پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰:۲۷

کرمان بر پشت اسب
بخش 40
سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه این بخش را با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛
سفری اکتشافی برای صعود به کوه شاه، یکی از بلندترین قلل جنوب ایران به ارتفاع 4110 متری کردیم.
در یک جا مجبور شدیم اسب های خود را روی یک دیوار عمودی صخره ای هی کنیم. می بایست از دو پل برفی پهن در بالای تپه عبور کنیم؛ اما در آن ساعت صبحگاهی برف، سخت و محکوم بود. گرچه در بازگشت، بعد از گرمای روز نرم و خطرناک شده بود و سم اسبان ما عمیق فرو می رفت.
روی قله برفی، یک امامزاده بود شامل دیره ای از خرسنگ های خشن، یک سنگ صاف در وسط که با مجموعه نذورات عجیبی پوشیده شده بود. مهره های کهربا و عمیق، خلخل های شیشه ای و مسی، سکه های گوناگون (که در میان آن ها یادگاری از ملکه ویکتکوریای 1873) قرار داشت و قراضه های آهن، لته های متعدد. این امامزاده را به احترام امامزاده حیدر نامی زیارت می کردند که می گفتند انفجارهایی در خلال تابستان در این جا ایجاد می کند. کوه شاه به معنی کوه امامزاده، در فارسی شاه هم به آدم مقدس می گویند و هم به پادشاه. منظره عالی بود. سلسله کوه های جوپار و جبال بارز و کوه بزرگ هزار و بسیاری از قلل دیگر کاملاً مشخص در پس زمینه آسمانی آبی زلال قد کشیده بودند. هوا چنان صاف بود که از منظره کوهستانی به وسعت حدود یک صد و بیست کیلومتر لذت می بردیم.
بنا بود کوه های زیبا را با جوی های روان، بیدهای پیچ دار و نسترن های معطر ترک کنیم و به رابر، تنها دهکده مهم در این ناحیه فرود آییم که در دشت داغی واقع شده که سنگلاخ تر از آن است که بتوان بیشتر از سرعت پیاده با اسب طی کرد.
راه ما در طول مسیر باریکی در دامنه یک رشته کوه بود.جاده بدی که چون در بیشتر جاها مشرف بر پرتگاهی و در بعضی قسمت ها بسیار بد بود مجبور بودیم از اسب پیاده شویم، دهنه آن را بگیریم.
با این وجود علیرغم عقل سلیم او، من و او تقریباً در این سفر خاص پایان بدی داشتیم. برادرم فاصله ای جلوتر از من بود که اسب من رم کرد و فین فین کنان از جلو رفتن امتناع کرد. با لمس شلاق در مسیر باریک چرخید و تقریباً در گودال عمیقی لغزید. یک کبک مرده و بویناک در نزدیکی مسیر ما افتاده بود. با شلاقم به پرنده زدم و از لبه پرتگاه سرنگون کردم؛ اما چارتر آرام نمی گرفت و حداکثر سعیش را می کرد تا از دست من بگسلد و شدیداً می لرزید و من با ریختن یک مشت خاک در دهان او، او را بیشتر رم دادم. چون جایی خوانده بودم که اگر اسب بترسد این مداوایی خدشه ناپذیر است؛ اما تا این زمان برادرم به نجات من آمده بود و به کمک نوازش و ریشخند زیاد آن را از آن نقطه خطرناک رد کردیم و به زودی به توقفگاه خود در شب در دره وسیعی رسیدیم.
مشتی مهدی، یک تاجر کرمانی که در سفر تجارتی بود سر و کله اش در این جا پیدا شد و چند روز ما را همراهی کرد. تبعه بریتانیا و از تبار هندی بود و قیافه با ابهتی داشت. قبای بلند سیاهش به ریش و سبیل برفی و شال و کمربند سفیدش جلوه بیشتری می داد. در حالی که اسب سیاه براقی سوار بود و چتر سفیدی با خط های سیاه بر سر داشت. او روز بعد ما را به جنگلی از درختان زیبا در بیرون رابر برد که آن جا نهار خوردیم.در یک چادر عجیب(سیاه چادر) قالی می بافتند.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *