پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | اشک همیشگی نساجی

گزارشی از نمایشگاهی دربارهٔ کارخانجات نساجی و باشگاه فوتبال نساجی قائمشهر

اشک همیشگی نساجی

محمد کلانتری: خاطرات آدم‌ها از این کارخانه حسرت است. روزگاری که چرخ کارخانه می‌چرخیده، اقتصادشان رونق داشته؛ اما وقتی چنین‌چیزی از چرخش خود بازمی‌ایستد، چه اتفاقی می‌افتد؟





اشک همیشگی نساجی

۱۰ دی ۱۴۰۲، ۲۱:۰۸

نام نساجی مازندران سال‌هاست با اشک همراه است. این را وقتی روبه‌روی عکس‌ها می‌ایستی، همزمانی پیچیدن صدای سوت کارخانه و صدای سوت داور در زمین فوتبال، یادآوری می‌کند. سال‌هاست که کارگران کارخانه ساعت شش صبح روانهٔ کارخانه‌ نمی‌شوند و کارگرانش از روزهای رونق، فقط حسرت را به یاد دارند. نمایشگاه «نساجی، ای امید شهر خسته» با آثاری از «محمد کلانتری» در گالری «مدار موازی» که از ۲۴ آذر دایر شده و تا ۲۲ دی ادامه دارد، نمایشی از سرگذشت این شهر و کارخانه است؛ از «کارخانهٔ نساجی» تا «باشگاه فوتبال نساجی» قائمشهر؛ روایتی که بیش‌وکم دربارهٔ برخی دیگر از شهرهای صنعتی کشور هم صادق است.

جسدی از نماد یک زیست جمعی

سال ۱۳۰۹ در شهر قائمشهر، کارخانه‌‌ای تأسیس شد که برای سال‌های زیادی نقش مهمی در زندگی مردم شهر ایفا می‌کرد. صنعت نساجی که راه افتاد در پی‌اش نیروهای قابل‌توجهی هم از شهرهای دیگر به این شهر روانه شدند. کارخانجات نساجی مازندران از یک کارخانه شروع شد و درنهایت با سه کارخانه در روزهای اوج خود مشغول به تولید انواع منسوجات بود. اما در دههٔ ۷۰ کارخانه با بحران مالی مواجه و بدهکار شد؛ چیزی که آغاز روند افول کارخانه بود. کارخانهٔ شماره یک متروکه شد، ماشین‌آلات آن به فروش رسید، سال ۷۵ کارخانهٔ شماره ۲ تعطیل و در ادامه تخریب شد. حالا هم از آنها، فقط کارخانهٔ شماره ۳ با حدود ۲۷۰کارگر، حیاتی نصفه‌ونیمه دارد.

 

در بیانیهٔ این نمایشگاه نوشته شده است طبق آخرین مشاهدات، زمین کارخانهٔ شماره ۲ به مزایده گذاشته شد و حالا هم میزبان تعدادی از زباله‌گردهاست که از جمع‌آوری ته‌ماندهٔ کارخانه کسب درآمد می‌کنند: «در گفت‌وگو با این زباله‌گردها مدام بر این نکته اشاره می‌شد که آنان در حال ارتزاق از بازمانده‌های جسد کارخانه‌ای هستند که روزگاری مادران و پدرانشان با کار در آن بخشی از صنعت کشور را می‌چرخاندند.» آثار نمایشگاه از عکس‌هایی تشکیل شده که روی پارچهٔ کفن چاپ شده‌اند و فرآیند تخریب و زوال کارخانه را نشان می‌دهند.

 

بیشتر تجربه‌های قبلی «محمد کلانتری» به زوال و تخریب ربط داشت و این هم دلیلی بود که بعد از دیدن کارخانه نساجی، ایدهٔ کار کردن روی این موضوع را دنبال کند. او دربارهٔ این رویکرد به «پیام ما» توضیح می‌دهد: «دیدن خرابه‌های کارخانه برای من قابل‌تأمل بود. بعدتر که کمی راجع‌به آن پرس‌وجو کردم به موضوعی رسیدم که توجهم را جلب کرد. اینکه اکنون یک کارخانه‌ از میان همهٔ کارخانه‌ها با حدود ۲۷۰ کارگر وجود دارد و در حال حاضر پارچه‌ای برای کفن درست می‌کند؛ پارچه‌ای برای آرامستان‌ها.»

 

او ادامه می‌دهد زمانی که در حال کار بر روی این پروژه بوده، تیم فوتبال نساجی هم به لیگ برتر راه یافت و این اتفاق نقش مهمی در روند پروژه داشت: «طبق شنیده‌ها زمانی که این تیم فوتبال به لیگ برتر راه پیدا کرد، مردم شهر جلوی در کارخانه برای پایکوبی رفتند و حین آن صدای سوت کارخانه را هم به صدا درآوردند. این پیوند تاریخی برای من حائز اهمیت بود؛ گذشتهٔ باشکوهی که توسط یک تیم فوتبال روی سکوها فریاد شد.»

 

اما در روند تعطیلی این کارخانه فقط کارگران نبودند که با مشکلات زیادی مواجه شدند. زمین‌های کشت پنبه هم به حال خود رها شدند که آسیبی بزرگ بود. صنعت نساجی بر زندگی اقتصادی و زیست اجتماعی مردم قائمشهر تأثیر شگرفی داشته است. صنعتی که فقط در یک کارخانهٔ آن، در هر شیفت دو هزار ۵۰۰ نفر کار می‌کردند. کلانتری از این تأثیر چنین روایتی دارد: «فقط افرادی که به‌طور مستقیم با آن درگیر بوده‌اند را نباید ببینیم. در نظر داشته باشید که صنایع دیگری در کنار این کارخانه مشغول به فعالیت بودند. برای مثال باید به حمل‌ونقلی که وجود داشته، توجه کرد یا حتی خود کارخانه به تأمین‌کننده نیاز داشته که تعطیلی کارخانه بر همهٔ اینها تأثیر گذاشته است. از طرف دیگر هم قبلاً افراد برای کار به قائمشهر مهاجرت می‌کردند، اما پس از تعطیل شدن این کارخانه برعکس شد و همه برای ادامه دادن به زندگی به شهرهای دیگر مهاجرت کردند، شغل‌های کاذب زیاد شد و ناهنجاری‌های مختلفی در شهر به‌وجود آمد. در هر کجای جهان هم عدهٔ زیادی آدم را از کار بیکار کنید، همین اتفاق می‌افتد و تعطیلی کارخانهٔ نساجی هم از این قاعده مستثنا نبود.»

 

در بخش دیگری از نمایشگاه، آرشیوی از عکس‌های کارگران کارخانجات نساجی به نمایش گذاشته شده است. کلانتری در جریان تحقیق دربارهٔ کارخانه نساجی، اطلاعات را از طریق گفت‌وگوی شفاهی با افراد مختلف، خبرگزاری‌ها و منابع دیگر جمع‌آوری کرده، هرچند که می‌گوید منابع فیزیکی مانند کتاب کم بوده است: «در قائمشهر با هر کسی که صحبت کنید، یا خودشان یا اقوامشان در کارخانهٔ نساجی بوده‌اند. بسیاری از راننده‌تاکسی‌ها هم کارگران این کارخانه بوده‌اند. گفته‌هایشان دربارهٔ کارخانه، همه‌اش حسرت است. در روزگاری که چرخ کارخانه می‌چرخیده، اقتصادشان رونق داشته؛ وقتی چنین چیزی از چرخش خود باز می‌ایستند چه اتفاقی می‌افتد؟ فقط خاطرات زیبای گذشته با آنها باقی مانده، اما هنوز هم یادآوری صدای سوت کارخانه برای آنان دردآور است.» کارخانه‌ای که صدای سوتش برای دهه‌ها آغازگر زندگی مردم یک شهر بود.

 

«مادر بافنده»؛ راوی یک شهر

مجسمهٔ «مادر بافنده» یکی دیگر از قصه‌های آشنای این شهر است. چند سال پیش تصویری دردناک از مجسمهٔ «مادر بافنده» در کنار ویرانه‌های نساجی قائمشهر منتشر شد: «این مجسمه جلوی کارخانهٔ شماره ۲ بود و زمانی که عکسی از آن جلوی کارخانه‌ٔ خرابه منتشر می‌شود، یادآوری تلخی برای مردم شهر بود که بسیار بازنشر شد. بعد از این اتفاق، شهرداری آن را از آنجا برداشت که مدت‌ها در انبار شهرداری بوده و گفته می‌شد دست این مجسمه آسیب دیده است. بعد مدت‌ها آخرین‌بار دیدم که در کمربندی شهر آن را جلوی کارخانهٔ شماره ۳ گذاشته‌اند.»

 

کلانتری مجسمهٔ مادر بافنده را نمادی از چیزی می‌داند که بر شهر قائمشهر و مردم آن گذشته است: «مادر بافنده، کارخانهٔ در حال کار را دیده است، نظاره‌گر کارخانهٔ ویرانه بوده، در انبار شهرداری محبوس شده و حالا هم به بیرون از شهر  تبعید شده است. مجسمه‌ای که به‌نوعی روایت شهر در آن نهفته است.»

 

امید شهر خسته

تیم فوتبال نساجی قائمشهر میانهٔ وضعیت رو به زوال کارخانه، امید و اتفاق مهمی برای این شهر به‌شمار می‌رود. تیمی که کلانتری دربارهٔ آن نوشته است به «حافظهٔ زندهٔ مردم شهر بدل شده و تمام خاطرات گذشته و آمال آیندهٔ آنان را بر دوش می‌کشد.»

در بخشی از چیدمان نمایشگاه آلبومی از بریده‌های روزنامه‌های ورزشی وجود دارد که راوی بخشی مهم از حیات شهر هستند. تیتر روزنامهٔ «بشیر» مازندران از یکی از شکست‌های این تیم، این بود: «اشک همیشگی نساجی» تیتری که اکنون شاید روایتگر این روزهای حال این شهر و تمامی افراد درگیر با روند فروپاشی کارخانه هم است.

 

هم‌زمانی صدای سوت کارخانه و صدای سوت داور که در نمایشگاه شنیده می‌شود، بخش مهمی از پروژه برای کلانتری است: «تیم فوتبال توانسته خاطرهٔ آن را زنده نگهدارد. سکوی ورزشگاه برابری می‌آورد. وقتی همهٔ آدم‌ها در ورزشگاه جمع می‌شوند و یکصدا نساجی را تشویق می‌کنند، شعار می‌دهند: «نساجی ای امید شهر خسته». شهر خسته، یک شهر کارگری است و امیدشان هم زمین فوتبال است، اما این می‌تواند کنایه از چیزهایی باشد که در سال‌های سال از بین رفته و حالا چیزی باقی نمانده است. صدای سوت کارخانه و صدای سوت داور، دوگانه‌ای در امتداد دیگر است؛ مانند ورود تماشاگران به ورزشگاه و ورود کارگران به کارخانه.»

 

همان‌طورکه از عکس‌های کلانتری پیداست، از کارخانه جز خرابه چیزی نصیب شهر نشده، اما هنوز یک سرمایه باقی مانده است؛ تیم فوتبال نساجی که مردم شهر آن را با اسطوره‌هایی چون «نادر دست‌نشان»، «ناصر دست‌نشان» و «محمد عباس‌زاده»  می‌شناسند. تیم این روزها در وضعیتی بغرنج به‌سر می‌برد و با ایستادن در قعر جدول لیگ برتر فوتبال ایران هوادارانش را نگران کرده است. اما فوتبال برای مردم قائمشهر یک فانتزی ساده نیست، تیم نساجی به‌قول اهالی علوم اجتماعی به‌دلیل قدمت و سرمایهٔ اجتماعی‌اش در میان مردم شهر جزو میراث ناملموس این شهر است. تمام امید مردم یک شهر خسته. 

«امیدواری» در شعار تماشاگران بر سکوهای ورزشگاه هم هویداست آنجاکه در خلاصه‌ترین شکل، هم در روزهای پررونق و هم در روزهای افسردهٔ شهر هم‌صدا می‌خوانند: «نساجی امید شهر خسته، نفسم به نفس تو بسته»

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *