پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | آقای شهردار! «جواد» قربانی همان جوی آب شد

آقای شهردار! «جواد» قربانی همان جوی آب شد





آقای شهردار! «جواد» قربانی همان جوی آب شد

۲۷ آبان ۱۴۰۲، ۲۲:۰۸

دوران ابتدایی در بهشهر در دبستانی درس می‌خواندم به نام «پیرِحلب». مسافت خانه تا مدرسه بسیار کوتاه بود. شاید یک خیابان. رفت‌وآمد آسان بود و سال‌های دههٔ شصت هم چندان مد نبود که خانواده‌ها بچه‌ها را برسانند مدرسه یا از مدرسه برگردانند. کافی بود چند روز رد شدن از خیابان را یادت دهند. در دبستان ما زنگ آخر که به صدا در می‌آمد، خانم هاشمی، ناظم مدرسه پرچم کوچکی به دست، وسط خیابان می‌ایستاد که ماشین‌ها را متوقف کند تا بچه‌ها از خیابان رد شوند. هر روز این‌طور بود مگر در روزهای بارانی. باران که می‌آمد آب از جوی‌های عریض و سرباز بالا می‌زد و به خیابان جاری می‌شد، بعد سرتاسر خیابان‌ را می‌گرفت: حالا مامان‌ها می‌آمدند دنبال بچه‌ها. حالا به جای اینکه بگویند از کنار رد شو همه می‌گفتند از وسط خیابان بیا. اصلاً معلوم نیست کجا جوی است و کجا خیابان.

 

سی سال از آخرین روزهای مدرسه ابتدایی می‌گذرد. جوی خیابان رجایی، کنار مدرسه پیر جلب با آن پیاده‌روی باریک و تقریباً غیر قابل عبور، هنوز عریض و عمیق مانده و هیچ حایلی ندارد. جمعه عصر باز هم باران آمد و همه خیابان‌های شهر پر از آب شد. جمعه عصر باران بارید. بارید و بارید. جوی‌های بهشهر که همیشه از زباله مسدودند و هیچ‌وقت خدا حایلی ندارند، که هیچ وقت اعتباری برای بهسازی‌شان هزینه نشده است، که هیچ وقت شهرداری فکر نمی‌کند باید برایشان کاری انجام دهد هم پر از آب شد. 

 

من این تصویر را می‌شناسم: همه‌جا را آب پر از زباله و گل‌آلود گرفته است. نمی‌توانی قدم از قدم برداری. نمی‌دانی کجا زمین سفت است کجا زیر پایت خالی. «جوادِ» هشت ساله که چندسالی است با مادرش به این شهر کوچک آمده، که کمتر از ما در هشت سالگی خیابان‌های شهر را بلد است، که حتما بازیگوش است و با سر به‌هوایی یک پسربچه در خیابان راه می‌رود و شاید از این همه باران یک باره و بادهای شدید کمی ترسیده، هم روز جمعه در خیابان بود. جواد کوچک در آن آبگرفتگی خیابان را از جوی تشخیص نداد. نمی‌دانم چطور اتفاق افتاد، نمی‌دانم چطور یک نفر گوشی تلفن را برداشت و به شهردار و رئیس شورای شهر که آنها هم مانند شهرداران و شوراهای پیشین کاری برای بهسازی عمرانی فضای شهر نکرده اند گفت: «آقای شهردار، جوی خیابان رجایی بالاخره یک کودک را کشت.» نمی‌دانم آیا شهردار در آن ساعت و بوران، خودش را سراسیمه به آن جوی لعنتی رساند یا صبر کرد ببیند نتیجه جست‌وجوی گروه‌های امدادی چه می‌شود. همان ساعتی که ما در شبکه مجازی می‌خواندیم آب یک پسر هشت ساله در بهشهر را برد و مادرش بی‌خبر یا با خبر از اتفاقی که افتاده، چشم به راه پسرش بود. 

 

کمی بعد ما در خبرها خواندیم پیکر بی‌جان «سید جواد مرشدلو» پیدا شده. گزارشی برای روزنامه تنظیم می‌کنم که سیل چگونه به شرق مازندران خسارت زد. همان‌طور که پیشتر نوشته‌ام یک کودک دیگر در اثر افتادن در شبکه فاضلاب اهواز جان داد، کودکان بر اثر طوفان گردوغبار در بیمارستان‌های سیستان‌وبلوچستان بستری هستند، کودکان بندرگز به خاطر آلودگی فاضلاب بیماری پوستی گرفته‌اند، قطعی آب کودکان کم‌توان ذهنی جسمی یک مرکز نگهداری در کرج را تهدید می‌کند و…

بیش از سی سال از خاطره‌ام از جوی خیابان و مدرسه پیرحلب می‌گذرد، این کلمه‌ها را می‌نویسم  و می‌ترسم که سی سال دیگر، هنوز کسی باشد که با مرگ دیگری، سقوط دیگری به یاد بیاورد که عمر مشکلات کوچک و بزرگ دارد سی را رد می‌کند اما هیچکس برای حلش آستینی بالا نمی‌زند. 

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:

،





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *