پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | اختلافات و انتخابات درکرمان

اختلافات و انتخابات درکرمان





۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۰:۳۶

اختلافات و انتخابات درکرمان

سردبیر: آنچه در ادامه می‌خوانید یادداشت دنباله‌داری است از فردی به نام مهندس ملکوتی که سال‌ها پیش و در اولین انتخابات پس از کودتای 28 مرداد 1332 در هفته‌نامه معروف «خواندنیها» به چاپ رسیده است. در این یادداشت‌ها به بهانه انتخابات کرمان، به وضعیت اجتماعی و فرهنگی و اختلاف طبقاتی در کرمان به بیانی صریح و شفاف «خاص» روزنامه‌نگاری آن دوران به‌تفصیل پرداخته‌شده است. این یادداشت علاوه بر اینکه شرایط آن دوران را با شفافیت برای مخاطبان (فارغ از زمان انتشار مطلب) توضیح می‌دهد، برای عموم کرمانی‌ها و علی‌الخصوص روزنامه‌نگاران و محققین می‌تواند بسیار جذاب باشد. بسیار سپاس گذاریم از آقای محمد صنعتی که دسترسی ما را به آرشیو منحصربه‌فردی که از مطبوعات 70 سال گذشته در اختیاردارند، فراهم آوردند تا بتوانیم قسمت‌هایی جذاب از این مطالب را برای شما بازنشر کنیم.

در شهرستان کرمان از هفده حوزه انتخابیه چهارده حوزه آن در اختیار ابراهیمی ها و وابستگان به این سلسله و اسفندیاری ها و کلانتری ها است و این خانواده ها عموما مالک و رعیت پیشه هستند و وضع اجتماعی و شغل و حرفه آنها ایجاب می کند همیشه پیرو منویات شاه و اوامر دولت باشند. آن وقت در این هفده حوزه در حدود 22 الی 25 هزار تعرفه توزیع می شود. از این تعداد آرا تقریباً چهار هزار تعرفه در خود شهر کرمان و بقیه در بخش های تابعه توزیع می شود.
این بخش ها عبارتند از: شهداد- تکاب- کشیت- کوگ- سیرچ- راور- کوهپایه- زنگی آباد- اختیار آباد- هوتک- چترود- سرآسیاب- شش- باغین- ماهان – لنگر- جوپار- قناغستان، بنابراین به طور حداقل هم که بگیریم سه چهارم آرا این حوزه ها تحت اختیار و نفوذ مستقیم ابراهیمی ها و شیخیه و دوستان و وابستگان آنهاست و تمام سروصداها و هیاهویی هم که مخالفین راه می اندازند. از ترس همین قدرت و نفوذ این خانواده هاست والا اگر آگاه و هرندی و دار و دسته آرایی در اختیار داشتند. فکر می کنی احتیاجی به رجاله بازی و جمع شدن در مسجد و این حرف ها داشتند، بلکه در این صورت بیشتر از هر کسی طالب انجام انتخابات بودند و سفت و سخت می ایستادند و پاها را توی یک کفش می کردند که انتخابات حتما باید انجام شود و آن وقت می رفتند و مانند سایرین آرای خود را توی صندوق می ریختند.
در تمام ادوار مجلس شورای ملی همیشه ابراهیمی ها و شیخیه حداقل دو وکیل در مجلس داشته اند و در بعضی دوره ها سه وکیل داشتند و اگر درست نگاه کنیم فقط در همین دوره است که تاکنون وکیلی از خودشان نداشته اند و هنوز هم بین کاندیداها از خانواده ابراهیمی کسی نامزد وکالت نشده است.
در دوره های گذشته آقایان سیدمحمد هاشمی ناظرزاده کرمانی، مرحوم میرزا شهاب (پدر دکتر بقایی) ضیاء ابراهیمی امیری که از کرمان انتخاب شدند همه شیخی و وابسته به ابراهیمی ها برای دکتر ناظرزاده هم در کرمان تلاش می کردند، بودند و حتی در زمان کابینه آقای قوام السلطنه که آقایان دکتر بقایی و مهندسی رضوی با طمطراق فراوان به کرمان آمدند و حزب دموکرات ایران را درست کردند و از آن راه وکیل شدند باز مردم آن ها را شیخی و شیخی زاده و مورد قبول و تایید شاهنشاه و دولت وقت می دانستند.
البته در دوره های پیش هم از این بازی ها بود و سروصداهایی می شد و همیشه آقایان یزدی ها هنگام انتخاب درد پیدا می کردند و دار و دسته به ما می آنداخت و پول می دادند و خرج های فراوان می کردند. بعد هم سران قوم هر دو دسته می نشستند و برای یکی دو نفر توافق می کردند و کار می گذشت ولی این دوره که قدری کار مشکل شده است به واسطه وجود دکتر بقایی است که سر مخالفت با دولت دارد و همه جا این طور وانمود کرده است که مورد لطف شاهنشاه است و با این حرف که معلوم نیست تا چه اندازه راست یا دروغ باشد شهر را ناراحت کرده است. آقایان یزدی ها هم از ترس دکتر بقایی و اطرافیانش جرأت نمی کنند کاندیدی از خودشان وکیل شود و از همین دو سه روز پیش که دکتربقایی و چند نفر از اطرافیانش را به طرف جنوب تبعید کرده اند صحبت از این است که خود «آگاه» کاندید باشد و اگر راست مطلب را بخواهی این آقایان یزدی ها چندان هم از گرفتاری دکتر بقایی و اطرافیانش ناراضی نیستند و خدا می داند شاید در این قضیه دستی هم داشته اند و او را تحریک کرده اند که اغتشاشاتی راه بیندازد والا یک آدمی مثل دکتر بقایی که ادعای تجربه و سیاست می کند می گوید دنیا دیده است. بلند نمی شود توی مسجد این حرف ها را بزند که چنین و چنان خواهیم کرد و یا یک عده را دور خودش جمع کند که همه مردم کرمان آن ها را می شناسند و چه فجایعی هر کدام از آن ها در کرمان مرتکب شده اند و به این نحو خودش را در کرمان منفور بکند و این یزدی ها هم وقتی حاضر نباشند قدرتی مثل ابراهیمی و اسفندیاری و غیره در مقابل خودشان ببینند قطعا تحمل دیدن چند نفر مردم بی نام و نشان را هم نخواهند داشت که برای خود قدرتی به بار بیاورند.
منتها این ها می خواهند به یک تیر چند نشان بزنند والان این طور شایع است که این ها در این چند روز که وضع خود را بد دیده اند نزد بعضی از مقامات دولتی اظهار تاسف کرده اند که ما از این می ترسیم که مبادا دولت ما را مخالف خود تشخیص داده باشد و حال آن که ما با دولت مخالف نیستیم و علاقه خاصی هم به دکتر بقایی نداریم. فقط می گوییم وکیلی هم از بین ما انتخاب شود و ظاهرا هم گویا توافقی در این مورد به عمل آمده است. ولی آنچه من می فهمم قضیه غیر از این است که این آقایان می دانند. هر انتخابی که انجام گیرد قطعا به ضرر آن ها خواهد بود و در بین خودشان هم نمی توانند روی یک نفر توافق کنند. ناچار می خواهند کار را به دفع الوقت بگذارند تا ببینند چه می شود. در همین چند روز که صحبت از این شده است که کاندیدی معرفی کنند بین خودشان نزاعی در گرفته و جار و جنجالی به پا شده است.
دکتر ایرانی از یک طرف کاندید شده او می گوید با آن که پدرم شیخی بوده و خودم هم مدتی در دستگاه آن ها بودم ولی حالا هشت سال است که از آن ها بریده ام و اعلامیه دادم و با اتومبیل دور شهر گشتم و آن ها را لعن کردم و توبه نمودم. روز بیست و هشت مرداد چه قدر فعالیت کردم. تمام این کارها برای این بود که یک روز من هم بر کرسی وکالت بنشینم. حالا که می خواهید یک نفر را از بین خود انتخاب کنید آن یک نفر باید من باشم.
ولی دار و دسته یزدی ها زیاد او را به بازی نمی گیرند و معلوم است که در تمام این مدت او را آلت دست خود قرار داده اند. مخصوصا آن که اغلب به او می گویند تو بیست سال نان شیخیه را خوردی عاقبت از آن ها بریدی و علنا با آن ها فحش دادی. حالا باید لااقل بیست و پنج سال برای ما کار کنی تا ما از تو مطمئن بشویم که یک روزی هم ما را فحش نخواهی داد.
بعد از او این آقای صدر میرحسینی است که امروز دیدی سخنگوی جمیعت معتکفین شده بود. او هم خود را کاندید کرده است و افرادی دارد که کمک کنند و به او رای بدهند شاید انتخاب شود.
بعد آقای خواجه نصیری است که مدیر روزنامه تندباد است و سنگ این ها را به سینه می زند.
از همه مهمتر خود آقای غلامرضا آگاه است که چند سال قبل مکه رفت و ریش گذاشت و همه جا اعلان کرد که من از خانه خدا برگشتم و متقاعد شده ام و یک دفعه با حرص عجیبی دست به کار انتخابات شده این ایام هم که دین راه خطر دیده بتهران رفته است و همه جا می نشیند و می گوید که وظیفه دین من ایجاب می کند که نگذارم از ابراهیمی ها، وکیلی به مجلس برود و برای نجات دین حاضر شده است فداکاری را به انجام برساند که خودش وکیل مجلس بشود و بهانه مهمی هم که دارد گرفتاری دکتر بقایی است و می گوید وقتی که قرار است او وکیل نشود از همه بهتر خودم هستم. در تهران هم عده ای که مخالف دولت هستند دور علم او سینه می زنند وعده ای هم که در این گونه مواقع لفت و لیسی می کنند بادش می دهند و هر روز دنبال او راه افتاده این جا و آن جا می روند. البته همه به ظاهر یک حرف می زنند. ولی هر کدامشان در باطن مقصد و مقصود دیگری دارند و همین اقدامات آن ها هم سبب شده است که تاکنون انتخاباتی انجام نشود. تامدتی که آقای کاظمی آمد و این جا استاندار بود به قدری او را ترساندند که برداشت گزارش بالا بلندی به دولت داد که حالا برایت شرح خواهم داد که چه چیزها نوشته بود و مدت ها کار انتخابات را به عقب انداخت.
اما غفاری که آمد کفیل استانداری و فرمانداری کرمان شد خوب آن ها را شناخته بود و اگر گذاشته بودند ممکن بود موفق شود. ولی پیش آقای فریدونی آمد که مردمی درویش و سلیم النفس است و فکر می کند که می تواند اختلافات را مرتفع کند دیگر نمی داند. همین ها که امروز دورش را گرفته اند و برای خوش آمد او همگی درویش شده اند. همین چندی پیش بود که به پسر صالح علی شاه که تقاضای ملاقات کرده بود صراحتا پیغام دادند که ما با آدم ملحد رفت و آمد نمی کنیم. حالا این آقای فریدونی با تمام صفای نفس نمی داند که سر و کارش با چه عمروعاص هایی است. این ها برای دنیا و حفظ منافع دنیا خدا را به کلی از یاد برده اند. این ها از میکدن خون مردم ثروت اندوخته و حالا شاید برای خاطر آقای فریدونی واقعا حقیقتی دیده اند و توجه کرده اند.
این ها همان بیچاره کاظمی را که هفتاد جور زرنگی داشت و هزاران منافع مالی و اقتصادی و روابط دوستی با هم داشتند پوست خربزه زیر پایش گذاشتند و وادارش کردند گزارش سر تا پا دروغ و مسخره آمیزی به مرکز داد و از ترس این که مبادا کسی به مفاد گزارش واقف شود و رایش را بزند این گزارش را دادند پسر آقای غلامرضا آگاه ماشین(1) کرد و به عجله فرستادند تهران.
و بعد هم آقای کاظمی که مرد یک دنده و سرسختی است برای تایید گزارش خودش بی میل نبود که موضوع انتخابات کرمان غلیظ تر بشود و شاید هم بدش نمی آمد که دو سه نفری کشته بشوند تا او روسفید از آب در بیاید. ولی تهران که حواسش جمع بود فوری او را احضار کردند و آقای غفاری را فرستادند و در جواب تلگراف این آقایان هم که باز آقای کاظمی را می خواستند. دولت جواب فرستاد که به شماها مربوط نیست عزل و نصب کارمندان دولت با ماست نه با شما – بیچاره کاظمی در سفر کرمان خیری ندید- از یک طرف همشیره اش که مورد نهایت علاقه اش بود فوت کرد و در ابتدای کار دماغ او سوخت بعد هم مدتی مریض شد و زیر لحاف افتاد و عاقبت هم معزول و به طور غیرمستقیم توبیخ شد و آرزوی سناتوری هم بدلش ماند و تمام این بلاها را از دولتی سر همین یزدی ها دارد که شاید حالا توی دلشان هم به ریش او می خندند.
دیدم رفیقم دور برداشته و مطالب را از همه طرف قاطی کرده است. گفتم تو از هزار جا صبحت کردی و در حقیقت مطالب را سر و ته بسته گفتی. مثلا همین موضوع گزارش آقای کاظمی و تلگرافی که از تهران آمد و حرف هایی که دکتر بقایی در مسجد زد. این ها هر کدام موضوعات خوبی است که بهتر است مشروح تر بگویی رفیقم گفت آخر می ترسم مثنوی هفتاد من کاغذ بشود و تو هم خسته بشوی حالا شام حاضر شده و سفره هم انداخته اند. من و تو هم هر دو خسته ایم بهتر است برویم شام بخوریم بعد از شام اگر کسی نیامد و مزاحمی پیدا نشده باز صحبت می کنیم ولی تو در همه حال باید مواظب باشی که در حضور مردم از این مقوله حرفی نزنی و از من چیزی نپرسی ما که نه کاندید هستیم و نه می توانیم وکیل بشویم و وضع ما هم طوری است که باید با همه زندگی کنیم. آن وقت اگر بفهمند ما در اینجا داخل معقولات شده ایم ممکن است برای ما دردسری درست کنند. بهتر همان است که جلوی دیگران صدایمان در نیاید. تو هم اگر رفیق من و اهل تهران و مسافر نبودی این حرف ها را برای تو تعریف نمی کردم والا خیال می کردند من از یک طرف جانبداری می کنم و فوری گوش به گوش خبر می رسید و ممکن بود برای من اسباب زحمت بشوند. اینها گرگ های غریبی هستند و از هیچ چیز باکی ندارند ما که نه سر پیاز هستیم نه ته پیاز! پس بی خود چرا چوب این معامله را بخوریم؟ هر چه دیدی و شنیدی این جا حرفی نزن تهران که رفتی هر چه دلت خواست بگو. این ها حتی به خودشان و اهل ولایت خودشان هم رحم نمی کنند تا چه رسد به دیگران یک بلایی این ها سر یک نفر از اهل اعم این جا در آوردند که بدبخت عاقبت آواره شد و صلاح خود را در رفتن از کرمان دید. جرمش فقط این بود که جزو اعضای انجمن انتخاب شده بود و در انتخاب اعضای اصلی شرکت کرده بود. آن وقت دار و دسته یزدی ها که نمی خواستند انجمن تشکیل بشود و انتخاباتی انجام بگیرد، توسط یکی از همان آخوندهای خودشان روزگار این مرد بیچاره را سیاه کردند و طوری شده بود که جرأت نمی کرد توی خیابان راه رود. این موضوع را خیال نکنی من از خودم ساخته ام بلکه داستان حاج محمد واعظی را در این شهر تمام مردم از پیر و جوان می دانند و گزارش هایی در باب کار او در فرمانداری هست که من حالا بعد از شام یا شاید فردا سر فرصت تمام جریانش را برای تو تعریف می کنم تا بفهمی که این ها چه اعجوبه هایی هستند و با دار و دسته خود قادرند چه کارهایی انجام بدهند و صلاح من و تو هم اصلا نیست که در بین جمع یا مقابل دیگران اصلا صحبتی از انتخابات بکنیم. هر چه از من شنیدی برای خودت باشد شتری دیدی ندیدی.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *