پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | علیه بساط دستفروشان

«پیام ما» از آغاز طرح جمع‌آوری دستفروشان در تهران گزارش می‌دهد

علیه بساط دستفروشان

طرح‌های جمع‌آوری دست‌فروشان در سال‌های اخیر مورد انتقاد فعالان و پژوهشگران اجتماعی بوده است





۲۵ آذر ۱۴۰۰، ۰:۰۰

محسن* دیشب دوباره خواب دید که اعلامیه زردرنگ را توی پیاده‌روها آویزان می‌کنند، خوابی 6 ساله هم‌سن عمر دستفروشی‌اش: «پیاده‌روها خالی شده بود، چند نفر سراسر پیاده‌روها حرکت می‌کردند، عصبی شدم، هیچکس اطراف تئاتر شهر نبود. ایستاده‌ بودند، نمی‌گذاشتند هیچکس بساط کند.»
هوای سربی آخر پاییز توی چهارراه ولیعصر بساط کرده است و ذرات معلق توی لباس‌ها و ظرف‌ها و بدلیجات سفره‌ دستفروشان جا می‌کند. معلوم نیست که پیاده‌روهای خالی اطراف تئاتر شهر، بخشی از خواب محسن است یا واقعیتی که روز 24 آذر‌ماه به چشمخانه او می‌رسد. دستفروش‌ها خودشان را از پیاده‌روی مقابل بزرگترین ساختمان تئاتر پایتخت به پیاده‌روی آن طرف خیابان رسانده‌اند. بخشی از آن‌ها پشت ورودی ایستگاه مترو سنگر گرفته‌اند. رفت‌وآمد اتوبوس‌های تندرو بنر زرد‌رنگی را تکان می‌دهد. بنری زرد‌رنگ دیشب به اینجا رسیده، به خواب محسن: «به منظور رعایت حقوق مکتسبه و شهروندان محترم در برخورداری از حق عبور و مرور راحت و ایمن و جلوگیری از اخلال در نظم به استناد تبصره یک بند 2 ماده 55 قانون شهرداری‌ها، هرگونه بساط‌گستری، سد معبر، اشغال پیاده‌روها و استفاده غیرمجاز در این محور ممنوع و در صورت مشاهده اقدام قانونی به عمل می‌آید.»

چند مامور نیروی انتظامی، نیروهای انضباط شهری و تعدادی نیروی شهربان با لباس شخصی از کنار ساختمان مسجد نیمه‌کاره تئاتر شهر خودشان می‌رسانند به ضلع شرقی چهارراه که دستفروشان به آن کوچ اجباری کردند، می‌رسانند. ناگهان چند نفری باهم دیوار صوتی را می‌شکنند: «جمع کن، برش دار، یا علی بگو،‌ جمع نشید برادر، شما برای چی اینجا وایسادی؟ برید واینستید.»
«خانم‌ها بی‌بی‌سی هستند، دارن نگاه می‌کنن برای اونوری‌ها فیلم بفرستند.»
«چرا می‌ترسید از فیلم گرفتن؟ اگه کارتون غیرقانونی نیست چرا از دوتا خبرنگار می‌ترسید؟»
مردی از میان گعده دستفروشان می‌گوید: «قرار بود اول یه جا به ما بدید بعد بگید برو.»
زنی از میان عابران مامور پلیسی را کنار می‌کشد: «آقا اول بهشون جا بدید، بعد جمعشون کنید.»
«با چندتا نیرو اومدید، می‌گید فیلم هم نگیر، فقط میگی جمع کن، هیچی هم از قبل نگفتید، مارو از نون خوردن می‌ندازید.»
«خانم چی شد مجوزتون؟ اگه مجوز ندارید، بفرمایید، باید با روابط‌عمومی می‌اومدید.»
گردانی از ماموران شهرداری و پلیس حرکتش را آغاز می‌کند. از پایین پیاده‌رو حرکت روبه‌ بالایشان را آغاز می‌کنند. با «ورسی» (قسمت‌تکرارشونده‌آهنگ) که چندبار تکرار می‌شود «پیاده‌رو باید خلوت بشه این صندلی‌ها مال کیه؟ اینارو بردارید، بردار آقا.» گوینده مشخص نیست. مغازه‌دار‌ها فرمان را می‌پذیرند: «برنداری می‌گم جمعشون کنن.» مامور دیگری از میان نیروهای شهرداری به سمت چوب‌هایی که به نرده پیاده رو تکیه کرده، می‌رود. گروه ماموران که حالا یکبار تا نزدیکی ورودی 4 ایستگاه مترو خودش را رسانده دوباره به سمت پایین راهی می‌شود. مامورهای نیروی انتظامی گروه‌های کوچکی درست می‌کنند، مافوق به هر گروه که حالا به جای دستفروشان ایستاده می‌گوید: «اجازه بساط ندید.»
گروه ثابت می‌شود، می‌گویند جمع می‌کنند، اما دستفروشان هم می‌توانند دو نماینده بیاورند تا صحبت کنند. یک نفر می‌گوید سال 98 هم همین شد. سالی که دستفروشان مقابل ساختمان شهرداری منطقه 11 ایستادند. جمعیت بیش از 100 نفر که خواستار اجرای مصوبه ساماندهی مشاغل سیار و بی‌کانون و لغو طرح انضباط شهری و رسمیت بخشیدن به شغل دستفروشی. مصوبه‌ای که شورای پنجم شهر تهران آن را مصوب کرد اما هیچگاه اجرا نشد. دستفروشان اعلامیه بزرگی دست گرفته بودند و روی آن خطاب به شهردار منطقه نوشته بودند: «دستفروشی جرم نیست، شغل ماست. بیش از 3 هزار نفر بیکار شده‌اند.»
«خود آقای زاکانی گفته بود جا می‌دیم، نگفته بود جمع می‌کنیم، هیچ حرفی نزده بود. شما قبل اینکه جا بدید دارید ما رو از نون خوردن اندازید، خب ما کجا بریم.» دستفروشان مقابل مدیر شهربان منطقه 11 می‌ایستند، کنار چرخ‌هایی که کنار پیاده‌روها پهلو کرده‌اند، یکی در میان صدای ماموران از کنار چرخ‌ها بلند می‌شود: «چرختو بردار.»
«می‌گن جلوی مردم رو گرفتیم، من کنار باغچه رگال گذاشتم، مردم می‌خوان از تو باغچه رد شن؟» رضا 70 ساله است. جانباز جنگ ایران و عراق، ترکش‌ها توی بدنش رژه می‌روند.کنار یکی از کوچه‌های فرعی صندلی می‌گذارد و کنار رگال گرد با کاپشن‌های رنگارنگ می‌نشیند: «اینقدر مصاحبه کردیم، چند ساله به این درد گرفتاریم، هر سال که می‌شود این کار را می‌کنند، راهی و جایی هم برای ما پیدا نمی‌کنند، هم‌سال من هم که سنی ازش گذشته است، کجا بروم؟ هر سال این موقع سروصدا و قلدری و گردن‌کلفتی می‌گن جمع کن بریم، اگر می‌خوایم از اینجا بریم، جایی برای ما تعیین کنید. می‌گن جا درست کردیم، دروغ می‌گن، هیچ جایی درست نکردن.»
علی کاسب لباس است. کنار رضا ایستاده: «دستفروش‌ها همه جای دنیا روز دارن، بهشون سرپناه می‌دن، بهترین جای شهر بساط می‌کنن.»
رضا میانه حرف‌های علی را می‌گیرد، سرهنگ دیگری مشغول متفرق کردن جمع است: «دو سال پیش گفتند کاسب‌ها گل فروشند، امسال می‌گن اینجا را اجاره کردند، اینجا دویست سیصد نفر نون می‌خورند، همه‌ش به ما وعده می‌دهند، ما هر کدام پنج شش نفر وابسته داریم، کرونا یه طرف. دو سال نون نخوردیم، با کلی قرض و بدهی امسالم که اینطوری می‌گن.»
گردان حجت را تمام کرده است، حکم بر رفتن است: «الان به ما می‌گن جمع کن، همین، میگن برید حالا براتون جا درست می‌کنیم، ما نمی‌دونیم باید چه کار کنیم.»
اگر جایی درست کنند، می‌روید؟ پرسش تکراری است، بعضی بله می‌گویند و بعضی نه: «دستفروشی جرم نیست، حق شهروندیه.»، «گفتند یه جا درست کردند، همین بالای ولیعصر بود، یه جای کوچک 4 نفر هم به زور جا می‌شدن، هیچکس نمی‌اومد اونجا.»
چند قدم آنطرف‌تر داستان تغییر می‌کند. مامور شهربان ماسکش را در می‌آورد و خودش به تنهایی دیوار صوتی را می‌شکند: «باید با عصبانیت بگیم انگار، جمع کن برو، زنگ بزن بگو سد معبرها بیان، من نمی‌فهمم ده تا نیروی سد معبر نیست که بیان اینجا، جمع کنن؟»
مامور انتظامی که سرهنگ خطابش می‌کنند، می‌گوید دو شب است که نیروهای یگان ویژه مستقر شدند و تذکر دادند اما کسی اعتنایی نکرده، می‌گوید غیر از تئاتر شهر دستفروش‌های تجریش و منطقه 15 و چند محور دیگر هم باید جمع‌آوری شوند: «هیچکس به ما تذکری نداده، فقط دیشب بنر زدن و امروز اومدن.»
رضا متکلم وحده می‌شود: «اگه برم از کجا نون در بیارم؟ من حاضرم بمیرم اما حاضر نیستم این زندگی رو تحمل کنم.» سکوت چند ثانیه‌ای جایگزین همهمه ماموران و دستفروشان می‌شود.
حرف علی سکوت را می‌شکند: «شما که دارید گزارش تهیه می‌کنید، امیدوارم گزارش رو به به اون شخص خاص برسونید، اینها میگن رئیس شهرداری دستور داده، شهرداری مشکلات ما را نمی‌دونه اگه می‌دونست هیچ وقت این دستور رو صادر نمی‌کرد، این گزارش رو اگه میشه به دست شخص شهردار برسونید، زیر‌دستی‌ها اطلاع درستی نمی‌دهند. خانم می‌گن ما باندیم، خدا شاهده ما دستمزدمون فقط اندازه‌ایه که از زندگیمونیم جا نمونیم. من بچه‌ا‌م رو هیچ کلاسی نمی‌تونم ثبت نام کنم، این اسمش درآمد بالاست؟»
«جمع کنید، شلوغ نکنید.» صدای نیروهای انتظامی در سراسر پیاده‌روی چهارراه ولیعصر به گوش می‌رسد. مردی چند دست شلوار را از گونی روی نرده‌های کنار کیوسک پیاده‌رو آویزان می‌کند: «جمع کن، آقا همین الان گفتیم جمع کنید.»
علیرضا زاکانی، شهردار تهران مدتی پیش از طرحی نوین برای دستفروشی نام برده بود: «شهرداری به دنبال طرح نوینی است که بتواند علاوه بر خدمت به دستفروشان، از سد معبر و ایجاد مشکل در معابر و پیاده‌روهای شهر جلوگیری کند.» جلال بهرامی، معاونش اما گفته بود که رویکرد مدیریت شهری این نیست که تمام خیابان‌ها و بوستان‌های شهر را در اختیار دستفروشی بگذارد و آنها را دعوت به دستفروشی کند: «ما باید بگوییم A درصد مشاغل دست‌فروشی را متناسب با مشاغل ثابتی که داریم باید در شهر داشته باشیم و فقط باید اینها را ساماندهی کنیم.

با مازاد آنها دیگر باید برخورد قانونی کنیم و به آنها اجازه ندهیم که در سطح شهر بیایند. ‌4000 نفر در قطارهای متروی ما روزانه ظرفیت را اشغال می‌کنند، ما باید این‌ها را از مترو خارج کنیم و ساماندهی کنیم، باید از یک جایی هوشمندانه خط قرمز را بگذاریم و از قانون کمک بگیریم. دستفروشان باید ثبت نام کنند و کارت بگیرند و مجوز داشته باشند، اما شما نمی‌توانید دیگر این را ادامه دهید و هر روز این را مازاد کنید.» این حرف‌ها شبیه آنچه در چهارراه ولیعصر رخ می‌دهد، نیست. حتی خلاف پیشنهاد گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس در سال 93 است که دستفروشی را با پیشوند شغل خطاب کرده بود و با استناد به قانون 55 شهرداری‌ها اعلام کرده بود که عملکرد شهرداری در ارتباط با دستفروشی خلاف نص‌صریح قانون اساسی است.

بعد از چند ساعت کشمکش میان ماموران و دستفروشان پیاده‌روها خالی شده است: «می‌بینید خوابم تعبیر شد.» محسن جمله آخر را می‌گوید.
*
اسامی گزارش مستعارند.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *