پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | من از کلمات واهمه‌ای ندارم

من از کلمات واهمه‌ای ندارم





من از کلمات واهمه‌ای ندارم

۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۷:۴۲

«وظیفهٔ ماست که وادارشان کنیم سعادتمند باشند. اما پیش از آنکه به اسلحه متوسل شویم، از کلمات بهره خواهیم برد.»

شاهکار «ما» روایت چهل یادداشت کوتاه از یک دفترچهٔ روزنوشت است. حقایق ناگفته از جهان پادآرمان-شهری که خانه‌هایی شیشه‌ای و دیوارهایی شفاف دارد. راوی داستان با نام «D-۵۰۳» یک مهندس و ریاضیدان است. سازندهٔ فضاپیمایی به‌نام «انتگرال» که قرار است موجودات و گونه‌های ناشناس در کرات دیگر را با تمدن و فرهنگ جهان خود آشنا کند.
جهان راوی، که با یک دیوار، مرزی جداکننده بین دنیای ماشینی و بی‌نقص و دنیای نامعقول و زشت درخت‌ها، پرنده‌ها و حیوانات کشیده است، تنها مرز باقیمانده با فضای بیرون است. راوی، از دیوار به‌عنوان بزرگترین اختراع بشر یاد می‌کند. در این جهان، رنگ‌ها، پرنده‌ها و ازدحام آدم‌ها، غیرواقعی و ناهنجار به‌نظر می‌رسند و دورِ هر عنصر زمینی و طبیعی دیواری کشیده شده است. طبیعت وحشی به پشتِ دیوار تبعید شده و انسان در داخل دیوار زندگی می‌کند تا گزندی به او نرسد. در آرمان‌شهرِ راوی، زندگی روزمره‌ و یکنواخت آدمیان ارزشمند است و همه‌چیز در معرض دید دیگران است؛ زندگی‌ای کاملاً خشک و ماشینی که براساس یک جدول زمان‌بندی دقیق است که لحظهٔ دقیق خوابیدن، بیدار شدن، ساعت سر کار رفتن، پیاده‌روی و… را مشخص می‌کند. آزادی، معنایی سازمان‌نیافته دارد و تعریف «ایده‌آل» وضعیتی است که در آن دیگر هیچ اتفاقی نمی‌افتد. این همان خوشبختی و سعادتی است که راوی از آن سخن می‌گوید.
شروع داستان از ۱۲۰ روز مانده به ساخت فضاپیمای انتگرال است. داستان از زندگی در آینده می‌گوید. نوشتن از آینده‌ای نه‌چندان نویدبخش و هراس‌انگیز. از هزاران سال بعد از انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۹.
راوی، معشوق-همسری به نام «O_۹۰» دارد و در این میان با شخصی به نام «I۳۳۰» آشنا می‌شود. زنی زیبا که در دسته مبارزان زیرزمینی و معترضان به حاکمیت قرار دارد. ملاقات با این زن سبب می‌شود همهٔ باورهای D-۵۰۳ دربارهٔ خودش و ولی‌نعمتش زیر سؤال برود. زن از چیزی غریب و ناشناخته به‌نام «روح» صحبت می‌کند که به انسان قدرت تخیل می‌بخشد. در جهان راوی، مبتکر بودن نوعی خطای نابخشودنی به‌حساب می‌آید، نه تفکر، نه روح و نه حتی چیزی به‌نام آزادی. منحصربه‌فرد بودن یعنی نقض اصل رهایی و به همین دلیل با گرفتن هویت فردی، معنای برابری در جامعه را یادآور می‌‌شود. رمان «یوگنی زامیاتین» به ما نشان می‌دهد در نبود این ارزش‌های انسانی چه بلایی سر انسان خواهد آمد.
راوی، تجربهٔ عاشقی را به چیزی شبیه به فروریختن قلب می‌داند، مانند فرود آمدن از کوهی پرشیب. شاید بتوان این فرود را نوعی سقوط اخلاقی بیان کرد. او حضور این زن را در داستان به عددی گنگ توصیف می‌کند. چیزی بیگانه و نامأنوس که به درون راوی، ریشه دوانده است.
در داستانِ «ما» شخصیت‌های قصه، توصیفی ریاضی‌وار دارند و دیگر از گوشت و خون نیستند. آنها با اعداد و ارقام نامیده شده‌اند و اشکالی هندسی دارند.
«دیدم که ابروهایش با زاویه‌ای حاده به‌سمت شقیقه‌هایش بالا رفتند، به شاخ‌های تیز ایکس می‌ماندند.»
دنیای آرمان‌شهرگرایانه‌ای که حاصل ایدهٔ هجوآمیز «زامیاتین» است، از انقلابی بزرگ تأثیر گرفته است. ویران‌شهری دیکتاتورمآبانه که فردیت حضور خود را از دست داده و همه در مقابل یگانه کشور، عددی کوچک‌اند که باید به همهٔ قوانین حتی سبعانهٔ آن احترام بگذارند. تقریباً تمامی آثار علمی‌-تخیلی پادآرمانی که بعدها نوشته شده، به‌نوعی وامدار این اثر ابداعی «زامیاتین» است. «دنیای قشنگ نو»، اثر «هاکسلی» مستقیما از «ما» الهام گرفته است.
راوی در مراسم‌های مقدس خود یادی از خدای باستانیان می‌کند؛ از منظر او باستانیان درست خلاف آنها، خدای نامعقول و ناشناخته‌ای را می‌پرستیدند. مبدأ همهٔ معماها و مجهول‌ها در خانهٔ باستانی است. تنها مکانی که از باستانیان به‌جا مانده است و حالا تبدیل به پناهگاهی زیرزمینی برای اعدادی شده است که به قوانین ولی‌نعمت معترض هستند.
«فردا روز انتخاب سالانهٔ ولی‌نعمت است. فردا ما بار دیگر کلیدهای باروی مستحکم خوشبختی‌مان را به ولی‌نعمت تقدیم می‌کنیم. بدیهی است که این هیچ شباهتی به انتخابات بی‌نظم و بی‌سامان باستانیان ندارد؛ زمانی که -گفتنش هم خنده‌دار است- حتی نتیجهٔ انتخابات از پیش مشخص نبود. ناگفته پیداست که اینجا در کشور ما جایی برای احتمالات و اتفاقات غیرمنتظره وجود ندارد. انتخابات هم بیشتر ارزشی نمادین دارد: انتخابات نوعی یادآوری است که ما یک پیکر واحد و توانمندیم؛ متشکل از میلیون‌ها سلول. و در تاریخ یگانه کشور دیده نشده که در این روز شکوهمند حتی یک صدا جسارت کرده باشد آن هم‌آوایی عظیم را برهم بزند. ما انتخابات را کاملاً آشکارا و صادقانه در روز روشن برگزار می‌کنیم. من شاهدم که چطور همه به ولی‌نعمت رأی می‌دهند و همه شاهد رأی دادن من به ولی‌نعمت‌اند.»
«زامیاتین» این کتاب را چندسالی پس از شروع اتفاقات انقلاب روسیه نوشت. کتاب که درواقع می‌توان آن را ابزاری برای نقدی آشکار بر سیستم‌های حاکم و آرمان‌شهر سوسیالیستی در نظر گرفت، در سال ۱۹۲۴ در این کشور به انتشار رسید. پس از آن، اتحادیهٔ نویسندگان شوروی به‌شکلی بی‌سابقه زامیاتین را به باد انتقاد گرفتند. او از عضویت خود در این اتحادیه کناره گرفت و گفت: «برایم غیرممکن است که به نهادی ادبی تعلق داشته باشم که، حتی اگر فقط غیرمستقیم، در موردِ پیگرد قرار دادنِ یکی از اعضای خود مشارکت می‌کند.»
«ناتاشا رَندال»، در مقالهٔ خود که در ابتدای کتاب «ما» آمده، نوشته است: «ما، رمان انقلاب است.»
«زامیاتین» که در جوانی و زمانی دانشجوی مبارز بلشویک بود، در طول زندگی تراژیک و کوتاهش اعتقاد داشت این‌ گونه از ادبیات می‌تواند در جلوگیری از رقم‌خوردن رویدادهای پادآرمان‌شهری، بسیار مفیدتر از سایر گونه‌ها عمل کند. این رمان از زبان روسی توسط «بابک شهاب» به زیبایی در نشر «بیدگل» به چاپ رسیده است.
در جهانِ راوی، ترحم معنایی ندارد و صرفاً حسی متعلق به دوران باستانیان است. در تعریف یک انسان خردمند، فقط زمانی به‌معنای واقعی کلمه، انسان به‌شمار می‌آید که علامت سؤال جایی در دستورزبانش نداشته باشد؛ از بین رفتن افراد نیز معادل از بین رفتن یک عدد بی‌نهایت کوچک است که ترحم به آن مضحک و خنده‌دار است. توده‌ای کرم که در ته‌ماندهٔ چیزی که اجداد وحشی باقیمانده می‌لولند.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر