پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | فرار به‌سوی دروازه‌های روشنایی

فرار به‌سوی دروازه‌های روشنایی





فرار به‌سوی دروازه‌های روشنایی

۲۹ بهمن ۱۴۰۲، ۱۹:۳۷

«با این قالیچۀ سلیمون می‌خوام برم جایی که غم نباشه، اون‌ور سرزمین شقایقا.»

«انجمن نکبت‌زده‌ها»، داستانی رئالیسم از زیر پوست شهری‌ است که مشکلات اجتماعی‌اش با هر تورق مانند پتکی‌ به صورت مخاطب می‌خورد. «قاسم زیادی» یک سرباز فراری‌ست. داستان با درخواست مرخصی او شروع می‌شود؛ با التماس‌ها و ضجه‌های او برای کاری خطیر و مشکلی خانوادگی. اما با مخالفت‌های سرهنگ غفور، سرباز مجبور به فرار ‌‌از پادگان می‌شود. او در خیابان با فرد معتادی به‌نام «ابراهیم» آشنا می‌شود که متوهم است و اوضاع روانی درستی ندارد. مادر قاسم که همسر مردی نزول‌خوار شده است، قرار است به‌اجبار برای بدهی‌هایش از سر مرز، قاچاق­بری کند. قاسم در پاتوق ابراهیم که اتاقکی در پمپ‌بنزینی متروکه است، اتراق می­‌کند. «کبری بلنده»، زن خرده‌فروشِ بی‌­سرپرستی که بچه‌ٔ شیرخواره‌­اش را با ملحفه‌ای به کمرش بسته، نیز در آنجا کارتن‌خواب است. از طرفی دیگر هم­زمان، شخصی به اسم «مجید» که او را «مگت» صدا می‌زنند، در زندان، عفو مشروط می‌خورد و به جمع آنان در داستان می‌پیوندد.

«مشکل یه نفر، همیشه مشکل یه نفر باقی نمی‌مونه. خاصیت بدبختی اینه که از یک نفر به یه نفر دیگه سرایت می‌کنه. مثل ایدز می‌مونه. من بهش می‌گم ویروس نکبت.» شخصیت‌­های داستان و قصه­‌هایشان باورپذیر و ملموس است. مجید که بعد از زندان، متوجه شکست عشقی‌ شده، با قاسم در پی طرح نقشه‌ای برای خفت‌گیری و حل مشکلات روزمره‌­شان هستند. شرایط تغییر کرده است و قاسم ناچار به انجام کارهای مجرمانه‌ای ‌می‌­شود که کاملاً شخصیتش را تغییر می‌دهد. قاسم، لنگِ سه تومان پول است که بدهی مادر را تسویه کند. مجید، می‌خواهد انتقام عشقش را بگیرد و ابراهیم که معتاد شیشه است و زنش از او جدا شده، توهم خیانت برداشته است. زندگی در انجمن نکبت‌زده‌ها هر لحظه با احتمالِ ارتکاب جرم تازه‌ای همراه است و نقشه‌ها و عملیات هیچ تعریفی ندارند. اما آنچه که در حال حاضر برای هر چهارتایشان در اولویت بود، رفع اولین نیازهایشان برای زیستن بود.

داستان «انجمن نکبت‌­زده‌­ها»، که دومین اثر «سلمان امین» است، داستانی واقع­گرا در بعد اجتماعی ا­ست. او که برای کتاب «قلعه مرغی، روزگار هرمی» برندهٔ جایزهٔ گلشیری شده، در آثارش به معضلات اجتماعی اشاره می‌­کند. «انجمن نکبت‌زده‌­ها» روایت چند قصه از یک انجمن چهارنفره از آدم­‌هایی معمولی‌­ست. همین آدم­‌هایی که روزانه با هزار و اندی مشکل در حال گذران زندگی هستند. راوی داستان، سومین شخص و دانای کل است. از نگاه راوی داستان، خوبی­‌ها و بدی‌­های آدم‌­های این قصه، بیشتر محصول جبر محیط و شرایط اجتماعی­ است. جبری که از تأثیر روابط آدم‌ها روی هم نیز نشئت می‌­گیرد. فی‌­الواقع در این ارتکاب جرم‌­ها، هیچ­‌کس از یک حدی بیشتر مقصر نیست.

فصل اول داستان، جایی تمام می‌شود که «ایبیش»، همان ابراهیمی که مصرف‌کنندۀ شیشه است، برای زدوخوردی که با همسایۀ زن سابقش داشته به دادسرا منتقل می­‌شود. ایبیش در یک صحنِ دادگاه خیالی، مقابل قاضی و هیئت‌منصفه، مدارک مستدل خیانت همسر خود را ارائه می‌دهد و می‌خواهد با حکمی خیالی، صاحبخانه‌شان را قصاص کند.

«متهم ردیف اول:

جناب آقای حاجی رستمی

به‌دلیل اغوای زنان و نیز از هم پاشیدن روابط گرم خانوادگی بین دو زوج خوشبخت با استفاده از ابزار پول و ثروت و نیز به‌دلیل عدم حضور در محکمه به هفت‌بار اعدام پی‌درپی که نوع و زمان اجرای آن توسط ایبیش تعیین می‌گردد، محکوم می‌شود.»

از آن‌طرف شخصیت پنجم، سرهنگ غفور که دربه‌در دنبال سرباز فراری‌اش است، همه را به صف کرده تا وضعیت را اضطراری جلوه دهد، کما اینکه خودش با مخالفت و نپذیرفتن مرخصیِ قاسم ماجرا را بغرنج کرده است. پمپ‌بنزین که لو می‌رود، قاسم در حین فرار نامۀ سرگشادۀ محترمانه‌ای برای غفور می‌نویسد تا خودش را از اتهاماتی که به او روا داشته شده، مبرا سازد.

ایبیش در درگیری با صاحب­خانه که قصد کشتنش را داشت، دستگیر می‌شود. مجید در یک عملیات دزدی، در طلافروشی، دستگیر می‌شود و قاسم هم خودش را به پادگان معرفی می‌کند.

و اما پایان غم‌بار و خیره‌کنندۀ داستان از «سرجوخۀ ازدست‌رفته، قاسم زیادی» به سرهنگ غفور. آخرین نامۀ قاسم، شخصیت و قهرمان اصلی داستان، که قبلِ آن، خودش را به پادگان معرفی کرده و در آن حرف‌هایی از یک هفته زندگی کارتن‌­خوابی روی بدن عریان جامعه گفته است؛ از زخم‌هایی که هیچ درمان قطعی برایشان نیست، زخم‌هایی که عفونت کرده و به دیگری سرایت می‌کند، از ویروسی به‌نام نکبت! از آیندۀ تاریک کودکان بی‌سرپرست و بدسرپرست و درنهایت، آخرین تلاش قاسم، سرباز انسان‌­دوست برای نجاتِ مادر، لو دادن فعالیتِ ناپدریِ نزول‌­خوار قاچاق­چی است. سرهنگ غفور بعد از خواندن نامه، احساس گناه می‌کند و حس سرشکستگی از فجایعی که در جامعه در حال رخ دادن است، دارد.

لهجۀ شیرین کرمانشاهی مجید، گفتمان و دیالوگ‌­های چاله‌میدانی و نامه‌هایی که قاسم در جای‌جای داستان برای رفع اتهام خود برای سرهنگ غفور به‌جای می‌­گذارد، از نکات اثرگذار در داستان است. گفت‌­وگوهایی آمیخته به زبان تلخ.

ایماژهای نویسنده از پمپ‌بنزین و کارتن­‌خواب‌­ها، مخاطب را با زاویۀ جدیدی از تهران روبه‌رو می‌­کند. داستان از دو فصل تشکیل شده است که هر فصل حدود سی بخش کوچک دارد. زبان داستان، ساده و بدون هرگونه پیچیدگی­ است و آنجا که به عجز می‌رسد، به طنزی سیاه و غم‌بار مبدل می‌­شود. داستان شاید در ابتدا با فرار سرباز، حس قهرمان بودن قاسم را به مخاطب بدهد، ولی آنچه مسلم است این است که داستان، قهرمانی ندارد.

داستان‌ها در خیابان­‌ها و کوچه‌بازارها جریان گرفته و قصهٔ نکبت‌­بارِ آدم‌هایی را روایت می‌کند که به فراموشی سپرده شده‌اند. آدم‌هایی که سهم و طلبشان از زندگی نادیده گرفته شده است. آدم­‌هایی که چیزی از زندگی می‌­جویند تا امکان زیستن به آنها بدهد، درحالی‌که که کیلومترها از معنای زندگی دور افتاده‌­اند. 

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:

،





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *