پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۲۹ فروردین ۱۳۹۵، ۲۱:۲۹

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش بیست و نهم
در اینجا ناگزیرم به طور اختصار شمه ای از گزارش گذشته را بنویسم و به قدر امکان ریشه مخالفت مردم کرمان را که همیشه با قاجارها به عناوین مختلف از قبیل نزاع شیخی و بالاسری و یا به وجود آمدن مردمانی آزادمنش و از خود گذشته به طور خلاصه شرح دهم و مطالب را به هم مربوط سازم. چون مردم کرمان و ساکنین خوب ایران به پادشاه عادل و مهربان کریم خان زند قلباً ارادت داشتند وقتی که شنیدند، لطفعلی خان زند در قاین بی پشت و پناه مانده او را به کرمان دعوت کردند و اطمینان دادند که با جان و دل در موفقیت او بکوشند. اما متأسفانه به واسطه کثرت لشکریان خصم (آقا محمد خان) با پافشاری و استقامت زیادی که به خرج دادند و محاصره شهر و قحطی و سختی ناچار به تسلیم شدند به همین جهت سخت مورد غضب ناجوانمردی که دست کمی از چنگیز و تیمور نداشت قرار گرفتند و او ظلم هایی در کرمان کرد که قلم از تحریرش عجز دارد. نه تنها در تاریخ ایران این لکه ننگ باقی ماند بلکه تاریخ بشریت را نیز لکه دار ساخت. ای کاش رفتار این نامرد ستمکار به همان چپاول و تاراج و قتل عام و کور کردن مردم وفادار کرمان خاتمه یافته بود. متأسفانه بعدها هم بازماندگان و مأمورینش هر کدام به نوعی به جد تاجدار خود تأسی کرده و خانواده ها را محو و نابود کردند. قلب ها را خونین و دل ها را شکسته و بسیاری را خاکستر نشین کردند. در همین اواخر یعنی سالهای 1314 و 1315 شمسی برای معاملاتی که با یکی از پیر شاهزادگان که چندین بار به حکومت کرمان منصوب شده بود داشتم. گاهی ملاقات او دست می داد. هر وقت صحبت کرمان می شد مانند فیلی که به یاد هندوستان بیفتد از استماع نام کرمان خیالات دور و درازی در مقابل نظرش مجسم می شد و مثل این بود که همه چیز را می دید. می گفت کرمان شهر با برکتی بود هر کس به آنجا با دست خالی می رفت با بار و بنه حسابی مراجعت می کرد. وقتی که احکام فرمانفرمایی مرا به دستم می دادند، زبانی هم می گفتند جاروها و پاروها یعنی هر چه می توانی اموال مردم را پارو کن و ته بساط را هم جارو کرده بیاور.
خلاصه همیشه مأمورین و حکامی به این شهر ستم کشیده و این نی نوای ثانی گسیل می گردیدند که دمار از صغیر و کبیر این فلک زدگان در بیاورند. کارهای عجیب غریب و احکام جابرانه عبدالحمید میرزا ناصرالدوله را در کرمان اگر کسی بخواهد نوشته و ضبط نماید به صورت یک مصیبت نامه ای در می آید که ذکرش به جز اندوه و غم چیزی بار نمی آورد.
مقصودم از بیان این مطلب این است که اگر در این فصل شمه ای از مجالسی سری یا به بیان شرح احوال مختصری از پیش روان آزادی می پردازم خواننده محترم بداند که پیدایش این مخالفین و این رادمردان شجاع و از خود گذشته از کجا آب خورده است.
روزی که درست تاریخ آن در نظرم نیست در سال 1324 در بازار جمع کثیری از مردم را مشاهده کردم که به طرف ارک حکومتی می رفتند. در جلو این گروه چند نفر معمم و ریش سفیدان بودند. من هم چون آشنایی به ارک حکومتی داشتم هوس کردم که با این مردم باشم. این عده که از هزار نفر متجاوز بودند همه با هم با اطمینان خاطر به جلو می‌رفتند و می گفتند چون حاکم (نصرت الدوله فیروز میرزا) ناظم التجار را که یکی از سران مشروطه خواهان است تبعید کرده می رویم. استدعا کنیم او را به کرمان عودت دهند. این عده همه با دست خالی و بدون اسلحه بودند و هیچ کس تصور نمی کرد که بی جهت به آنها شلیک خواهد شد. صف جلوی این مردم که همان عمامه به سر و محترمین و معاریف بودند، داخل ارک شدند. بعد از ورود آنها قراولان درب بزرگ را خواستند ببندند.
مردم چون دیدند بین آنها و پیشروانشان جدایی افتاد و ای بسا به آنان بی احترامی نمایند. اصرار ورزیدند که از آنها جدا نشوند و نگذارند درب را ببندند و خواهی نخواهی با حکومتی ها و قراولان گلاویز شدند. چون جمعیت فشار می آورد و نزدیک بود فراشان مغلوب شوند. یک دفعه از بالای حصار ارک و برج ها صدای شلیک صدها تفنگ بلند شد و عده ای کشته و عده ای مجروح شدند و باقی ماندگان قرار را بر قرار ترجیح دادند.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *