پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۳۱ فروردین ۱۳۹۵، ۲۱:۴۴

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش سی و یک
نامه های تند و آتشینی که مرحوم میرزا آقاخان سابقاً از اسلامبول به دوستان و آشنایان خود نوشته بود، هر یک کار خرمنی از باروت را می کرد. به عقیده اینجانب در طرز فارسی نویسی و اسلوب جدیدی که بعداً مرسوم شد هیچ کدام از ارباب قلم و معاصرین به مقام او نمی رسند و از هر جهت نوشته‌جاتش مؤثر و جذاب است و همین بس که هر چه کتب و یا نامه هایش به دست اشخاصی می رسید، خود را مکلف می دید که از آنها استنساخ کند و با قرائت چند صفحه از مکاتیب آن مرحوم طرز و سنخ فکرش تغییر می یافت و مثل این بود که در کلاس مخصوص درس وطن پرستی را تعلیم گرفته باشد. میرزا آقاخان سر خود را برای همین تحریرات و نامه های آتشینی که بر ضد دولت استبدادی قاجاریه نوشته تقدیم ملت ایران کرد. طنین کلام و صدای پر مهابت او را خواننده چنان از خلال جملات نوشته هایش درک می کند که گوئی در میدان جنگی سرداری به سربازانش فرمان های نظامی و حمله می دهد و آن طور از خود بی خود می شود که می خواهد بی محابا جان خود را برای نجات وطن فدا کند. و چون تا به حال نوشته های او به چاپ نرسیده مقام شامخ و شایسته او برای همه مجهول است. البته روزی می رسد که از طرف ملت ایران از آن فدایی و شهید راه حریت و آزادی قدردانی به عمل آید.
به طور اتفاق رساله کوچکی از آن مرحوم به نام «انشاءالله ماشاالله » به دست اینجانب رسید که برای نمونه به طور پاورقی با اشعاری مهیج در ذیل صفحات این کتاب به چاپ می رسد. اگر چه این رساله فقط ردیه است و فاقد آن جوش و خروشی که در نوشته جات دیگر آن مرحوم وجود دارد می باشد، ولی تا اندازه ای به طرز فکر و انشاء آن مبدع و پیشرو که در هفتاد سال قبل نگارش یافته آشنایی حاصل می گردد.
نه تنها نویسندگی میرزا آقا خان و تاثیر نوشته جاتش در برانداختن حکومت استبدادی برای هموطنانش سرمشق بود. بلکه آخرین لحظات زندگی را با دو نفر از همقدمان و یاران وطن پرست خویش با شجاعت و از خود گذشتگی به آخر رسانده به نوعی که موجب افتخار و شرف عموم ایرانیان می باشد، سرمشق می باشد. محمدعلی میرزا در عصر روز ششم ماه صفر 1314 با چند نفر میر غضب به سر وقت میرزا آقا خان و شیخ احمد روحی و حاج میرزاحسن خان خبیر الملک می رود و در صدد می افتد که شخصاً حضرات را استنطاق نماید. مشارالیه این طور تصور کرده بود که آنان در جلوی پای او به خاک افتاده و با عجز و الحاح او را می ستایند و به گناهان خویش اعتراف می کنند. اما بر خلاف خود را در مقابل آنان بس کوچک می بیند. زیرا آن ها بدون آنکه به مقام او اهمیتی داده و بخشایش بطلبند هر سئوالی را پاسخی دندان شکن و صحیح می دهند. این طرز بی اعتنایی چنان او را برآشفته می سازد که با رذالت مانند یک نفر قاطرچی سخنانی خالی از ادب و بی نزاکت بر زبان رانده و می گوید شما قاتل هستید. شیخ احمد روحی به او پاسخ می دهد:«قاتل ما نیستیم تو هستی!» و تمام سخنان زشت او را به خودش نسبت داده و به قسمی او را فحش باران می نماید که همراهانش از خجالت فرار می نمایند و به همان قسمی که گفته اند – از جان گذشته- هر چه در دل دارد بگوید. مرحوم روحی هم آنچه لایق آن مرد ظالم بود به او نثار می کند و در آخر سر میرغضب را مخاطب ساخته می گوید:«جلو بیا زود مرا آسوده کن! نمی خواهم بیشتر از این، این مرد منحوس و ستمگر را ببینم.» میرغضب به او نزدیک می گردد. میرزاآقاخان جلو دویده می گوید:«قبل از کشتن رفقای من، مرا بکش!» میرغضب به او نزدیک می گردد در این دفعه میرزا حسن خان دست او را گرفته و می گوید:«آنها را بگذار مرا بکش! این ها نمی دانند که از هر قطره خون ما هزاران آزادی خواه به وجود می آید.» آری این سه نفر رفیق و هم قدم به محمدعلی میرزا نشان می دهند که تا چه حد و پایه در راه نجات وطن و سرنگون ساختن بنیاد استبداد یکدل و یک جهت می باشند.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *