سایت خبری پیام ما آنلاین | به مناسبت مرگ رکورد دار طولانی ترین سخنرانی های جهان یک ندا در میان پانصد هزار خاموش

به مناسبت مرگ رکورد دار طولانی ترین سخنرانی های جهان یک ندا در میان پانصد هزار خاموش





۶ آذر ۱۳۹۵، ۲۳:۵۸

به مناسبت مرگ رکورد دار طولانی ترین سخنرانی های جهان

یک ندا در میان پانصد هزار خاموش

فــیـــــدل کاسترو از جمله فرمانروایان معاصر است که پنجاه سال قدرت مطلقه کوبا بود. جالب است که ناصرالدین شاه قاجار هم پنجاه سال حکومت کرد. اما کاسترو در طول این پنجاه سال نه «قبله عالم» شد، نه «سلطان صاحب قران» و نه فلان و فلان. فیدل تا پایان عمرش فیدل باقی ماند.

جهان معاصر او را با ریش و سبیل بلند، لباس نظامی و سخنرانی های طولانی می شناسد. مردی که با تمام قوا در برابر آمریکا ایستاد و آن قدر در قدرت باقی ماند که مادلین آلبرایت- وزیر خارجه ایالات متحده- آرزوی مرگ او را کرد. 

دیروز پرونده زندگی کاسترو بسته شد. مردی که طرفداران و مخالفان سرسختی در سراسر جهان داشت. عده ای او را یک مبارز می دانند و عده ای دیگر یک دیکتاتور تمام عیار! عده ای هم او را آمیزه ای از هر دو صفت می دانند.

ژان پل سارتر فیلسوف، اگزیستانسیالیس، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس فرانسوی در سفری که در سال 1960 – مقارن با پیروزی یاران انقلابی کاسترو به کوبا داشته سفرنامه ای می نگارد که قابل اعتنا به هست. این سفرنامه«جنگ شکر در کوبا» نام دارد.  سارتر می نویسد:«کاسترو روزی به من گفت: سرشت من انقلابی است… من هیچ گاه آدم لاابالی نبوده ام. مشت را با مشت جواب می دادم تا جایی که از دبیرستان بیرونم کردند.»

سارتر سپس به شرح بخش هایی از زندگی رهبر انقلاب کوبا می پردازد:«[او] پسر نجیب زاده ای [است] که در سانتیاگو شاگرد مدرسه شبانه روزی است. دوره تعطیل را در املاک پدر واقع در اوریانت می گذراند. برادر مهتر، آماده زندگی می شود و بی میل نیست که زندگی پدر خود را از سر گیرد. ولی چه فیدل و چه برادر کهترش رائول، هیچ نمی دانند به چه کار به این دنیا آمده اند؟»

فیدل امیدوار است از راه آگاهی و معرفت خود را از سرگردانی به درآرد. دانش روشنایی های خود را به او سپارد تا خویشتن را باز شناسد تا از شور مبهمی که دارد خفه اش می کند، آن عقده زهرچکانی که در جانش خانه کرده، آسوده گردد و…

خدا؛ در قانون اساسی

از همان روزهای نخست به نام خدا برخورد کرده اند:«در واقع دیباچه قانون اساسی که از سال 1940 رسمی شده بود به نام خدا آغاز می شد. وزیران می خواهند آن را حذف کنند. همین که کاسترو خبردار شد سخت برآشفته است: عقیده اعضای دولت هر چه باشد نمی توانند این نام مقدس را که بیست سال تمام سرآغاز سندی است که همه خوانده بودند دست بزند… نام خدا به قانون اساسی آمیخته بود. گذاشتنش کسی را مسیحی نمی کرد اما برداشتنش به منزله اعلام خداناشناسی بود.»(جنگ شکر در کوبا: ص99)

انقلاب کودکان 

یکی از ویژگی های انقلاب کوبا آن است که جوانان همه کاره آن بودند. آن ها نسبت به بزرگ ترهای خود بی اعتماد بودند. سارتر می نویسد:«بزرگ ترین بدنامی انقلاب کوبا آن نیست که از صاحبان کشتزارها سلب دارایی کرده است؛ بلکه این است که چرا زمام امور به دست کودکان سپرده شده است… 

دست پیران از کار کوتاه! راستی هم من در گردش سراسر جزیره [کوبا] یک پیر مرد هم بر سر کار ندیدم… وزیر راه که باریک و بور و بدون ریش است و از زمره خردسالان انقلاب هم نیست. بیست و نه سال دارد. میانگین سال زمامداران کوبا بیش از این نیست… گوارا، رائول و کاسترو بایستی 30 سال داشته باشند. 

سربازان جوان که در کار زیرزمینی دست داشتند، گاه برادران جوان تر و یا خواهران جوان تر خود را از نقشه های خود آگاه می کردند. اما هرگز با نسل بزرگ تر رازی را در میان نمی گذاشتند… سالمندان شایسته اعتماد نیستند.(ص147)

ارتش یاغی

حکومت دیکتاتوری کوبا قبل از روی کار آمدن کاسترو؛ طرفداران او را «یاغی» می نامید. اما مبارزان، از این صفت بدشان نمی آمد و نام یاغی را هم چنان برای خود حفظ کرده بودند. سارتر می نویسد:«روزی در اتومبیل با راننده که سرباز بسیار جوانی بود حرف می زدم. اشتباه کردم و از او درباره سربازان پرسیدم. او با خوشرویی و تندی همه سوالاتم را جواب داد جز همین یکی! از آن ناراحت شد و با اندکی بی اعتمادی نگاهم کرد… گفت:«پیش ما دیگر کلمه سرباز معنایی ندارد… همین طور کلمه ارتش… هر گاه منظور نظامیان ما باشد باید بگویید«ارتش یاغی» در مورد کسانی نیز که این ارتش را تشکیل می دهند کلمه یاغی کفایت می کند.»(ص179)

شناخت فیدل آسان نیست

شخصیت پیچیده کاسترو حتی ژان پل سارتر را به حیرت واداشته است. سارتر در سفرنامه خود آورده است:«کاسترو مردی نیست که شناختش آسان باشد. در غالب کشورها برای کنار آمدن با یک وزیر، مختصر روشنایی و برخوردی کفایت می کند. قدرت؛ کارها را آسان می کند. اما برای شناخت فیدل به نظر من باید فتیله اش را تا آخر بالا کشید. آن وقت است که چیزهای تازه روشن می گردد. 

آن گاه به تعریف خاطره ای می پردازد که کاسترو در حال سخنرانی برای ده هزار کودک در یک ورزشگاه بود. یک کودک به کاسترو می گوید:«فیدل، بیا به ده!» کاسترو می گوید که مگر در آن جا کارها رو به راه نیست؟ کودک جواب می دهد:«فیدل، کارها خوب است؛ اما دل مان می خواهد که تو پیش ما بیایی.» کاسترو قول داد که روزی به ده آن ها برود. این یک وعده پوچ نبود. کجا هست که او سر نزند؟ کجا هست که او نرفته باشد؟ آن وقت بچه را زمین گذاشت.(ص101)

سکوت تحمیلی

کاسترو؛ استاد سخنرانی و برای سال ها روکوردار نطق های طولانی بود. مردم کوبا سخنرانی های طولانی را دوست دارند. سارتر به یکی از نطق های کاسترو اشاره می کند و می نویسد:«کاسترو در طول مدت چهارساعتی که صحبت کرد، جز به اصل مطلب نپرداخت. سپس سکوت کرد. سکوتی که او به اراده خود بر ملت تحمیل کرده بود. شهامت باورنکردنی او در پیکارجویی، در کلمات و در نظرها به جای ماند و در صدایش طنین انداخت. تصور می کنم از همین رو مرا هم گرفت. چنان چه آن پایمردی ددمنشانه و آن کینه جویی ترس آور به مطبوعات راه می یافت، سخت در چشم خواننده می زد. سخنان او هم چون راه پیمایی بزرگی بود بر خلاف باد…(ص253)

 

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *