پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | اسکناس اجنبی

اسکناس اجنبی





۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۲۱

اسکناس اجنبی

امام جمعه موقت تهران گفت:«اصلاً به دلار اعتنا نکنید.»

طنزیماتچی پنجه اش را در تغار فرو برده بود و کشک با غلظت 4 درصد می سابید. شاهد عینکی و طنزیماتچی زیر درخت، در حال شمردن گلابی بودند. همه چیز سیر طبیعی خود را داشت که ناگهان یک شیء مستطیل شکل از افق نمایان شد. مخاطب خاص که رو به افق ایستاده بود، گفت:«شاهد جون! این کیه که از افق شما داره میاد این ور؟» شاهد عینکی ذره بینش را روی شیشه عینکش گذاشت، اما چیزی ندید. مخاطب خاص صدا زد:«جناب طنزیماتچی! یه توکه پا تشریف بیارین! یه مستطیل غیر خودی از افق داره میاد!» طنزیماتچی دوید طرف در. پایش به لبه تغار گیر کرد و کشک از دهانه تغار روی زمین جاری شد. تغار با دلخوری گفت:«نتیجه 10 ساعت زحمت من و جناب طنزیماتچی به باد رفت. کشک به غلظت 12 درصد رسیده بود.» طنزیماتچی سراسیمه دم در تغار نیوز رسید. مستطیل نزدیک و نزدیک تر آمد. مخاطب خاص گفت:«وا! این که دلاره! من دلار دوست دارم!» شاهد عینکی گفت:«دوستان! اخیراً گفته شده که به دلار بی اعتنا باشید. این یارو دلاره که اومد اینجا محل بهش ندین، کم بیاره و بره!» مخاطب خاص گفت:«آخه طفلک این همه راه از افق تا اینجا اومده.» شاهد عینکی با تحکم گفت:«اومده باشه. اصلاً بیخود کرد از افق من پدیدار شد. هر بی سر و پایی حق نداره از اونجا پدیدار بشه. مخصوصاً این اسکناس اجنبی.» دلار به آستانه تغارنیوز رسید. گفت:«هِلو. هو آر یو مای فرِندز!» تغار جواب داد:«هِلو هِلو» طنزیماتچی تغار را سر و ته کرد و روی آن نشست و پشتش را به دلار کرد. دلار به طرف درخت گلابی رفت و گفت:«هِلو! هِلو! آی اَم دالِر!» شاهد عینکی کفش هایش را کند و بالای درخت گلابی رفت. روی یکی از شاخه ها نشست و با خودش سوت بلبلی زد. انگار نه انگار که دلاری وجود دارد. دلار به مخاطب خاص نزدیک شد. دستش را دراز کرد و گفت:«هِلو، مای دی یِر! آی لاو یو!» مخاطب خاص اخمی به ابروهایش انداخت. رویش را برگرداند و گفت:«به من نگو دی یِر! من نامزد دارم!» انگشت اشاره اش را به نشانه یک بالا گرفت و  با تندی گفت:«آی هَو وان بوی فرِند! فهمیدی؟ وان!» و یواشکی به دلار چشمک زد.

همه پشتشان را به دلار کرده بودند. مخاطب خاص خداحافظی کرد و به خانه اش رفت. دلار یواش یواش دنبالش رفت. تغار و طنزیماتچی و شاهد عینکی بعد از چند دقیقه روی خود را برگرداندند و دلار را ندیدند. با خود گفتند حتما رفته و گور خود را در افق گم کرده است. زدند قدّش و قهقهه زدند.

مخاطب خاص در خانه اش دلار را نوازش می کرد و می گفت:«عزیز دلم از برخورد دوستان من دلخور نشو! اونا در شرایط حساس کنونی به سر می برن! تو همینجا برای همیشه پیشم بمون. تازه میتونی زنگ بزنی همه دوستات رو هم بیاری. اینجا توی خونه من جا برای همه شما هست. دلار جونی! از امروز مخاطب خاص تو و دوستانت هستم.»

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *