گزارش «پیام ما» از نشست رونمایی کتاب «حق مادرزاد، انسان و طبیعت در دنیای امروز»
یکدستسازی کودکان به نفع هیچکس نیست
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۰:۰۰
رابطه کودک و طبیعت در یک دهه اخیر مورد توجه جدی فعالان حوزه محیط زیست قرار گرفته است. مدارس طبیعت در ابتدای دهه 90 شروع به توسعه در ایران کردند، این روند رو به رشد گرچه در سال 98 با چالشهای جدی روبهرو شد اما همچنان گامهای آهسته و پیوستهای را برمیدارد و با استقبال خوب خانوادهها مواجه شده است. در حوزه نشر و کتاب نیز در سالهای اخیر فعالان و کارشناسان محیطزیست دست به کار شده و شروع به ترجمه آثار برجسته در این زمینه کردهاند. «حق مادرزاد، انسان و طبیعت در دنیای امروز» نوشته «استوین کلرت» استاد بومشناسی اجتماعی در دانشگاه ییل که با ترجمه عبدالحسین وهابزاده، سید مصطفی چشمی و روشنک شهریاری به تازگی توسط نشر نو منتشر شده، یکی از این آثار است. عصر چهارشنبه بیست و یکم اردیبهشت ماه 1401، هفدهمین نشست از عصر چهارشنبههای مجلۀ بخارا با همراهی نشر نو و کتابفروشی فرهنگان فرشته به جلسه رونمایی از این کتاب اختصاص یافت و در آن علی دهباشی، عبدالحسین وهاب زاده، فاطیما آزاد، محمدرضا اسلامی، رضا تسلیمی تهرانی، مانیا شفاهی سخنرانی کردند. اهمیت مقوله کودک و طبیعت ما را بر آن داشت تا پروندهای را در «پیام ما» به این موضوع اختصاص داده و به شکل کامل این نشست را پوشش دهیم.
هوا را از من بگیر، طبیعت را نه
| علی دهباشی |
| سردبیر فصلنامه بخارا |
نویسنده کتاب حق مادرزاد پروفسور «استوین کلرت» استاد بومشناسی اجتماعی در دانشگاه ییل است. کارهای نظری و عملی او متمرکز بر ارتباط میان انسان و طبیعت و حفاظت از محیط زیست و طراحی توسعه پایدار بود. کلرت بابت این پژوهشها و آثاری که خلق کرد جوایز بسیاری را به خود اختصاص داد. در مقدمه این کتاب به قلم یکی از مترجمان آمده است: «کودکی دوران اثرات ماندگار در همه عمر است. خوب یا بد، شادمانه یا غمبار هر چه باشد تا آخر عمر همراه و هم ذات ماست. چون منبعی از الهام یا زنجیری ستبر که همراهیمان میکند و سرچشمه زاینده انگیزه و میل به حرکت یا سنگ پیش پای ما میشود. از جمله تجربیات ماندگار کودکی نحوه ارتباط با طبیعت است. سنگ، خاک، آب، گل و حیوانات و گیاه تجربه بارزی زیر باران و برف بودن در محیطهای بیرون و بسیار هم کنشیهای دیگر با عناصر طبیعت به تنهایی یا با دیگر همبازیان، چیزی است که در شکلگیری این تجربه نقش بازی میکند. برخورداری و یا محرومیت از این تجربه نقش تعیینکنندهای بر کیفیت زندگی و سلامت جسم و روح ما دارد. به این خاطر تجربه طبیعت در کودکی را میباید یک حق مسلم مادرزاد دانست. همچون حق برخورداری از والدین، سرپناه، آب و غذا سالم چرا که عینا مانند آنها تأثیر بود و نبودش بر زندگی دیرپاست و کمبودش در بزرگسالی به دشواری آن هم ناقص شاید بتواند جبران کرد. اما در کمال حیرت باید گفت که به این یکی همچون دیگر حقوق مادرزاد توجه نشده است و در قوانین و رویههای تقویتی و پرورشی مغفول مانده است. کنوانسیون بینالمللی حقوق کودک حتی به اشاره هم به آن نپرداخته است. غفلتی که موجب حیرت میشود. شاید بتوان چنین توجیه کرد که تا همین چندی پیش و نیم قرن اخیر برخورداری از این موهبت بدیهی بوده و بدون نیاز به توجه ویژه تامین شده است. همچون هوا که برخورداری از آن بدیهی است. اما امروز با زندگی فشرده شهری و دورشدگی از محیطهایی طبیعی تامین این تجربه نیز همچون برخورداری از هوا دیگر بدیهی نیست. مگر آنکه در تأمین هر دو بکوشیم گرنه ریههایمان از هوای سالم محروم میماند و کودکانمان از تجربه طبیعت.
اگرچه دوری و محرومیت از تجربه طبیعت در کودکی و در محیطهای شهری پدیده ای جهانی است که بایستی از آن به عنوان عارضه کمبود طبیعت یاد کرد که همچون کمبود ویتامین یا املاح بر سلامت تاثیر نامطلوب دارد اما در کشور ما این عارضه میرود که به بحران وخیمی از بروز اختلالهای جسمی و روحی در ابعاد ملی بدل شود. آمارهای رسمیبر چاقی و اضافه وزن، کاهش ضریب هوشی، اضطراب، افسردگی، ناسازگاری اجتماعی، کاهش خلاقیت و بسیاری ناهنجاریهای دیگر گواهی میدهند و متهم اصلی در اینجا نظام پرورشی کشور است. مدرسه، خانواده و کسبوکارهایی که تحت عنوان کلاسهای تقویتی و آزمون و مسابقه کنکور و کلاس خلاقیت و بسیاری الفاظ پر رنگ و لعاب، دیگر کودکی و محیط بازی بیرون در کودکان ما را ربوده است. وجه اشتراک همه آنها این است که بزرگسالان برخی چون والدین و معلمان با نیت خیر و برخی چون مافیای کنکور با انگیزه سودجویی به نیابت از کودک و بیتوجه به علایق و تمایلهای ذاتی او برایش برنامه میریزند. شادمانی، فراغت، فرصت بازی و خلاصه حق مادرزاد تجربه طبیعت را از او سلب میکنند. برای بازی آزاد، رهایی و فراغت از کنترل بزرگسالان و بودن با دیگر کودکان در محیط بیرون ارزشی قائل نیستند. از این رو امروز باید پیامدهای فاجعه بار این غفلت بزرگ را به صورتهای مختلف شاهد باشیم.
به باور من در آمار طلاق، کاهش مشارکت اجتماعی، بیعلاقگی به طبیعت سرزمین، مهاجرتهای بنیانکن نخبگان و تحصیلکردگان، رشد بیماریهای جسمی و روحی میتوان ردپایی از این محرومیت کودکان و نوجوانان از آزادی، فراغت و تجربه طبیعت را دید اگرچه این خود مسبب اصلیاش نباشد. »
اگر شما کودک را به حال خود بگذارید هیچ چیزی را بالاتر و والاتر از بازی نمیبیند، بازی برای کودک حتی از آب، غذا یا خواب هم واجب تر است. چرا؟ برای اینکه او با بازی به چیزهایی که لازم دارد میرسد، اما جامعه مدرن امروزی بازی را لهو و یک کار بیهوده میبیند که کودک باید هر چه زودتر از آن گذر کند
سرزمین ما در خطر است
| عبدالحسین وهابزاده |
| بومشناس و مترجم |
برای پرداختن به سابقه بحثهای مرتبط با نیاز جدی انسان و به ویژه کودک به طبیعت حتی اگر به گذشته خیلی دور نرویم، میتوانیم از رمانتیکها قرن هجدهم صحبت کنیم. آنها به تاثیر ماندگار رابطه انسان با طبیعت باور داشتند و بهطور شهودی میدانستند بدون این رابطه، انسان نمیتواند موجودی بسامان باشد. نمونه آن را میتوان در اشعار «ویلیام وُردزوُرث» یا در کارهای «روسو» مانند کتاب امیل به خوبی دید. امیل به مدرسه اعتقادی نداشت و فکر میکرد طبیعت به اندازه کافی مدرس خوبی است. از اواسط قرن بیستم هم میتوانیم به کارهای علمی کسانی مثل «یوجین اودوم» بومشناس برجسته اشاره کنیم که معتقد است زیباشناسی ما ملهم از تکاملمان در یک زیستگاه مشخص یعنی ساوانهای آفریقا است. جایی که درختان با فاصله از هم قرار و بین آنها علف وجود دارند و بیشه، پستی و بلندی و آب را در منظر داریم. او تأکید میکند برای همین است که هر جا به جنگلهای انبوه رسیدیم، اینقدر درخت بریدیم تا آن زیستگاه را بار دیگر بازسازی کنیم و وقتی به دشت بدون درخت رسیدیم، آنقدر درخت کاشتیم تا چنین وضعیتی به وجود بیاید. از نظر او مزارع تقلیدی از همان ساوانهاست و مثال عالی آن را در پارکها میشود دید. هر چه پارک به کالبد ساوانی شباهت بیشتری داشته باشد بیشتر به آن علاقهمندیم. در واقع دلمان میخواهد در چنین فضاهایی بگردیم، جایی که آب جریان و درختها از هم فاصله داشته باشند و بتوانیم چشماندازهای دور را ببینیم.
کمی بعد از اودوم با کارهای «ادیت کاب» روبهرو میشویم که بهطور مستمر مطالعاتی در مورد تأثیر ماندگار طبیعت به خصوص در دوره کودکی دارد. او زندگینامه 300 شخصیت برجسته را مورد بررسی قرار داده و مشاهده میکند در همه آنها تجربه طبیعت در کودکی یک تأثیر دیرپاست بهطوری که هر وقت در زندگی با مشکلی روبهرو میشوند به عنوان منبع الهام به آن تجربه برمیگردند. او در این زمینه مقالهای در اواسط دهه پنجاه قرن گذشته نوشت که بعد از مرگش مارگارت مید کتاب او به نام «بومشناسی تخیلات کودکی» را منتشر کرد و خوشبختانه ترجمه آن به تازگی توسط خانم ناهید رضازاده و آقای محمد عظیمی از طرف جهاد دانشگاهی مشهد منتشر شده است. بسیاری بر این باورند وقتی کودک در طبیعت میگردد آرام آرام تجارب بسیاری را از آن اخذ میکند و این تجارب جهان تجربی او را گسترش میدهد اما نکته مهمتری که «ادیت کاب» به آن اشاره میکند این است که هر کودکی در ارتباط با طبیعت جهان خاص خود را میسازد. جهانی که با هر کودک دیگری متفاوت است. او حتی این تئوری را تا جایی میبرد که میگوید هر انسانی با این تجربه یک گونه متفاوت از انسان دیگر است. اگرچه میدانیم این گفته اغراق است ولی در اینکه جهان آدمها در ارتباط با تجربههایشان با هم متفاوت است، تردیدی نیست. حال شما این را با آنچه امروز در مدارس اتفاق میافتد، مقایسه کنید. در مدرسه، جهان همه این کودکان شبیه به هم فرض میشود، بچهها مثل پرچینهای کنار خیابان که دو طرف و بالایش را بریده باشند و همه را همسان کرده باشند، باید در یک ردیف رو به تخته بنشینند و به حرف معلم گوش دهند، جواب هم فقط همان است که او میخواهد و پاسخ دیگری پسندیده نیست.
خاطرم است یکی از بچههایی که مدرسه طبیعت را تا شش سالگی گذرانده بود، درخواست کرد بعد از شش سالگی به مدرسه کلاسیک برود. او یک روز به مدرسه رفت. شرح کودکانه او از مدرسه به نظرم به بهترین وجه ممکن تفاوت مدرسه طبیعت را با مدرسه کلاسیک بیان میکند. او میگوید: «مامان این چه جای مسخرهای است که من رفتم. یک نفر ما را جمع کرده و برایمان حرف میزند و بعد خودش در سایه ایستاده و ما را در آفتاب نگه داشته است”. اگر همین جمله کودکانه را بشکافیم میبینیم در مدارس کلاسیک همه کودکان یکسان انگاشته میشوند، اینکه علاقه و نیاز یکسان دارند، آموزشپذیر هستند، ما از آنها بیشتر و مصلحتشان را بهتر میدانیم و رفاه ما مقدمتر است.
در دهه هشتاد قرن گذشته و فوری از مطالعه در مورد تاثیر ماندگار طبیعت را داریم که با کتاب «بایوفیلیا»ویلسون شروع میشود و معادل آن را در فارسی «زیستگرایی» گذاشتهایم. ویلسون در این کتاب نشان میدهد بچه انسان لوح محفوظ نیست بلکه با یک گرایش و دستورکار به جهان میآید که میخواهد آن را پیاده کند. ما بر اساس تکامل میلیون ساله خودمان باید زیستگاهمان را بشناسیم و این شناسایی برای بهرهبرداری از منابع و پرهیز از خطراتش ضرورت تام و تمام دارد. بنابراین عملا ما با گرایشی به دنیا میآییم که چیزهایی از طبیعت را برایمان مطلوب و برخی از آنها را نامطلوب نشان میدهد. به عنوان مثال از تندآب میترسیم، از ارتفاع بلند میترسیم ، از مار و تاریکی میترسیم ولی منظره پر گل و گیاه برایمان جذاب است و از نگاه کردن با یک چشمانداز وسیع لذت میبریم. درختانی که پر میوه هستند حتی زمانی که میوه ندارند، گلهایشان جذاب است چون به ما میگویند در آینده قرار است چه بهرهای ببریم. ویلسون گرایشهای مثبت و منفی که در مورد طبیعت داریم را در کتابش آورده است. بعد از او دیگرانی از جمله «کلرت» و «اوریانز» در این زمینه کارهای مفصلی انجام داده و جای خوشبختی است که بسیاری از این کارها امروز در ایران منتشر شده یا در حال انتشار است.
اگر عمر انسان را به سه دوره کودکی و نوجوانی، بزرگسالی و کهنسالی تقسیم کنیم، رابطه این سه قسمت در بعد میلیون ساله انسان افت و خیز زیادی داشته است. در دوره شکارچی گردآورندگی، پیرها مرجع تجربهاند. در این دوره کودکان برای خود رها هستند تا دستور کار خودشان را پیاده کنند. با ورود به کشاورزی عملا کودکان باید وارد عرصه تولید شوند بنابراین به خدمت گرفته میشوند اما پیرها هنوز جایگاه محترم خود را به عنوان مرجع تجربه دارند.در این دوره گرچه کودکان به کار گرفته میشوند ولی به خاطر تماسشان با زمین، گیاه و فراغتهایی که در بین کار پیدا میکنند، هنوز فرصتهای ذیقیمتی برای تجربه طبیعت دارند که بتوانند با آن توانا، خلاق و مقاوم پرورش یابند. با ورود به دوران مدرن و بعد از انقلاب صنعتی آرام آرام میبینیم پیرها از اریکه مرجع تجربه به زیر کشیده شده و به خانههای سالمندان فرستاده میشوند و کودکان تحت فشار قرار میگیرند تا هر چه زودتر وارد عرصه تولید شوند. در گذشته ما ساعاتی به مدرسه میرفتیم ولی فراغت بسیار داشتیم که بتوانیم بیرون بازی کنیم. اما امروز والدین، نظام آموزش و جامعه به کودکان به چشم آدمهای بزرگسال با جثه خُرد نگاه میکنند که باید آنها را هر چه سریعتر از مرحله کودکی عبور داد و وارد عرصه تولید و بهرهوری کرد. اگر بگویم که مهد کودک برای بچهها کارگاه فنآوری، نوجویی و حرفههای مختلف گذاشته است، اغراق نگفتهام. اگر بگویم کودک دوره ابتدایی در تهران تا روزی 19 ساعت در کلاسهای مختلف است، اغراق نگفتهام.
جامعه، خانواده و نظام آموزش تلاش میکنند همه آن چیزهای که بزرگسالان نیاز دارند سریعتر به کودکان منتقل کنند. انگار کودک برای خود هیچ دستور کار یا مستقلی ندارد و به مصلحتش آگاه نیست. اگر شما کودک را به حال خود بگذارید هیچ چیزی را بالاتر و والاتر از بازی نمیبیند، بازی برای کودک حتی از آب، غذا یا خواب هم واجب تر است. چرا؟ برای اینکه او با بازی به چیزهایی که لازم دارد میرسد، اما جامعه مدرن امروزی بازی را لهو و یک کار بیهوده میبیند که کودک باید هر چه زودتر از آن گذر کند. والدینی که ظهر به مدارس طبیعت میآیند تا بچههایشان را برگردانند از ما میپرسند امروز کودکشان چکار کرده است؟ میگوییم بازی کرده است! میگویند غیر از بازی چه! از نظر ما بچه فقط باید بازی کند ولی در ذهن والدین آنقدر مسئله جدی بودن زندگی حک شده که معتقدند کودک باید به سرعت از بازی گذر کند. درحالی که کودک جز بازی به هیچ چیزی نیاز ندارد. به یک بچه گربه نگاه کنید چه میکند؟ بازی و تخیل میکند بچه انسان هم همین کارها را میکند با یک تفاوت که وقتی بچه گربه به مرحله بزرگسالی میرسد بازی را ترک میکند ولی انسان خصوصیات کودکی را در بزرگسالی حفظ میکند. بزرگسالان هم مانند کودکان کنجکاو و بازیگوش هستند و قدرت تخیل دارند. شگفتا که در دوران مدرن در عصری که بیشترین تولید علم صورت گرفته است کودکان را از بازی محروم و آنها را وارد یک عمل جدی میکنیم. من نمیدانم جامعهای که پیران خود را به عنوان مرجع تجربه کنار بگذارد و کودکانش را که باید آینده او را تامین کنند به این شکل بار بیاورد، تکلیفش برای آینده چیست؟ امروز کودکان ما قدرت تخیل ندارند، حافظ بدون قدرت تخیل چه حافظی میتواند باشد!
من با دغدغه محیط زیست سراغ کودکان آمدم ولی به تدریج متوجه شدم این فقط محیط زیست ما نیست که در آینده در خطر است چون کودکانش تجربه طبیعت ندارند، عاشق آن نمیشوند و وقتی عاشقش نشدند در بزرگسالی با دادن کتاب نمیتوانیم آنها را عاشق کنیم بلکه تنها میتوانیم آگاهشان کنیم. امروز در هر شهر بزرگ ایران یک دانشکده محیط زیست و در کشور چندین هزار فارغالتحصیل بیکار این رشته را داریم در حالی که وضع محیط زیستمان خرابتر است. در حالی که پنجاه سال پیش وقتی سازمان حفاظت محیط زیست را تاسیس کردیم نه رئیس و نه کارشناسانش محیط زیست نخوانده بودند، آنها یا شکارچی واقعی بودند یا توبه کرده، ولی در عین حال آن زمان یک سازمان کارآمد برای حفظ طبیعت ایران را تاسیس کرده و قوانین محیط زیست را نوشتیم، کنوانسیون حفاظت از تالابها را در رامسر را برگزار و مناطق چهارگانه را اعلام کردیم. در عوض امروز فارغالتحصیلان محیط زیست ما میتوانند فقط در توجیه طرحهایی که دولتها انجام میدهند نقش داشته باشند. چرا؟ برای اینکه مدرسه، تجربه طبیعت را از کودکان ما گرفته است. مدرسه عبوس و دور از طبیعت، مدرسه دور از واقعیت زندگی که فقط مشتی محفوظات در سر بچههای میکند و زمان و فرصت عاشق شدن را از آنها میگیرد، آنها را به چیزی تبدیل میکند که از هر جهت که به آن نگاه میکنیم، ناکارآمد هستند.
من امروز میبینم فقط محیط زیست در خطر نیست بلکه میراثهای طبیعی، فرهنگی و تاریخی ما، آینده ما و سرزمین ما همه در خطر است. من اینقدر زودباور نیستم که بخواهم مهاجرت دستجمعی را به یک مسئله بهخصوص منتسب کنم و معتقدم بسیاری از آنها به این دلیل از اینجا میروند علاوه بر سایر مسائل، به اندازه کافی عاشق سرزمینشان نیستند. از این رو اگر قرار است ما وضع را بسامان کنیم باید دوباره کودکی را به کودکانمان برگردانیم و قبول کنیم بدون طبیعت نمیتوانند موجودات توانا و سالم قدرتمند و مقاوم و خلاقی باشند.
در آمار طلاق، کاهش مشارکت اجتماعی، بیعلاقگی به طبیعت، سرزمین، مهاجرتهای بنیانکن نخبگان و تحصیلکردگان، رشد بیماریهای جسمی و روحی میتوان ردپایی از محرومیت کودکان و نوجوانان از آزادی، فراغت و تجربه طبیعت را دید اگرچه این خود مسبب اصلیاش نباشد
خردک شرری هست هنوز
| محمدرضا اسلامی |
| فعال در حوزه مدارس طبیعت |
وقتی بحثی در خصوص کودک و طبیعت خصوصا در کلانشرها مطرح میشود، آنچه به نظر میآید این است که طبیعتی وجود ندارد و ما باید کیلومترها رانندگی کنیم تا به طبیعتی که مرادمان هست برسیم. آنجایی که بچههای بتوانند رها باشند، دیواری نباشد، جانور، آب و گیاه باشد و تنوعی از آنچه که تحت عنوان زیستگاه بتوانیم برشماریم.
به عنوان کسی که چند سالی است در تهران به همراه دوستان و جمعی از خانوادهها فعالیت داریم معتقدم حتی در کلانشهرها هنوز به قول اخوان «خردک شرری هست هنوز» هست و میشود این فضاها را به نفع کودکی، بازی آزاد و در نهایت به نفع جامعه پویا و سالم فعال کرد.
همیشه به کلانشهرها اتهام زده میشود جایی برای تجربه طبیعت ندارند. تا حد زیادی میتوان این اتهام را درست انگاشت. در ابتدای قرن 14شمسی بخش اعظمیاز جامعه ساکن روستا و عشایر بودند اما تا پایان قرن این نسبت به کل وارونه شد و بخش اعظمیدر شهرها و کلانشهرها و جمعیت کمتری در روستا ساکن یا عشایر هستند. با این حال فضای شهری مکانهایی هست که میتوانیم به عنوان فضاهای تجربه طبیعت برای کودکان در نظر بگیریم. اولین و وسیع ترین آنها فضاهای طبیعی و بکر مثل کوهپایهها، درهها، حاشیه رودخانهها و.. هستند که در فاصله کمتری با شهر قرار دارند. دوم فضاهای انسان ساخت و مدیریت شده مانند پارکها، بوستانهای شهری، پارکهای جنگلی، پارکهای کوچک محلهای، کوچهها، زمینهای امن محلهای و …، سوم فضاهای رها شده شهری مانند عرصهها یا پهنههای طبیعی که متعلق به ارگانهای دولتی، شهرداری و یا سازمانها مختلف هستند و با نظارت این سازمانها برای بچههای پرسنل همین نهادها مورد استفاده قرار گیرد. چهارم فضاهای نیمه خصوصی شامل فضاهای مشاع مجتمعهای مسکونی، شهرکها که عمدتا شکل دکوراتیو داشته و جایگاه تجملی به آن دادهاند و میتوان بخشی از آن را به نفع بچهها فعال کرد.پنجم فضاهای طبیعی خصوصی مثل حیاط خانهها، پشت بام یا یک باغ که میشود در اختیار قرار داد. ششم نهادهای کودکی است که در ایران اعم از دولتی و غیر دولتی میتوانند چه به صورت مدرسه طبیعت و.. شکل بگیرند.
امیدوارم و آرزو میکنم دانشگاه، نهادهای دانش و بخش سیاستگذار فروتنی بیشتری نسبت به جریانات اصیل ملی که در این کشور متولد شده و عیبهای خود را رفع کرده و بالنده شده، نگاه کنند. منطق دو خط ریز و دو خط درشت را به عنوان یادگیری همچنان ادامه دادن، منطقی است که در بن بست است و غرامتهای سنگینی به خانوادههای ایران و حتی اقتصاد حکمرانی ما رقم زده است.
در جهانی که سه چهارم جمعیتش در شهرها زندگی میکنند و حدود هفتاد یا هشتاد درصد جمعیت شهرنشین هستند اندیشههایی مانند بازگشت به دوران پیشامدرن نمیتواند مطرح شود
انقراض یک کرکس برای کودکی که هرگز الیکایی را ندیده چه معنایی خواهد داشت
| فاطیما آزاد |
| پژوهشگر و تسهیلگر کودک و طبیعت |
« تأثیرات حیاتی طبیعت در توسعه درک و خرد ما اغلب نادیده گرفته میشود. شاید به این خاطر که این تأثیرات بسیار ظریفند. ما گاهی ارتباط با طبیعت را به این دلیل که همیشه در اطرافمان بوده بدیهی فرض میکنیم. همچون یک ماهی که در آبی که همیشه در آن شنا میکند یا یک پرنده از هوایی که در آن پرواز میکند، غافل میماند.» (حق مادرزاد، انسان و طبیعت در دنیای امروز)
با وجود تمام شواهد و پژوهشهایی که از لزوم ارتباط با طبیعت میگویند شاهدیم در عصر مدرن روز به روز ارتباط کودکان با طبیعت کاهش پیدا میکند به طوری که از اصطلاح عارضه کمبود طبیعت سخن به میان آمده است. در واقع امروزه مسیری که کودکان از طریقش طبیعت را درک میکنند بسیار تغییر کرده و طبیعت تبدیل به یک امر انتزاعی شده است تا چیزی که بشود آن را تماشا، مصرف و تفریح کرد. ما امروز شاهدیم کودکان درباره جنگلهای بارانی و تنوع زیستی در قسمتهای مختلف جهان اطلاع دارند اما از جنگلهای نزدیک خانه خودشان چیزی نمیدانند یا به گفته «سوبل» حتی علفزارهای دم در کلاس درسیشان را نمیشناسند. ما در چند دهه اخیر شاهد کاسته شدن و به خطر افتادن جدی فرصتهای کودکان برای تجربه طبیعت بودهایم. «رابرت پاین» از این مسئله با اصطلاح نابودی تجربه یا خاموشی آن یاد میکند. این مفهوم به این اشاره دارد که جوامع مدرن فرصتهای دوران کودکی برای تماس کافی با طبیعت را مخدوش و تضعیف کردهاند.
در کتاب «حق مادرزاد» مجموعه آمارهایی آورده شده که چندان خوشایند نیست. امروزه یک کودک معمولی چیزی کمتر از 40 دقیقه از هفته را در بیرون سپری میکند، این رقم 20 سال پیش در حدود 4 ساعت بود . در حالی که مادران بچهها 96 درصد محیط بیرون را مهمترین فضای دوران کودکی خود عنوان کردهاند تنها 46 درصد کودکانشان چنین ادعایی دارند. 36 درصد از کودکان بیرون از خانه بازی میکنند و این در مقایسه با کودکی مادرانشان که 70 درصد بوده چیزی کمتر از نصف است. در سال 2010 کودکان معمولی در هفته چیزی حدود 52 ساعت وقتشان را با وسایل الکترونیک مثل کامپیوتر، تلویزیون و بازیهای رایانهای سپری میکنند و این میزان در سال 2005 میلدی چیزی در حدود 46 ساعت بوده است. در طول نیم قرن اخیر محدوده بیرون از خانه جایی که بچهها بتوانند تنهایی در آن بازی کنند 90 درصد کاهش پیدا کرده آنها وقت خود را در داخل خانهها سپری میکنند. البته این آمار مربوط به سال 2010 است و گذر زمان و داستان کرونا را هم اگر به آن اضافه کنیم متوجه میشویم که اکنون فاجعه در چه حد است. اما چه عواملی باعث این اتفاقات شدند؟
-افزایش محیطهای انسان ساخت و اتکا به حملونقل ماشینی به جای پیادهروی و دوچرخهسواری
-از بین رفتن مفهومی به عنوان کوچه و محله. کوچه به معنای جایی که بچهها بتوانند به تنهایی در آن بازی کرده و احساس امنیت داشته باشند. امروزه کوچههای ما فقط مسیر رفتوآمد ماشین شده است و هیچ کودکی نمیتواند در آن فضاها بازی ایمن داشته باشد. محله هم جایی بود که آدمها با هم معاشرت میکردند و در قبال این معاشرت بینشان اعتماد شکل میگرفت و میتوانستند بچههایشان را به خانه هم و فضاهای بیرون بفرستند
– رسانه با ایجاد ترسهایی که عموما واقعی نیستند باعث شدهاند در خانوادهها ترس بیرون فرستادن کودکان افزایش پیدا کند
-افزایش روزافزون آموزشهای رسمیدر محیطهای خانه
– گسترش چشمگیر رسانههای الکترونیکی
– اشتغال همزمان پدر و مادرها بیرون از خانه
– وجود تعداد زیادی زمینهای زراعی زیر کشت که باعث شده کودکان روستایی هم مانند کودکان شهری دچار محرومیت باشند
«فرای» استاد دانشگاه مریلند واژه کودکان محفظهبندی شده یا پک شده را در مورد کودکان امروز به کار میبرد، بچههایی که روی صندلی خودروها، درون کالسکهها یا صندلیهای مخصوص تماشای تلویزیون بستهبندی شده و اجازه ندارند تکان بخورند. ما در تلاشیم بچهها را از مجموعهای خطرها محفوظ نگه داریم اما غافلیم این اتفاق باعث آثار مخرب بلندمدتتری در کودکان میشود.
پژوهشی که روی کودکان سه ساله در اسکاتلند صورت گرفته نشان میدهد این کودکان تنها 20 دقیقه در طول روز فعالیت بدنی دارند. کوچک شدن محدوده خانه و کم شدن فعالیت بدنی آسیبهایی به سلامتی روحی و جسمیکودک میزند که از جمله آنها میتوان به کاهش اعتماد به نفس و توانایی تشخیص خطر حقیقی اشاره کرد. ما کودکانمان را از خطرها دور میکنیم و این امکان و فرصت را که آنها تمرین کنند چطور با ریسکها مواجه شوند را از آنها میگیریم. همچنان که کودکان از لحاظ جسمی و روانی تضعیف میشوند، غنای تجربه انسانی آنها نیز کاهش پیدا میکند.
به گفته دانشمندان،کودک به همان اندازه که به تغذیه خوب نیاز دارد به تماس با طبیعت نیز محتاج است همچنان که مطالعات نشان میدهند بهترین شاخص فعالیت جسمیکودکان حضور در خارج خانه است و زندگی بیتحرک در خانه، ارتباط مستقیم با ابتلا به اثر بیماریها و اختلالات کودکان دارد. پژوهشی که در یک ژورنال روانپزشکی منتشر شده، نشان میدهد میزان تجویز قرصهای ضدافسردگی برای کودکان آمریکایی طی پنج سال گذشته تقریبا دو برابر شده است و شواهد نشان میدهد قطع ارتباط کودک با طبیعت، نیاز استفاده از این داروها را تشدید میکند. کودکانی که در اطراف خانهشان طبیعت بیشتری دارند از نظر معیارهای اختلالات رفتاری، اضطراب و افسردگی در وضعیت بهتری هستند و حس مثبت بیشتری نسبت به خود دارند. حتی در بین کودکان روستایی مشاهدات نشان داده بچههایی که در طبیعتی هستند که غنای بیشتری دارد وضعیت بهتری دارند.
همچنین در سالهای اخیر شاهد واژه ای به اسم «طبیعت درمانی» هستیم. البته این دیدگاه که فضاهای طبیعی یا دست کم باغها جنبه درمانی و احیاگرانه دارند یک دیدگاه کهن است که از دو هزار سال پیش در بین چینیها هم شاهدش بودهایم. چینیها باغها و گلخانههای درست میکردند و باور داشتند این فضاها برای سلامتشان مفید است. امروزه شاهد واژههای مثل باغبانی درمانی و … به عنوانی رویکرد درمانی جدی هستیم. یک متخصص حیوان درمانی از کودک مبتلا به اوتیسم صحبت میکند که به اطرافش توجه نداشت اما در ارتباط مستمر با حیوانات شاهد این بودند که بالاخره اولین کلماتش را خطاب به آن حیوان بیان کرد، این دقیقا چیزی است که ما هم در مدارس طبیعت شاهد آن بودهایم.
از طرف دیگر نجات محیط زیست ما هم در گرو این ارتباط است .در مصاحبه ای که با محیطگرایان در مورد منبع انگیزشی آنها در مورد حفاظت از محیط زیست صحبت میکنند به این نتیجه رسیدند که آنها از تجربیات طبیعت در دوران کودکی خود به عنوان مبنایی در مورد رابطهشان با محیط به عنوان عامل مهم یاد میکنند. به قول «پاین» انقراض یک کرکس برای کودکی که هرگز الیکایی را ندیده چه معنایی خواهد داشت.
ما امروز شاهدیم کودکان درباره جنگلهای بارانی و تنوع زیستی در قسمتهای مختلف جهان اطلاع دارند اما از جنگلهای نزدیک خانه خودشان چیزی نمیدانند یا به گفته «سوبل» حتی علفزارهای دم در کلاس درسیشان را نمیشناسند
بین انسان و طبیعت دیوار بتن ساختهاند
| رضا تسلیمیتهرانی |
| جامعهشناس |
«حق مادرزاد» علاوه بر اینکه در مورد مشکلات محیط زیستی و تخریب طبیعت به دست انسان تأکید دارد، راهحل را به بازگشت به دوران پیشامدرن یا زندگی در روستاها و بازگشت همه جانبه به زندگی بدوی نمیداند بلکه در تلاش است راهحلها را در چارچوب زندگی شهری و مدرن مطرح کند. نویسنده در این کتاب توضیح میدهد چطور میشود در عین حال که مدرن بود و در یک شهر مدرن زندگی کرد با طبیعت آشتی و از تخریب بیشتر آن جلوگیری کرد. کتاب در مثالهایی که در فصول مختلف است از تجربههای کودکان و نوجوانانی میگوید که در شهرها زندگی و در کنار آن با طبیعت ارتباط برقرار کرده و توانستهاند خود را در چارچوب طبیعت تعریف کنند.
به نظر میرسد ریشه مشکلات و بیگانگی با طبیعت در ذات استفاده از ابزار و تکنیک نباشد بلکه در نحوه استفاده از تکنولوژی و ابزار است. انسان به شکل افراطی از این تکنولوژی و ابزارها استفاده میکند و ریشه مشکلات در همین دوگانهانگاری بین سوژه و ابژه است. این موضوع از دوران کانت و دکارت شروع شد که دوگانههای مختلفی را در نظر گرفتند و فیلسوفان «طبیعت درونی و بیرونی»، «ذهن و طبیعت» و «طبیعت و فرهنگ» و … را در برابر هم قرار دادند. با تفکیک سوژه و ابژه و ساخت دیوار بتنی بین این دو، انسان را به عنوان سوژه در برابر طبیعت قرار دادند که ابژه در نظر گرفته میشد. علم جدید و تفکراتی نظیر بیکن و دیگران طبیعت را ابژهای دانستهاند که انسان باید به آن مسلط شده و از آن بهرهبردای همه جانبه کند. البته این دیدگاه بعدها توسط فیلسوفان و جامعهشناسان جدید نفی شد و افرادی مانند دریدا و دیگران سعی کردند بر این شکاف سوژه و ابژه غلبه کرده و به ما نشان دهند انسان از طبیعت جدا نیست و یک همبستگی همیشگی بین این دو وجود دارد. در بین جامعه شناسان هم مارکس اولین کسی بود که بر پیوستگی و رابطه دیالکتیکی بین سوژه و ابژه تأکید کرد. از دیدگاه او انسان بدون طبیعت وجود ندارد و طبیعت هم نیازمند وجود انسان است. مارکس بیگانگی از طبیعت را هم ردیف هست با بیگانگی از کار یا جامعه و از خود بیگانگی میداند و معتقد است انسانی که از جامعه بیگانه باشد مسلما از خود هم بیگانه است.
وقتی طبیعت را به عنوان یک ابژه بیرونی در نظر میگیریم و یک تفکیک بنیادین انجام میدهیم، ممکن است مسائل انسانی مانند کژیهایی که در جامعه بشری نظیر تبعیض، نابرابری، جنگ و نژادپرستی و … به عنوان امور طبیعی در نظر گرفته شوند و این همان چیزی است که مارکس به عنوان «خودانگاری» و لوکاچ به نام «شیانگاری» یاد میکنند. به این معنا ما تنها تماشاگر مشکلاتی هستیم که در جامعه وجود دارند و در حل این مشکلات هیچ کنشگری نداریم، گرچه این مسائل ممکن است ریشههای زیستی داشته باشد اما مولفههایی مانند همدلی، ایثار و فداکاری هم در طبیعت هستند، همچنین اخلاق هم ریشههای زیستی دارد که باید به آن توجه شود.
تفکر دیگری که موجب میشود شکاف بین انسان و طبیعت گسترش پیدا کرده و این تفکیک به صورت بنیادی دربیاید و به استثمار استثمار طبیعت منجر شود، رواج مصرفگرایی در جامعه جدید است که در «حق مادرزاد» هم به آن پرداخته شده است. هنگامیکه موفقیت تنها در پول و ثروت خلاصه شود و ارزش تنها ثروتمند شدن باشد، افراد تلاش میکنند به هر طریقی که میتوانند به پول و ثروت دسترسی پیدا کنند که مهمترین آنها تخریب طبیعت است. فرهنگ جدید با تاکید بر وفور، انباشتگی و اسراف تنیده شده و خوشبختی را مصرفگرایی میداند و یک حالت جادویی به آن میدهد این مسئله باعث شده ما به مصرف بیش از پیش روی بیاوریم و هیچ حدی در این زمینه نداشته باشیم، این در حالی است که باید انسان و طبیعت را در هم تنیده دانست که تفکیکی بین آنها وجود ندارد.
من فکر میکنم حالتی که از آن به تردمیل تولید میتوان یاد کرد، موجب شده است ما با سرعت و بدون توجه به جوانب و پیامدهای کاری که انجام میدهیم به مصرف بیرویه در جامعه روی بیاوریم و از این غافل شویم بسیاری از چیزهایی که در کنارمان است، ریشههای طبیعی دارد. ما بدون طبیعت مسلما قادر به زندگی نیستیم و در همین دنیای مصنوع هم مواد خام و ریشه هر چیزی که داریم از طبیعت گرفته شده است هر چند آن را انکار میکنیم.
نهایت اینکه در جهانی که سه چهارم جمعیتش در شهرها زندگی میکنند و حدود هفتاد یا هشتاد درصد جمعیت شهرنشین هستند اندیشههایی مانند بازگشت به دوران پیشامدرن نمیتواند مطرح شود. همینطور که استیون کلرت نویسنده «حق مادرزاد» در کتاب توضیح میدهد استیلای بر طبیعت فقط مخصوص انسانها نیست حتی فیلها، تمساحها، سمورهای دریایی، سنجابها و ستارههای دریایی هم سعی میکنند بر طبیعت خود مسلط شوند. منتهی به نحوی این استیلا بر طبیعت را انجام میدهند که موجب باروری بیشتر طبیعت و استفاده متوازن و پایدار از آن میشود. اندیشههایی که در دوران امروز مطرح میشوند برخی بر یک طبیعتگرایی افراطی یا نوعی معنویتگرایی افراطی تأکید میکنند که موجب تفکر ذرهگرا در انسان میشوند. تفکری که هر انسانی را به گوشه ای پرتاب میکند یکی را به عمق طبیعت و دیگری را به گوشه خانه یا معبد و… در این حالت ما از ایجاد جامعه و تشکلهای اجتماعی محروم میشویم. از نظر استیون کلرت راهحل به جای بازگشت به درون فرد یا نقاط دورافتاده تلاش جهت آشتی با طبیعت در داخل شهرهای مدرن و تأکید بر عقلانیت انفرادی و خودآگاهی است که به ما امکان سازگاری با طبیعت در دوران مدرن را میدهد. اندیشههایی از جنس مدرسه طبیعت در همین راستا سعی میکند با نوعی تلاش در جهت آشتی با طبیعت در داخل شهرها این ایده را پیش ببرد و با تأکید بر یک نوع طراحی زیستگرایانه در طراحیهای شهری عناصر طبیعت را وارد کرده و با آنها به سازگاری برسد. این ایدهها میتواند از استثمار طبیعت جلوگیری کرده و این حق مادرزاد را به بشر بازگرداند.
پیشنهاد سردبیر
مسافران قطار مرگ
مطالب مرتبط
ظرف دو ماه گذشته ۴ کارگر در ۴ حادثه در معادن زغال سنگ کرمان جانباختهاند
مرگهای تکراری
گفتوگوی «پیام ما» با بستگان کارگران مفقودشدۀ معدن شازند اراک
نگاههای منتظر به معدن فروریخته
چهاردهمین انتخابات ریاستجمهوری با مشارکت ۴۰ درصدی برگزار شد
صدای جمهور آمد
مهاجران اقلیمی و چالشهای دولت آینده
کشف جدید دانشمندان از عاملی که میتواند روند ذوبشدن یخهای قطبی و بالاآمدن سطح آب دریاها را کاهش دهد
ویروسهای نجاتبخش؟!
دیپلماسی محیط زیستی کلید مقابله با تغییراقلیم
گفتوگو با «علی شمس»، پژوهشگری که در زندهگیری یوز در قرق «یوزکنام پل ابریشم» حضور داشت
یوز جوان باید پس از بلوغ رهاسازی شود
کمیتهٔ محیط زیست ستاد مسعود پزشکیان به پرسشهای «پیام ما» پاسخ داد
پاسخهای محیط زیستی «پزشکیان»
انتظارات از دولت چهاردهم برای تامین آب سیستان و بلوچستان
جمعی از اساتید دانشگاه، کنشگران و روزنامهنگاران در حوزه محیطزیست در نامهای به صدا و سیما خواستار شدند
مناظره یا میزگرد محیطزیستی در برنامه نامزدها گنجانده شود
نظر کاربران
نظری برای این پست ثبت نشده است.
تبلیغات
وب گردی
- محبوبترین تورهای ترکیه کدامند؟
- حداقل سرمایه برای واردات از دبی: آنچه باید بدانید
- چطور زودتر از همه از پیش فروش قطارها مطلع شویم؟
- چه کسانی نمی توانند مهاجرت کنند؟
- تفاوت رهگیری مالیاتی و کد مالیاتی چیست؟
- نوآوریهای جدید تتر در ارائه خدمات مالی دیجیتال
- عمر باتری آیفون 15 پرو مکس در مقابل سامسونگ اس 24 اولترا
- دوره mba و dba مرکز آموزش های آزاد دانشگاه تهران
- آینده واردات عروسک و اسباب بازی از چین به ایران، پیشبینی و ترندها
- قطار رجا؛ انتخابی امن و راحت برای سفرهای شما بیشتر
بیشترین نظر کاربران
«آفاق آزادی در سپهر تاریخ» در غیاب زیباکلام
بیشترین بازنشر
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
«بمو» را تکهتکه کردند
3
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
4
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
5
کبوتر نماد مناسبی برای صلح است؟
دیدگاهتان را بنویسید