پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | گزارش پیام‌ما از رسم طلب خوش بختی در کنار کوه تندرستون ابرو، چادر، آب چله

گزارش پیام‌ما از رسم طلب خوش بختی در کنار کوه تندرستون ابرو، چادر، آب چله





۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۲۲:۳۶

گزارش پیام‌ما از رسم طلب خوش بختی در کنار کوه تندرستون
ابرو، چادر، آب چله

پنجشنبه‌ی گذشته مصادف بود با چهلمین روز پس از نوروز که در این روز خانواده‌های کرمانی براساس باوری کهن برای آرزوی تندرستی و خوشی تا پایان سال به دامنه‌ی کوه تندرستون می‌آمدند تا مراسمی که برگرفته از باورهای کهن این مردم بوده است را اجرا کنند و به گونه‌ای برای تمام سال‌آینده خود را بیمه کنند که سالی لبریز از خوشی و خوبی داشته باشند و اتفاق‌های خوب یکی پس از دیگری برای ایشان اتفاق بیافتاد.
روز قبل از این جشن با دوستی آشنا شدیم به نام “آنتوان واسئور” که از فرانسه برای آشنایی با فرهنگ‌ و اخلاق مردم ایران آمده بود و می‌گفت بخاطر درک کردن فرهنگ و رسوم مردم ایران ترجیح دادم اول به کرمان بیایم، چرا که در مطالعاتی که قبل از راهی شدن به سمت ایران انجام دادم خواندم که کرمان و جیرفت از مهم‌ترین و تاریخی ترین شهرهای ایران هستند و احساس می‌کردم که اول باید این دو شهر را ببینم و سپس بر اساس آنچه که از مردم کرمان دستگیرم می‌شود بقیه‌ی سفر را برنامه ریزی کنم. بنا بر این به اتفاق آنتوان به سمت پارکی که در مقابل کوه تندرستون بود به راه افتادیم و با چیزی مواجه شدیم که هر دوی ما را شوکه کرد، پارک پردیسان لبریز از جمعیت بود و هر طرفی را که نگاه می‌کردی خانواده‌ی نشسته بودند و بساط تخمه و آجیل و از همه مهم‌تر آش به راه بود و خوشبختانه مهمان نوازی کرمانی‌ها رو سفیدمان کردند چرا که تقریبا به هرکجا که قدم می‌گذاشتیم مردم ما را دعوت می‌کردند که بنشینیم و با آنها هم سفره بشویم و کمی از آن آش معروف بچشیم، آنتوان اصرار داشت که اول به سمت کوه برویم و ببینیم ماجرا دقیقا چیست و بعد از آن سمت که برمی‌گردیم اگر بازهم کسی مارا به آش دعوت کرد آن موقع آش را امتحان کنیم (قاعدتا ما کرمانی‌ها و علاقه‌ی ما به خوراکی‌های خوشمزه‌ی سنتی را خوب نمی‌شناخت) خلاصه به سمت کوه رفتیم و با خانواده‌ای آشنا شدیم که دقیقا چسبیده به کوه زیراندازی پهن کرده بودند و معتقد بودنند که نزدیکترین مکان به کوه را باید انتخاب کرد تا رسم صحیح اجرا شود. مادر بزرگ و پدربزرگ و تقریبا کل خانواده آنجا جمع بودند پس از سلام و احوال پرسی آنتوان از این رسم و زادگاه آن پرسید و مادر بزرگ خانواده گفت:
من از وقتی که ۱۵ ساله بوده‌ام هرسال چهل روز پس از نوروز به همراه خانواده‌ام به این مکان آمده‌ایم، آش پخته‌ایم و به دیگران هم آش داده‌ایم و سال خوبی را برای یکدیگر آرزو کرده‌ایم.
کمی دورتر از ما اتاق کوچک و مخروبه‌ای بود که عوام به آن چله خانه می‌گفتند درباره‌ی آن پرسیدیم و مادربزرگ گفت: من اطلاع دقیقی ندارم اما می‌گویند در قدیم رسم بوده که اگر دختری وقت شوهر کردنش شده و هنوز خواستگار مناسبی برای‌ او نیامده باید ۷ بار از آن در چله‌خانه وارد بشود و از در پشتی خارج بشود و اتاق را دور بزند و این عمل را تا ۷ بار تکرار کند، انشالله در اسرع وقت بخت وی باز می‌شود و اگر هم زنی بچه‌ می‌خواهد اما مشکلی دارد و باردار نمی‌شود به آن اتاق می‌رود و گهواره‌ای(به گویش کرمانی‌ها گاچویی) خالی در اتاق می‌بندد و به عقیده‌ی برخی برای ۷ شب پیاپی می‌گذارد که گهواره(گاچو)آنجا بماند و پس از آن هفت شب باید گهواره را باز کند و با خود ببرد البته برخی هم درون آن اتاق در طول این هفت شب شمع روشن می‌کنند اما عده ای دیگر هم شمعی روشن نمی‌کنند و فقط گهواره را آنجا می‌بندند و خلاصه هر خانواده‌ای برداشتی از رسم و رسوم قدیمی کرمان دارند.
ناگفته نماند که مادر بزرگ با شرم و حیای خاصی تکرار می‌کرد که من هیچ وقت بخاطر باز شدن بختم این کار را نکرده‌ام و ما هم راهی جز پذیرفتن نداشتیم، از او پرسیدیم که فقط زنان و دختران می‌توانند برای باز شدن بخت اقدام کنند و یا برای دوست فرانسوی ما هم این امکان وجود دارد؟ وی گفت هرچند معمولا دختران نگران باز شدن بخت‌شان هستند اما هر کس که بختی داشته باشد می‌تواند برای باز شدن آن اقدام کند، از وی درباره‌ی دیگر رسم و رسوم پرسیدیم که گفت:
بر اساس رسوم و آنچه که من بخاطر دارم در روز چهلم نوروز دختران و زنانی که می‌خواهند بختشان باز بشود و یا آرزوی سلامتی دارند به این مکان می‌آیند و باید در راستای باز شدن بخت و سلامتی در این سال حتما سه عمل را انجام بدهند:
یک – به قول کرمانی‌ها “ابرو بردارند” و یا موی اضافه را از صورت خود بزدایند
دو – “چادر ببرند” و این رسم اینگونه است که پارچه‌ی چادر را به سر می‌کنند و خیاطی که “دستش سبک باشد” (یعنی مردم پس از آنکه وی برای ایشان چادر یا لباسی دوخته است شاهد اتفاق‌های خوبی بوده‌اند) پایین چادر را قیچی بزند و چادر را ببرد تا به اندازه‌ی مناسب از سطح زمین برسد.
سه – “آب چله بریزند” کاسه‌های کوچکی هست که سرتاسر سطح کاسه را آیات و یا اسما متبرک کنده‌کاری کرده‌اند و باید چهل کاسه آب را دقیقا با همین کاسه‌ها بر سرشان بریزند.(البته در همان خانواده بانوی دیگر بود که می‌گفت باید با استفاده‌از کاسه‌ای که چهل اسم از اسما متبرک روی آن کنده شده است فقط یک بار آب بر سرشان بریزند)
به گفته‌ی مادر بزرگ کسانی که تمام این کارها را انجام بدهند مسلما سالی لبریز از خوشی و سلامتی خواهند داشت و خلاصه آنقدر از این رسم و رسوم تعریف کردند و آنقدر گفتند که چنین است و چنان تا جهانگرد فرانسوی را واداشتند که برود و هفت بار از درهای چله‌خانه عبور کند شاید بالاخره امسال بخت وی باز شود و در ۳۸ سالگی بتواند با آنکس می‌خواهد ازدواج کند و جالب اینجاست که وی دقیقا می‌شمرد و با دقت هر هفت بار را رفت و وقتی که در دور پنجم از من خواست که همراهی‌اش کنم گفتم متاسفم اما من هم به شک افتادم که مبادا این رسوم یک ریشه‌ای در واقعیت داشته باشند و در نتیجه از آنجا که امسال برنامه‌ای برای باز شدن بخت ندارم و نمی‌خواهم کسی را به سرنوشت غم‌انگیز همسر نویسنده بودن دچار کنم در همین دور پنجم از شما جدا می‌شوم و برای دو دور پایانی تو را و دیگر دوستان را به خدا و به مردم عزیز کرمان می‌سپارم.
پس از اتمام ۷ بار گذشتن از درهای بخت به سمت پارک به راه افتادیم و با جمع زیادی از بانوان روبرو شدیم که به دور چند بانو که روی زمین نشسته بودند و منقلی آتش پیش رو داشتند جمع شده بود از شخصی پرسیدیم که داستان چیست و پاسخ شنیدیم که: زاغ می‌سوزند.
پرسیدیم زاغ چیست؟ گیاهی شبیه کندور اما بیشتر به شکل کریستال را نشان ما دادند که گویا باید در دست بگیری و نیت کنی و سپس به زنی بدهی که پشت منقل نشسته و دقیقا به اندازه‌ی یک برنامه نویس حرفه‌ای که با دقت به مانیتور کامپیوتر نگاه می‌کند به سطح منقل چشم دوخته است و سپس زاغ‌ را(همان گیاه کریستال گونه را) روی آتش منقل می‌اندازد و زاغ هم در آستانه‌ی سوختن باد می‌کند و بزرگ می‌شود و براساس شکلی که پیدا می‌کند آن زن آینده‌ی تورا می‌گوید که البته آنتوان می‌گفت ما دقیقا همین رسم را البته با چیزهای دیگری در فرانسه داریم و ما هم ژست روشنفکری‌مان اجازه نمی‌داد که آینده‌ی مان را از زاغ بپرسیم و در نتیجه به راه افتادیم و در پارک چادرهایی را دیدیم که کاغذی بر دیواره‌ی آن چسبانده بودند و زنان و دختران یکی پس از دیگری به درون آن چادرها می‌رفتند.( نوشته‌ای که بر دیواره‌ی چادرزده بودند این بود:
ابرو برمی‌داریم و چادر می‌بریم و آب چله می‌ریزیم.
در پایان برای من که کرمانی‌هستم این مساله جالب و اندکی هم دردناک بود که چرا نباید من که خودم کرمانی‌هستم از این رسم چیزی بدانم ولی مردی از فرانسه به قصد آشنایی با فرهنگ ما به کرمان بیاید و او دقیقا حتی تاریخ برگزاری این برنامه را هم بداند و سفر را به گونه‌ای برنامه ریزی کند که به این جشن برسد و جالب اینجاست بسیار بعید می‌دانم آنانکه از بی‌توجهی به زنان در فرهنگ ما می‌گویند خودشان جشنی تا این اندازه زنانه و مردمی داشته باشند.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *