پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۲۶ دی ۱۳۹۵، ۲۱:۵۸

کرمان بر پشت اسب
بخش 36
سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه این بخش را با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛
یکی از ثابت ترین مهمانان ما حاجی محمدخان پسر وکیل الملک بود که زمانی حکومت کرمان را داشت. قبل از جنگ کریمه چند سال را در پاریس گذرانده و همیشه با حسرت از آن دوره آرام زندگیش یاد می کرد. بسیار متفرعن بود. اصرار داشت برادرم را عالیجناب خطاب کند و یک بار از من پرسید ناوگانی که برادرم دریادار آن است، کجاست؟ چون می دانست که او تیمسار ارتش است و از قرار معلوم می دانست که این مقامات عالی هم ردیف هستند.
دوست قدیم ما معمولاً پرتقالی با خود می آورد و انگار که یک دسته گل با تشریفات زیاد به من هدیه می کرد. همیشه سن ملکه ویکتوریا را می پرسید. از پیشرفت جنگ بین چین و ژاپن مرتب سوال می کرد.
علیرغم همه جواب های رد داده شده، خیلی علاقمند بود که زن و دخترانش را به جمع ما تحمیل کند و مکرر پیشنهاد می کرد که آن ها را سه چهار روز به مهمانی به کنسولگری بفرستد.
یکی دیگر از مهمانان ما، تاریخ خانوادگیش را یک روز بعد از ظهر نقل کرد که نیم قرن پیش در ایران نامعمول نبود. پدر بزرگش، که آدم ثروتمندی بود، هنگام مرگ مبلغ کلانی پول برای پدرش به ارث گذاشت. این خبر به گوش سلف شاه فعلی رسید که بلافاصله گروهی سرباز فرستاد تا آن را از وارثی که آن موقع دور از خانه بود، مصادره کنند. افراد، خانه را غارت کردند. زنان را بیرون کردند. دو تن از آن ها از سرما و گرسنگی در زمستان مردند و همه چیز را بردند. حتی درهای اتاق ها را وارث نگون بخت را به مدت دو سال زندان کردند و هنگام آزادیش از زندان، شاه از روی بخشندگی خانه لخت و مخروبه را به او پس داد و گفت:«ما وحشی نیستیم که همه چیز را از شما بگیریم.» وراث مفلس به خانه بازگشت. هیچ کس جرأت نمی کرد به او سلام یا با او صحبت کند و از شدت یأس در شرف خودکشی بود که چشمش به صندوق چوبی کهنه ای افتاد. تنها تکه از اثاثیه ای که از چپاول خانه باز مانده بود. به خاطر آورد که ده هزار سکه طلا در آن پنهان کرده بود که شامل کفن های خانواده بود که برای کفن و دفن آماده باشد؛ اما نمی توانست به خود دل و جرات بدهد که درپوش را بردارد و خیلی می ترسید که این آخرین سوسوی امید خاموش شود. اما با کمال تعجب طلاها آن جا بود. تقوای سرکرده سربازان مانع شده بود که به کفن هتک حرمت شود. مصائب این فرد محنت کشیده پایان ناپذیر بود. او ثروتمند بود اما اگر بروز می د اد، بیش از یک روز برای او دوام نمی آورد. از این رو مجبور شد به حقه کوبیدن یکی از سکه ها متوسل شود تا نوشته روی سکه محو شود و بعد کمتر از نصف قیمت به یک یهودی بفروشد و به او بگوید که تصادفاً پیدا کرده است و از این رو سال ها مجبور بود مثل گداها زندگی کند و کلفت و نوکر نداشته باشد و سکه هایش را یکی یکی خرج کند تا یک غذای ساده بخرد.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر