پوست و ریشه­‌های دور ناخن­‌ها را می‌­کَند.
ننه‌بابا که در میانه­‌های داستان چراغ عمرش خاموش می‌­شود، خانه خالی می‌­شود و هوشو می‌­ماند و کاظم. عمو اسدالله آن­ها را به کرمان می‌آورد و هوشو را در یک مدرسه شبانه‌­روزی ثبت­‌نام می‌­کنند. هوشو در مدرسه جدید با کیهان بچه­‌ها، سینما، نمایش و کتاب‌­های زیادی آشنا می‌­شود و از همانجا خاطرات خود را در دفتر خاطرات خود ثبت می‌­کند. همان روزها که هوشو لحظه‌­ای از کتاب‌­ها و نوشتن دور نمی‌­شود، عاشق نوشتن نمایش­نامه و مجلات است. می‌­خواهد گوینده­ رادیو شود، خطاطی می‌­کند و در مورد وضعیت شهر، نقد و مطلب می‌­نویسد، اما در مدرسه مردود می‌­شود. از سربازی برای کفالت پدرش معاف می‌­شود و در نهایت راهی تهران شده تا آینده­‌اش را دنبال کند.
هوشو راوی قصه، از فضایی صحبت می‌کند که فقر مادی و فرهنگی در آن بیداد می‌کند، اما او با تمام «سرخور» بودنش، آتش سوزاندنش، ناله‌ها و سرزنش‌های روستاییان، پا به جهان ِخیال می‌­گذارد، کتاب و مجله می‌خواند و به گوشه‌ امن ِنوشتن پناه می‌برد تا به زندگی ِ سخت خود تنوع ببخشد. هوشو در هر مرحله از زندگی‌ در سیرچ، کرمان، مدرسه شبانه‌روزی و یتیم­‌خانه، بر رنج‌ها وتنهایی‌هاش فائق می‌آید و تسلیم ِشرایط نمی‌شود.
«خاله ماهرخ که آمده بود عیادت، رو کرد به من: «پاتو که گذاشتی تو این خونه، فقر و بیچارگی و‌ مرگ آوردی، با اون پیشونیت. سکینه که برایمان نان می‌پخت، می‌گوید: «اون از مادرش، اون از پدرش، اینم از آغ‌­باباش، دیگه سر چه کسی رو می‌خوای بخوری؟ بدپیشونی!
جلوی آینه می‌روم. پیشانی‌ام را نگاه می‌کنم. بهش دست می‌کشم: با پیشونی دیگرون فرق نمی‌کنه. لابد پشتش مشکلی هست که من خبر ندارم.»
هوشو از جایی در قصه، که مطلبش از رادیو پخش می‌­شود، روزنامه دیواری‌­اش در استان اول می‌شود و جایزه‌اش را از دست رئیس فرهنگ می‌­گیرد، برایش مهم است که دیگران نیز از نتیجه تلاش­‌هایش باخبر شوند.
نوشته­‌ها از رادیو پخش می‌شود، بی‌­آنکه اسمی از نویسنده برده شود و هوشو می‌­داند که اگر کسی هم باخبر شود، چندان برایش عجیب و مهم نیست. او دلش می‌­خواست همه بدانند که چه آدم مهمی شده است.
این کتاب که در سال ۱۴۰۱ به چاپ سی و هفتم خود رسیده است، تصویری از ناملایمات و رنج‌های زندگی‌ست که راویِ نوجوان، خلاقانه با آن کنار می‌­آید. هوشنگ، نوجوان ِچیزهای کوچک‌‌ِ خوب است. او برای خلاص شدن از معرکه‌هایش به دلخوشکنک‌های هر چند زودگذر فکر می‌کند تا آرام شود.
ریشه و اساس نوشته­‌های هوشنگ مرادی کرمانی ادبیات عامیانه است. او همیشه به دنبال داستان­‌های نو، موضوعات نو، جذاب و جنجالی بوده و از تکرار چیزهای معمولی فراتر می‌­رفت. تا جایی که هوشو در انشای مدرسه‌­اش مرده­‌شور را کسی می‌­داند که بیشترین خدمت را به مردم داشته است اما همین نوآوری مسبب بیرون افتادنش از کلاس می‌شود.
متن روان و گیرای مرادی کرمانی، توجه به جزئیات قابل تامل، شرح آیین‌ها، واژگان و بازی‌های محلی کرمانی و حضور پررنگِ طنز، این خودنوشته را برای مخاطب ِنوجوان جذاب‌تر می‌کند.
خودزندگی‌نامه‌ مرادی کرمانی سراسر رنج و لبخند است. گاهی فضای خوانش ِداستانِ غرقِ سکوت می‌شود و گاه زبان از این حجم مصیبت و درد، قاصر می‌­ماند.
«چهار تا پنج قرانی جمع کرده­‌ام. پول­دار می‌شوم. نمی‌دانم با پول‌هایم چه کنم. شب دست‌ها و بدنم درد می‌کند. پول‌هایم را که می‌شمارم دردها یادم می‌رود.»
«شما که غریبه نیستید» که در 78 بخش نوشته شده، در سال ۱۳۸۴ برگزیده شورای کتاب کودک و در ۲۰۰۶ در کاتالوگ کلاغ سفید کتابخانه بین‌المللی کودکان معرفی شده‌ است. از هوشنگ مرادی کرمانی تاکنون 9 کتاب داستان انتشار یافته است که برخی از آنها به زبان‌­های آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی، هلندی، عربی و ارمنی ترجمه شده و همچنین هجده فیلم تلویزیونی و سینمایی بر اساس داستان‌­های او به تصویر درآمده است.
مرادی کرمانی در صحبت‌هایش در جمع اعضای کارگاه سی و هفت شورای کتاب کودک به صداقت، صمیمیت و پایبند بودن به خاطراتش اشاره می‌­کند و آن‌ را دلیل محبوبیت داستان برمی‌­شمرد. صداقت ِکودکی که اگرچه کودکی نکرده اما برای هزاران مخاطب، کودکی‌­ای را به تصویر کشیده که در یادها ماندگار شود.
او در پاسخ به این پرسش که آیا رنج­‌ها و ناملایمات اطرافیان در گذشته، هم­چنان شما را آزرده‌خاطر می‌­سازد گفته: هر کدام از شخصیت‌های داستان، بنا به شرایطی که در آن زمان داشتند، تصمیماتی گرفته‌اند و هیچ­گونه دسته‌بندی سیاه و سفیدی برای شخصیت‌های داستان وجود ندارد و از هیچ­کدامشان آزرده‌خاطر نیستم. من بیشتر از هر چیزی به زندگی خودم نوک زده‌­ام و روایت­گر زندگی خودم و اطرافیانم بوده‌­ام. با نوشتن و ورود به دنیای هنر و تخیل، خودم رو معالجه کرده‌­ام و داستان‌­ها به نوعی، آرام­بخشی برای من هستند.
او بعد از چاپ داستان «قاشق چای‌خوری» با دنیای نوشتن خداحافظی کرده و به زعم خودش آنچه را ­بایستی می‌نوشته، به چاپ رسانیده است.
کارولین کراسکری که مترجم آثار ایشان به زبان انگلیسی است، در ارتباط با کتاب «شما که غریبه نیستید!» می‌گوید: هوشو در داستان، به جای چندین نفر زندگی کرده است و با وجود خاطرات تلخی که پشت سر گذاشته و اشک مخاطبش را جاری ساخته، باز ناامید نمی‌شود. هوشو زندگی را رها نمی‌کند.
کارولین این زندگی‌نامه را از بهترین آثار مرادی کرمانی و دقت بالا و کنجکاو بودن را از خصلت‌های بارز نویسنده می‌­داند. هوشنگ مرادی کرمانی این خودنوشت را طوری به پایان می‌رساند که در عین بیان ِحقایق، مرهمی بر رنج‌هایش می‌گذارد، آمیخته به طنزش می‌کند و در انتها دستِ مخاطب را به گرمی می‌فشارد.
او براین باور است که در غم‌انگیزترین وقایع، طنزی وجود دارد و در طنزآمیزترین وقایع، دردی حضور دارد و این دو، دو روی یک سکه هستند. لحظه­ به پایان رسیدنِ داستان، لحظه­ صیقل خوردن و به آرامش رسیدن روح ِنویسنده بوده است و داستان درونیات نویسنده را بیرون کشیده است.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *