پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | معرفی استانداران کرمان از 1300 تا کنون هر پنجشنبه در صفحه تاریخ پیام ما

معرفی استانداران کرمان از 1300 تا کنون هر پنجشنبه در صفحه تاریخ پیام ما





۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۲۱:۳۹

معرفی استانداران کرمان
از 1300 تا کنون
هر پنجشنبه در صفحه تاریخ پیام ما

محمد مهدی شاهرخ
1320 ـ 1318 شمسی
محمد مهدی شاهرخ؛ «استاندار، قاضی عالی رتبه، در 1278 ش. تولد یافت. مدرسه عالی علوم سیاسی را پایان داد و وارد خدمت قضایی شد و مراحلی از ترقی را در آن وزارت‌خانه پیمود. چندی دادستان تبریز و مدتی دادستان استان اصفهان و زمانی ریاست دادگستری خوزستان با او بود.
در سال 1318 ش. فرماندار کل کرمان شد و تا شهریور 1320 آنجا بود. به هنگام خروج رضاشاه از کشور که چند روزی در کرمان بسر برد، شاهرخ با او بود. در 1324 ش. مجدداً به استانداری کرمان منصوب گردید، بعد استاندار خوزستان شد. بعد از طرف مجلس شورای ملی به مستشاری دیوان محاسبات انتخاب گردید و بعد به مقام دادستانی دیوان محاسبات رسید و چندی هم ریاست دیوان محاسبات با او بود.
در سال 1335 ش. گلشائیان وزیر دادگستری که اختیاراتی برای اصلاح دادگستری گرفت، شاهرخ را به ریاست دادگاه انتظامی قضات تعیین کرد ولی پس از یک هفته به علت منع قانونی، حکم وی لغو گردید.
شاهرخ بعد از بازنشستگی، کتابی به نام حقایق در دو مجلد انتشار داد. در آن کتاب، او دادگستری و سازمان‌های اداری را به شدت مورد انتقاد قرار داده است. شاهرخ در سال 1328 ش. مدیرکل بازرسی وزارت دارایی بود. در آن سمت به عضویت تصفیه ادارات تعیین گردید. این هیئت کارمندان دولت را به سه دسته تقسیم می‌نمود که می‌توان به: مفید، بی خاصیت و مضر تقسیم کرد. علیه هیئت تصفیه جنجال برخاست، شاهرخ هم مانند سایرین در مظان اتهاماتی قرار گرفت» (1).
در مورد استانداری محمد مهدی شاهرخ در کرمان آمده است:
«در اواخر تیر ماه 2498 [1318 ش.] به استانداری کرمان منصوب گشت و به این شهر وارد گشت. در زمان این استاندار جنگ بین‌الملل دوم بیشتر ممالک اروپا را در برگرفته بود، به همین واسطه مردم ایران هم در بیم و اضطراب بسر می‌بردند … خلاصه اثر شوم این جنگ کم‌کم در شهرهای ایران از جمله کرمان پیدا شد؛ ارزاق گران و نایاب شد. نان که خوراک عمومی است به زحمت پخته می‌شد. دکاکین خبازی آشوب و پس از نیم ساعت معطلی یکی دو نان می‌دادند. قند و شکر و چای کمیاب و پیدا نمی‌شد. در انبارهای بازرگانان آنچه قند و شکر موجود بود، خریداری و مردم ذخیره می‌نمودند (2).
[در این مقطع زمانی] مهندسین آلمانی در بیشتر کارخانجات بودند. در کرمان مهندسی آلمانی بود که در کارخانه خورشید همه کاره بود. این آلمانی بیشتر اوقات مستِ مست بود و موقعی که عرق کم خورده، هوش و حواسسش تقریباً سر جاش بود، می‌گفت: هیتلر پیشوای آلمانی کرمانی است؛ ژرمان یعنی همان کرمان. خلاصه به نفع دولت خود تبلیغ می‌نمود و کرمانی‌های ساده دل حرف‌های این مهندس را باور [کرده بودند]، هر کجا آلمان شکست می‌داد و پیش می‌رفت، خوشحال می‌شدند و هر کجا هم شکست می‌خورد، غمناک می‌گشتند. این مهندس نامش «ریشتدر» بود …» (3).
پی نوشت‌ها:
(1) ـ عاقلی، باقر: شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 2، ص 859.
(2) ـ این سال‌ها مقارن با سال‌های قحطی و مشکلات شدید مردم ناشی از جنگ جهانی دوم بود، آقای محمد صنعتی در خاطرات خود از این دوران و وضعیت و مشکلات مردم کرمان (در کتاب رهگذار عمر) آورده است:
«… در زمان کودکی خود، که هم ‌زمان با جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین بود، شاهد صحنه‌ها و وقایع زیادی بودم که به رغم کمی سن و سال، بسیاری از رنج و مشکلات مردم و خانواده خود را به وضوح لمس می‌کردم. مثلاً به خوبی یاد دارم، از منزل ما به بعد بیابان بود و چون کشتارگاه کرمان در خیابان جهاد فعلی (کوچه معروف به کشتارگاه) قرار داشت، در آن دوران هر روز تعداد زیادی زن و مرد و بچه، با کاسه و قدح‌هایی به دست به طرف کشتارگاه می‌رفتند و موقع بازگشت، تعداد اندکی شادمان از این موفقیت بودند که توانستند مقداری خون از ذبح گوسفندان به دست آورند، تا با مخلوط نمودن مقداری پیاز سرخ کرده در خون و گرم نمودن آن، غذایی تهیه و خانواده خود را از گرسنگی نجات دهند. «آب داغو» غذای اکثریت خانواده‌های کرمان بود؛ مقداری روغن ـ و در اکثر موارد تکه‌ای چربی گوسفند ـ با پیاز، نمک و زردچوبه در آب ریخته و پس از مدتی حرارت دادن، به عنوان غذا می‌خوردند. در برخی موارد مقداری «بابونه» به این آب اضافه می‌کردند که در این صورت به آن «قاتق بابونه» می‌گفتند. خانواده‌هایی که دارای گوسفند و یا گاوی بودند، از وضعیت بهتری برخوردار بودند. چرا که می‌توانستند از شیر آن، انواع لبنیات را به دست آورند. خرید گوشت مانند اکنون نبود، یاد دارم در محله ما قصابی بود که هر هفته زن او به واسطه آشنایی با اهالی محله، به درب منازل مراجعه و مقدار گوشت مورد نیاز هفتگی آنان را می‌پرسید، که معمولاً توان مالی اکثر خانواده‌ها جهت خرید گوشت در حد «15 سنگ» و یا «7 تَرم» بود. در آن دوران، روزهای متعددی ـ چون دیگر خانواده‌های کرمانی ـ غذای خانواده ما شامل تنها مقدار کمی نان کوپنی بود و مجبور به امساک در خوردن آن بودیم. حتی یک روز به جای نان، خرما خوردیم؛ بعدها دانستم آن روز نان در شهر وجود نداشت و به تمامی مردم به جای نان، خرما داده‌ بودند.
وضعیت کرمان در آن روزگار بسیار آشفته و نا بهنجار بود و اکثریت مردم که دارای شغل کشاورزی و کارگری بودند از حداقل زندگی بهره‌ای نداشتند؛ این امر در سال‌های وقوع جنگ جهانی دوم مضاعف شده بود و به رغم آن که نانواخانه‌ای در کرمان توسط مسئولین تأسیس شده بود اما باز مشکلات زیادی در میان بود …». نیک‌پور، مجید: رهگذار عمر (خاطرات و فعالیت‌های محمد صنعتی)، ص 37 و 38.
(3) ـ همت، محمود: کرمان؛ شهر شش دروازه، ص 136 و 137.

معتصم‌السلطنه فرخ
1320 شمسی

«سید مهدی فرخ، ملقب به معتصم‌السلطنه، فرزند سید محمد سادات تهرانی، در سال 1304 ق. متولد گردید. پس از اتمام تحصیلات مقدماتی به مدرسه علوم سیاسی راه یافت و دوره مدرسه مزبور را قبل از مشروطیت پایان داد و به خدمت وزارت امور خارجه درآمد. در اداره تذکره و دفتر وزارتی مشغول کار شد.
وی در طول عمر 88 ساله خود، عهده‌دار مشاغل و مناصب بسیاری چون: نایب قنسول ایران در باطوم و گنجه، نماینده مجلس شورای ملی از تربت‌حیدریه، سرحددار سیستان، کارگزار گیلان، ریاست اداره تحریرات روس در وزارت امور خارجه، کارگزار کل خراسان (پس از کودتای 1299)، ریاست حساب‌داری و مدیر کل مالی وزارت امور خارجه (1302)، وزیر مختار ایران در افغانستان (1305)، معاونت وزارت معارف و نایب‌التولیه مدرسه عالی سپه‌سالار، حاکم رضائیه (1314)، رئیس اداره کل صناعات و سپس وزیر صناعات ایران (1316)، استاندار فارس (1319)، استاندار کرمان (1320)، وزیر کشور (1321)، نماینده مردم زابل و سیستان در مجلس شورای ملی، استاندار آذربایجان شرقی و غربی، سفیرکبیر ایران در چین (1327)، ریاست کل شهربانی (1329)، سناتور انتصابی آذربایجان در مجلس سنا، استاندار فارس (1334)، استاندار خراسان (1335) و سناتور انتصابی تهران بود.
فرخ قریب نیم قرن به طور متوالی مصدر مشاغل و مقامات مختلف بوده است، در عمر سیاسی خود هفت مرتبه استاندار و پنج نوبت وزیر و سه دوره سناتور و دو دوره نماینده مجلس و دو دفعه سفیرکبیر بوده است. فرخ در تمام مدت خدمات خود در کارها، قاطعیت داشته، با قدرت و انضباط خاص امور مربوطه را اداره نموده است.
وی در اواخر عمر به انتشار خاطرات زندگانی سیاسی خود پرداخت. گذشته از این که این خاطرات لایحه‌ی دفاعیه زندگانی سیاسی او بود، به افرادی که در طول حیات خود با آن‌ها مناسباتی داشته است، انتقام‌گیری محسوب می‌گردد. فرخ این خاطرات را در کمال بی‌پروایی و یک جانبه به رشته‌ی تحریر درآورده و در حقیقت تحریف تاریخ است. او در 88 سالگی در تهران درگذشت» (1).
در مورد حکومت فرخ در کرمان آمده است: «در فروردین سال 2500 [1320 ش.] سید مهدی فرخ که از رجال ایران بود، به استانداری کرمان منصوب … و به این شهر حرکت نمود … در زمان این استاندار باد شدیدی وزیدن نمود و شدت آن به قدری بود که چنار سلسبیل که درختی صد ساله و بسیار تنومند بود، باد انداخت …» (2).
همان طور که در قبل ذکر شد، استانداری فرخ در کرمان مقارن با سال‌های قحطی و مشکلات شدید مردم ناشی از جنگ جهانی دوم بود. او در کتاب خاطرات خود ـ به رغم آن که سعی نموده خود را شخصیتی مثبت و خیراندیش معرفی نماید ـ در خصوص این موضوع آورده است: «…کرمان وضع آشفته و بلبشوئی داشت؛ نه آبش بود و نه نانش. مشکل نان در کشورهای جنگ‌زده و یا ممالک اشغال شده بزرگ‌ترین مشکل‌هاست. زیرا آنان که مستغنی هستند از ترس قحطی بیش از نیاز خویش آذوقه می‌خرند و لاجرم دست نیازمندان از رزق روز کوتاه و در این میان دلالان و شاطران، میدان‌دار معرکه‌اند و از نان مردم می‌دزدند و گندم روی گندم در انبارها می‌چینند تا بود و نبودشان را گران‌تر از قبل بفروشند و من در کرمان، در استانی از کشوری جنگ‌زده، دچار چنین وضع تأسف‌بار و شرم‌آوری شده بودم. روزی سیزده تن گندم به نانوایان تحویل می‌شد که نان شهر را تهیه بکنند اما نان ابداً قابل خوردن نبود معلوم نبود چه کثافتی را با آرد گندم قاطی می‌کردند که نان به صورت ورقه‌های حلبی در می‌آمد و گرسنگان نیز رغبت نمی‌کردند آن را به دهان نزدیک کنند.
من ناچار حضرات نانوایان را احضار کردم و عده‌ای را تنبیه و عده‌ای دیگر را با توپ و تشر روانه‌ی محل کارشان کردم و خودم در آن هرج و مرج در انتظار مروت آقایان نشستم. یکی دو روز فی‌الواقع مروت به خرج دادند و وضع نان خوب شد. اما پس از یکی دو روز باز آش، همان آش بود و کاسه همان کاسه. این بار چیزهایی به عنوان هدیه از قبیل شال و پالتو و غیره خریدم و در پاتوق نانوایان شخصاً به آن‌ها اهدا کردم که شاید از راه تشویق بتوانم دل سنگ آنان را نرم کنم، ولی حضرات هدیه مرا گرفتند و باز به جای نان، ورقه‌های حلبی به خورد مردم دادند و شاید در دل می‌گفتند که ببین روزگار چه شده که حاکم هم به ما باج می‌دهد! … یک روز پنج تن از بازرگانان محترم و شریف کرمان، از قبیل آقایان «هرندی» و «دیلمقانی» را جمع کردم و از هر یک، سه هزار تومان قرض کردم و رفتم در بیرون شهر گاراژ مخروبه‌ای را کرایه کردم. مردم شهر سراسیمه شده که حاکم می‌خواهد به جای حفظ شهر، خط اتوبوس‌رانی راه بیاندازد.
چند روز بعد در همان گاراژ مخروبه پنج دکه تافتون‌پزی و بیست و پنج دکه سنگک‌پزی راه انداختم و بعدش اداره‌ی امور آنجا را واگذار کردم به آقای «کرمانی» که از محترمین محل بود و یک روز صبح هم بی‌خبر و نابهنگام هر چه دکان نانوایی در شهر بود بستم و جلوی آن دکان‌های بسته یک مأمور گذاشتم که نان‌های خودمان را که در تنورهای خودمان می‌پختیم به مردم بفروشند. نان‌های ارزان، خوب، بدون وجود بازارهای سیاه. سابقاً روزی 13 تن گندم می‌دادیم و نان خوردنی نبود در حالی که پس از اقدام من روزی 11 تن گندم می‌دادیم و نان بی‌نهایت خوب و مأکول بود … یک روز آقای «بنی‌آدم» شهردار ما با رنگ و رخسار پریده پیش من تشریف آوردند و چیزی گفتند که حیران شدم … [ایشان گفتند]: آقای فرخ، سیاست داخل شده است! سپس آقای بنی‌آدم به من گفت: از دیشب چند تن از مستخدمین قونسولگری انگلیس با لباس فورم علناً به میان مردم آمده و آنان را علیه ماها و له نانوایان شهر تحریک می‌‌کنند. دیدم قضیه دارد بیخ پیدا می‌کند، فی‌الواقع سیاست داخل نان شده است، و این برای من عجیب بود. زیرا جناب قونسول چه امتیازی از من می‌خواستند که نان را علی‌الحساب گرو برداشته‌ بودند؟ به هر تقدیر چاره‌ای نبود، به اتفاق شهردار راه افتادیم و دیدم بله، پیشخدمت‌های قونسولگری انگلیس سخت در تکاپو هستند، من اجباراً همان شب به جناب قونسول تلفن کردم و به ایشان گفتم: لطفاً مصرف نان روزانه‌ی شما هر مقدار است بفرمائید من شخصاً برای شما روانه کنم و از این به بعد نوکران حضرت ‌عالی به هیچ نحو حق ندارند داخل خیابان شده، دار و دسته راه بیاندازند.
با این تلفن، نوکران قونسولگری یکی دو روزی غلاف کردند اما پس از این مدت باز سر و کله‌شان پیدا شد؛ همان لباس‌ها و همان کلاه‌ها. این بار آن‌ها را دستگیر کرده و توقیفشان کردیم اما با کمال تعجب مسئله‌ای دستگیرمان شد که کلی باعث خنده و در عین حال تأسف گردید. می‌دانید چرا؟ آن‌هایی که توقیف کرده بودیم، پیشخدمت‌ قونسولگری انگلیس نبودند، زیرا واقعاً پیشخدمت‌های قونسولگری جا خورده بودند و از قونسولگری بیرون نمی‌آمدند. لابد می‌پرسید پس این عده کی‌ها بودند؟ بله، این‌ها همان شاطرها بودند که لباس مستخدمین قونسولگری را از قرار شبی سه تومان کرایه کرده بودند تا شهر را شلوغ بکنند و کسی هم یارای جلوگیری از آنان را نداشته باشد و همه بپندارند که مسئله‌ی نان شهر مورد توجه سیمرغ است … باری دیدم اصلاً با این جماعت شاطر معامله‌مان نمی‌شود. یک روز اجباراً این جماعت آزاد شده و آزادی یافته را جمع و سوار کامیون‌شان کردم و روانه کردم به بندرعباس. دست بر قضا کامیون حامل بار نیز بود و بارش شاخ بز بود، و اینان سوار شاخ بز شدند و رفتند و حتماً حالا هم که این قضیه را می‌خوانند صد هزار دشنامم می‌دهند …» (3).
پی نوشت‌ها:
(1) ـ عاقلی، باقر: شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 2، ص 1082 تا 1085.
(2) ـ همت، محمود: کرمان؛ شهر شش دروازه، ص 137 و 138.
(3) ـ فرخ، سید مهدی (معتصم‌السلطنه): خاطرات سیاسی فرخ، به اهتمام و تحریر پرویز لوشانی، ص 514 و 515.

معتمدالممالک
1322 ـ 1321 شمسی
«احمد راد، ملقب به معتمدالممالک، در 1264 ش. تولد یافت. بعد از انجام تحصیلات مقدماتی وارد مدرسه علوم سیاسی شد و به استخدام دولت درآمد. چندی در وزارت جنگ سرهنگ توپ‌خانه بود، بعد با درجه سرتیپی مستخدم دربار شد.
معاونت حکومت قزوین و کارگذاری گیلان از دیگر مشاغل اوست. چندی در مدرسه علوم سیاسی تدریس کرد. بعد از استبداد که حزب دموکرات در ایران تشکیل شد، وی به حزب مزبور پیوست و از افراد جدی و پر کار حزب بود. مدتی مدیرکل وزارت فوائد عامه و چندی نیز عهده‌دار معاونت اداری مجلس شورای ملی بود.
در سال 1300 ش. که [علی اکبر] داور حزب رادیکال را بنیاد نهاد، معتمدالممالک از افراد مؤثر این حزب بود و در روزنامه مرد آزاد مقاله می‌نوشت. در 1306 ش. داور او را به عدلیه برد و مقام متسشاری تمیز را به او داد.
در سال 1312 ش. وزیر مختار در مصر شد. دو سال بعد همین سمت را در عربستان بر عهده گرفت. در جریان ازدواج محمدرضا پهلوی با فوزیه، او ارتقاء مقام یافت و سفیرکبیر ایران در مصر شد، چرا که نقش مهمی در خواستگاری فوزیه داشت.
در سال 1320 ش. به عنوان معاون وزارت بهداری تعیین شد. دو سالی (1322 ـ 1321 ش.) هم استاندار کرمان بود. در سال 1328 ش. به مقام سناتوری رسید. در دوره دوم نیز این مقام را حفظ کرد. وفات او در 1349 ش. اتفاق افتاد و در مقبره‌ی خانوادگی واقع در امامزاده صالح تجریشی مدفون گردید.
وی مشرب تصوف داشت و چون از لحاظ مالی تأمین بود، درِ خانه‌اش به روی فقرا و دراویش باز بود و به مردم توجه می‌کرد و از کمک‌های مادی به اشخاص مستحقق دریغ نمی‌ورزید. روی هم رفته مردی موجه و قابل قبول بود.
وی در شمیرانات زمین و املاک زیادی داشت. باغ او در چیذر شمیران معروف بود. فرزندان وی رشدی پیدا نکردند. یکی از دختران او به حباله‌ی نکاح سپهبد اسکندر آزموده درآمد (1).
پی نوشت‌ها:
(1) ـ عاقلی، باقر: شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 2، ص 705 و 706.
(2) ـ از جمله افراد حاضر در عکس: 1ـ احمد راد 2ـ مرحوم پرویز دبستانی (درآگاهی) 3ـ مرحوم دکتر علی اکبر میرحسینی وکیلی.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *