پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۱ تیر ۱۳۹۵، ۲:۴۳

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش هفتاد و هشت
برای این که قارئین( خوانندگان) محترم بدانند کارگزار یعنی چه و چه کاری از او ساخته می شد و چه صیغه ای است. به طور اختصار چند سطری در این خصوص می نویسم. کشوری که استقلال نداشته باشد و به واسطه ضعف و ناتوانی ذلیل همسایگان خارجی باشد، گرفتار و دچار کاپیتولاسیون می گردد. اجانب برای آن که بتوانند در استقلال آن کشور بهتر اعمال نفوذ کنند و منافع خود را خصوصاً مسائل قضایی را به نفع اتباع خود انجام دهند متوسل به کاپیتولاسیون شده و در وزارت خارجه ما اداره مخصوصی به عنوان آن که قوانین ما کافی نیست و قضات نمی توانند به عدالت قضاوت بنمایند دایر کرده و با این عمل یک ننگ و لکه دائمی به پیشانی آن ملت و دولتی که آن ها بر سر سفره اش نشسته اند می گذارند.
در زمان قاجاریه ما هم به این مصیبت گرفتار بودیم و مأموری که به این سمت معلوم می گردید نامش کارگزار بود. در کرمان هم به واسطه آن که عده ای از تجار هندو که در آن تاریخ تبعه دولت انگلیس محسوب می شدند و چند نفر خارجی از قبیل هلندی و یونانی که کارشان خرید قالی بود اقامت داشتند. اداره منحوسی به نام کارگزاری به وجود آمده بود. هر چه بر ضعف و ناتوانی دولت قاجاریه افزوده می شد کاپیتولاسیون و مامورینش بیش تر نضج گرفته و با قدرت تر حکمرانی می کردند تا عاقبت کار به جایی کشید که هر کارگزاری چون در هفته ای یکی دو بار با قنسول های خارجی رو به رو و هم مجلس می گردید خودش را از تمام رؤسای دولتی حتی حکام و فرمان فرمایان مهم تر می دانست و بالاخره این مامورین نامناسب در کرمان کارشان به این جا کشید که در کارگزاری چوب و فلک و زندان هم به وجود آوردند.
آن قدر این کارگزارها خود را گم کرده و سراپایشان را نخوت و غرور فرا می گرفت که خود را فراموش کرده و به انواع حیل به اخاذی پرداخته و پس از چند سال با مال و منال هنگفت به پای تخت مراجعت می کردند. یک نفر از میرزا بنویس و از نوچه فکلی هایی را که در حواشی اتاق های وزارت خارجه رفت و آمدهایی داشته و پیدا می شدند می شناختم که پس از گرفتن لقبی کارگزار کرمان شد. همین که به کرمان ورود کرد برای این که بالای دست کارگزاران گذشته را بگیرد سکه ای بالاتر از آن ها بزند تا مدتی از فرط تکبر کسی را نمی پذیرفت و اجازه ملاقات نمی داد. در اتاقی تنها نشسته و چنان خود را گرفته بود که به مستخدمین و فراش های کارگزاری هم شبهه شده و آن ها هم متحیر بودند که این مرد تا چه حد با قدرت است، بایستی همه در جلوی او دست بر سینه ایستاده و سر به زیر باشند و حتی چشم شان به چشم های او تلاقی نکند.
وقتی که گذرش به کوچه و معبری می افتاد چند نفر جلوتر از او به راه می افتادند و عابرین را از راه رفتن باز می داشتند. عابرین و مردم باید در کناری بایستند تا کارگزار بگذرد. این مرد دراز احمق که گونه های خشکیده و برآمده و ابروانی پر مو و به هم پیوسته داشت و قباحت و زشتی از سر تا پایش می بارید با منت بسیاری که به بندگان خدا داشت از جلوی شان می گذشت. هدف و آرزوی این دیوانه تحمیلی این بود که مردم از او بترسند و از ترسش بلرزند و رنگ از روی شان برود.
معلوم است وقتی که دولتی و حسابی در کار نباشد، فرمان فرمای واقعی ایالتی چون کرمان باید چنین گوساله منکوسی باشد. خوشبختانه لقبش را فراموش کرده به خاطرم نمی آمد. این قدر به خاطرم است که یک کلمه کمالی در جلوی لقبش بود و هنوز هم که سال ها از آن تاریخ می گذرد وقتی قیافه اش را به خاطرم مجسم می شود به خود می گویم ای کاش در آن ایام وجود نداشتم و اصلا از ما مادر متولد نشده بودم.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *