پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روایتی از وضعیت دردناک مشمولان بیمه قالیبافی قالیبافان ستمدیده و پله های سرگردانی

روایتی از وضعیت دردناک مشمولان بیمه قالیبافی قالیبافان ستمدیده و پله های سرگردانی





۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۲۱:۳۳

روایتی از وضعیت دردناک مشمولان بیمه قالیبافی
قالیبافان ستمدیده
و پله های سرگردانی

علیجان غضنفری
زن، لبریز از درد بود. هنوز شروع نکرده، به پهنای صورتش شروع کرد به گریستن:«پنج سالم کامل نشده بود که نامادری نشاندم پشت دار قالی! از نامادری چیز بیشتری نمی توانم بگویم که روزگار به او هم ترحمی نکرده و فلک زده ای بود. خودش می بافت و از من و دو خواهرم هم کار می کشید! دست هایم نازک بود و زود ترک ترک می شد. آن وقت ها چسب زخمی توی روستا نبود. «هما» نامادری با صمغ درخت که ماده ای چسبناک بود و توی دهات به آن «جدی» می گفتند، لای ترک ها را پر چسب می کرد و تکه پارچه ای روی آن می چسباند و روز از نو بود و روزی از نو!
هفت سالم شد. خانواده ام، اجازه ندادند به مدرسه بروم. همان طور که خواهر بزرگترم را نگذاشتند. اما یک خانم معلم مهربان که تازه به ده آمده بود مرا پشت دار قالی دید و با وعده و وعید پدرم را مجاب کرد که اجازه دهدبروم مدرسه. رفتن به مدرسه، کارم را سخت تر کرد و غرولندهای نامادری را بیشتر. هر روز 3 ساعت صبح و 2 ساعت عصر تا چهار بعدازظهر مدرسه می رفتیم و 4 تا 10 شب در اتاقکی تاریک، سرد و نمور- زیر نور چراغ موشی قالی می بافتیم! اما یک چیز مدرسه را برای من دلچسب کرده بود. خیلی زود همه جا پیچید که فلانی یعنی من- شاگرد تیزهوشی است و این بدان معنی بود که احساس شخصیت و غرور کنم و همین غرور سبب می شد که از دست های پینه بسته ام در برابر همکلاسی ها خجالت بکشم! صبح ها به زور پینه ها را از روی ترک های دستم می کندم و عصر که پشت دار قالی می نشستم فریادم به آسمان بلند می شد و تارهای قالی پر از خون. در نتیجه سرزنش ها هم روز به روز بیشتر! لیکن چاره ای نبود، باید می بافتم و می بافتم! به یک سال نکشید که دست هایم همانند دستان یک کارگر ساختمان زمخت شد و از ریخت افتاد، حالا دیگر ، شب و روز مراقب بودم که همکلاسی ها، دست هایم را نبینند!
خدا رحمت کند خاله پدرم را، زن مهربانی بود که در شهر زندگی می کرد. حال و روز مرا که دید چند جفت دستکش نخی برایم آورد. می گفت زن های شهری این ها را می پوشند که آفتاب دست هایشان را خراب نکند! می پرسیدم: «خاله جان مگر زن های شهری چه می بافند؟!»
می خندید:«خاله جان چیزی نمی بافند، این ها را می پوشند تا هنگامی که در آفتاب قدم می زنند یا رانندگی می کنند، دست هایشان نسوزد!»
و با خود می اندیشیدم که آن ها لابد بشر نیستند و از جنس ملائکه اند!
خلاصه کنم. سال ها گذشت. ازدواج کردم. چند سالی هم در خانه همسر بافتم و بافتم تا مهاجرت کردیم به کرمان. با رواج قالی های چین و هند و … اوضاع صادرات قالی هم از سکه افتاد. تعطیلش کردیم. تا سال 79 که مصوبه دولت آمد در مورد بیمه قالیبافی. حالا دیگر 4 تا فرزند داشتم. سه پسر و یک دختر. باید برای اداره زندگی به کمک همسر می شتافتم. مخارج درس و دانشگاه بچه ها کمرشکن شده و این مصوبه راه نجاتی بود. دوباره شروع به بافتن کردم. اما سنی ازم گذشته بود و متاسفانه در این راه سلامتی ام را از دست دادم. دچار کوری زودرس، آرتروز گردن و دست شدم. دلم خوش بود که دارم 55 ساله و بازنشسته می شوم. درست در اسفند 94 که باید برای بازنشستگی می رفتم، انگار سیلی بنیان کن آمد و همه امید مرا با خودش برد!
در مراجعه به تامین اجتماعی گفتند شما جواز کسب دارید و بیمه تان قطع می شود. طبق کدام ماده؟! کدام قانون؟! از کی تصویب شده؟! چرا قبلاً اعلام نکردید؟! من که از 89 این جواز را داشته ام. مگر قانون جدید شامل حال گذشته هم می شود؟! مسئول جوانی است که فقط زور می گوید. ظاهراً هیچ مصوبه ای نیست. فقط توپ می بندد و تهمت می زنند:«شما قالیباف نیستی؟! شما جواز کسب داری!»
می گویم:«جوان! هم ماموران بیمه و هم اداره بازرگانی بارها آمده اند و کارگاه من را بازدید و تایید کرده اند. من این جواز را برای کمک به فرزندم که دانشجوی فوق لیسانس بود گرفته ام. یک مغازه کوچک آرایشی و بهداشتی در سال 89. در تمام این سال ها یک بار هم مالیات شامل حالم نشده، یک مغازه 2×2 است که فقط ماهی 200 هزارتومان درآمد دارد. وانگهی در هیچ آیین نامه ای تاکنون به این مورد اشاره نشده، اگر شده ارائه دهید و اگر جدید است که شامل قبل نمی شود. اما جوابی وجود ندارد و 4 ماه است هی می گویند صبر کنید تا مصوبه ای برسد که قرار است برسد.»
صحبت های زن قالیباف به این جا که رسید دیگر صدایش را نمی شنیدم. با خودم فکر می کردم که مگر می شود با مصوبه جدید ده سال بیمه ای را که واریز شده هاپولی کرد؟ آیا این حق کشی ها جواب فروش 140 شرکت وابسته و مفلس کردن بیمه تامین اجتماعی را می دهد؟ آیا این جواب فیش های حقوقی رئیس بیمه مرکزی را می دهد؟ گناه قالیباف بدبخت چیست؟ چرا مدیریت غلط را از گُرده کارگر بیچاره درمی آورند؟ به چه کسی باید گفت؟ به کی باید شکایت برد؟ شما را به خدا رحم کنید. حالا که سنم گذشته و باید سی شاهی حقوق بدهید، این گونه می کنید، چه کسی مقصر است؟ دولت قبل؟ دولت فعلی؟ بیمه؟ سعید مرتضوی؟ چه کسی؟ به داد هزاران درمانده برسید! باز هم گریه امانش را می برد و من حیران که جواب او را چه بگویم. داستانش را می نویسم. شاید مسئولین توجهی کنند و اگر قانونی وجود دارد، با شفافیت جواب این قشر زحمتکش را بدهند؟! تحقیق کنند و قالیبافان واقعی را حمایت نمایند.
این داستان واقعی از این زن زحمتکش و صدها مرد و زن قالیباف دیگری است که به اندک بهانه، بیمه شان قطع شده و چهارماه است که از پله های سرگردانی اداره تامین اجتماعی بالا و پایین می روند و هیچ کس جوابشان را نمی دهد. کرمان شهر قالی است و نمایندگان مجلس باید به داد آن ها برسند.
واقعیت این است که طبق مصوبه سال 79، بیمه تامین اجتماعی با تجاهل و تساهل، عده زیادی را تحت پوشش بیمه قالیبافی قرار داده که بعضاً قالیباف هم نبوده اند. در این میان برخی هم واقعاً قالیباف بوده اما درآمدشان کفاف زندگیشان را نداده، ناچار با اجازه خود دولت که چند شغله بودن را ترویج می نمود، دست به کارهای دیگر هم زده اند امروز که متاسفانه کفگیر تامین اجتماعی به ته دیگ خورده، دست به سختگیری هایی زده که بسیاری از این عزیزان را دچار سردرگمی و درماندگی کرده است. این در حالی است که بخشی از این بیمه را خود بیمه گذار پرداخته و سازمان باید جوابگوی آن ها باشد.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *