پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | هوشنگ مرادی کرمانی: کسی برای کسب لذت به سراغ ادبیات ما نمی رود

هوشنگ مرادی کرمانی: کسی برای کسب لذت به سراغ ادبیات ما نمی رود





۶ دی ۱۳۹۵، ۲۰:۱۲

هوشنگ مرادی کرمانی:
کسی برای کسب لذت به سراغ ادبیات ما نمی رود

مهسا ملک مرزبان
گفت توی کرمان شوخی های بامزه ای می کنند. مثلا خانم خانه با تواضع و فروتنی تمام، از غذاهایی که روی سفره گذاشته بد می گوید. از سبزی خوردن تا فسنجان را طوری به خاک و خون می کشد که ممکن است آدم خنده اش بگیرد. این از جنس تعارفات کرمانی هاست.
هوشنگ مرادی کرمانی از آن مردمان خوبی است که عادت ندارد از قصه هایش تعریف کند، اما برای جواب هر سوال آن قدر شوخی می سازد و حکایت و مثل و متل می گوید که محو شنیدن تک تک کلماتش می شوی و سراپا گوش برای این که کشف کنی در پس هر قصه او چه رازی نهفته است؛ از سر «قصه های مجید» تا «ته خیار».
«قصه های مجید» بعد از چهل سال هنوز زنده است. انگار همین امروز نوشته شده. نثر شیرین و روان و داستان پرکشش آن همه نوع مخاطب را جلب می کند. چه رازی در این نثر نهفته که هنوز زنده و پرطرفدار و جذاب است و نه تنها مردم ایران که ملیت های مختلف از زبان های گوناگون خواننده آن هستند. نوشته های شما بومی است اما نه به مثابه ادبیات بوم زده ای که بیرون از خطه ای خاص مخاطب ندارد و حتی قابل ترجمه هم نیست.
راستش من از تمام مثل ها و متل ها و اصطلاحات و تکیه کلام های روستایی و شهری تهران و کرمان در قصه های مجید استفاده کرده ام. در مقدمه کتاب«نشستن واژه در قصه» که آقای حسین نیر، واژگان، اصطلاحات، کنایه ها و ترکیب های عامیانه محلی قصه های مجید را در آن جمع آوری و فرهنگستان زبان و ادب فارسی چاپ کرده، اشاره کرده ام که در این داستان ها نزدیک به 2هزار اصطلاح کوچه و بازاری به کار رفته است.
چه تعداد از این اصطلاحات و ضرب المثل ها آگاهانه و بر اساس مطالعه قبلی در این مجموعه آمده است؟ آیا به عمد خواستید بعضی از آن ها را در داستان بگنجانید یا نه، هر کدام به موقع سر جای خود نشستند؟
راستش هر دو. کسانی مثل شاملو- که من هم مثل خیلی ها قبولش دارم- این کار را زیاد انجام داده؛ اما اتفاقاً در بعضی موارد مشخص است که کلمه یا اصطلاح را به زور به خورد جمله داده است که بیرون می زند. مثلاً در ترجمه «دن آرام» یا «شازده کوچولو» این موارد را می بینیم. شاملو تسلط عجیبی بر اصطلاحات داشت و بجا و نابجا از آن ها استفاده کرد که بعضا خوب در نیامده اند. در شعر هم همین طور است. در ترجمه شعر، اول باید شعر را خورد و بعد شعر گفت. وقتی قرار باشد شعر ترجمه شود باید تمام ابزار و واژه هایی را که برای یک ملت حساسیت برانگیز است و با آن زندگی کرده در ترجمه به کار برد. این جاست که اثر تاثیرگذار می شود.
اتفاقاً سوال من هم همین است. آثار شما، فارغ از محتوا، ویژگی ترجمه پذیری دارند و به زبان های مختلف هم برگردانده شده اند. از اصول انتخاب متن برای ترجمه یکی این است که آن متن قابلیت ترجمه شدن داشته باشد. مهم ترین ویژگی های نثر شما که این قابلیت را در آن ها بالا می برد، کدام هاست؟
مخاطب بسیاری از کتاب هایی که از ادبیات معاصر و کلاسیک ما ترجمه شده اند قشر دانشگاهی و روشنفکر هستند. آن هایی که دغدغه تحقیق و بررسی ادبیات یک ملت را دارند. کسی برای کسب لذت به سراغ ادبیات ما نمی رود. موقعی که در آلمان یا فرانسه بودم، خانم هایی را می دیدم که صبح ها کلم و هویج و بادمجانشان را می خریدند و بعد همراه با کالسکه بچه وارد کتابفروشی می شدند و از کتاب های جدید می پرسیدند. چنین کسی برای لذت بردن کتاب می خواند نه برای چیز دیگر.
اگر یک روز صبح دیدیم که آن خانم با کالسکه اش به یک کتابفروشی رفت، یک کتاب ایرانی را برداشت. رفت پای صندوق حساب کرد و با خودش برد، آن جا می فهمیم که خواننده داریم. ولی تا وقتی فقط مخاطب ما قشر دانشگاهی باشد یا صرفا محض کنجکاوی درباره ایران به کتاب های ما رو بیاورند، خیلی نمی توانیم مدعی باشید.
دقیقاً همین طور است. این را هم بگویم که ادبیات داستانی ما دو آدم قَدَر و ماندگار دارد که استادان تمام نویسندگان بعد از خودشان شده اند:یکی جمال زاده و دیگری صادق هدایت. جمال زاده نثر را به خدمت داستان گرفت. البته قبول دارم که قبل از او دهخدا هم تلاش هایی در این زمینه داشت اما جمال زاده واژه ها و فرهنگ عامیانه را وارد ادبیات ما کرد. زبان نوشتار با زبان گفتار فرق می کند. کلمات زیادی در زبان نوشتار ما هست که در زبان کوچه و بازار نیست. ما با برخی واژه سازی ها اثر خود را به یک کار شیک تبدیل می کنیم، با عباراتی مثل «دم آوردن» به جای «دم کردن» جمال زاده بیشتر زبان کار کرد و هدایت روی فرم داستان. برای همین من فکر می کنم بهترین و ماندگار ترین داستان درباره زبان فارسی، «فارسی شکر است» جمال زاده است. من در نوشتن بیشتر به جمال زاده علاقه مند بودم. نه این که از او تقلید کنم. مدرسه که می رفتم، در شانزده، هفده سالگی داستانی نوشتم که معلمم به من گفت شبیه جمال زاده نوشته ای. می شناسی اش؟ گفتم نه. گفت نویسنده است، کتاب های زیادی نوشته، مثل «یکی بود یکی نبود». مدرسه که تعطیل شد به سرعت به کتابفروشی رفتم تا کتابش را بگیرم و بفهمم این جمال زاده کیست که من شبیه او می نویسم. این را برای خودش هم نوشتم. بعدها که با او مصاحبه کردند و از او پرسیدند بهترین داستان نویس ایرانی کیست، گفت هوشنگ مرادی کرمانی چون مثل من می نویسد!
زبان عامیانه، زبان کوچه و بازار و حتی ته لهجه کرمانی من در نثرم محسوس است. واژه ها و اصطلاحات عامیانه را تا جایی که سلیقه ام به من اجازه داده است سر جایشان نشانده ام به طوری که هیچ چیز دیگری به جای آن ها نمی نشیند و فضای و بار عاطفی آن ها را منتقل نمی کند. مثلاً وقتی می گویم بلند کردن این مبل دست شما را می بوسد. در این اصطلاح هم خواهش هست، هم احترام، هم محبت و هم کمی طنز. هیچ چیز دیگری به این قشنگی نمی تواند جایگزینش شود.
بعد از قصه های مجید، در «شما که غریبه نیستید» بیشترین استفاده را از این ابزار کرده ام.
در داستان های شما استفاده از اشعار و دوبیتی های بومی دیده می شود. انگار خواسته اید سنتی دیرینه را احیا کنید. درست است؟
ادبیات کهن ما بر مبنای شعر بوده و داستان نویس های ما مثل نظامی و عطار و فردوسی داستان هایشان را به شعر گفته اند. ما در نثر چندان سابقه نداریم. بنابراین انسان ایرانی از شعر بیشتر از نثر لذت می برد. مردم هیچ کجای دنیا آینده و واقعیت زندگی شان را با شعر گره نمی زنند و توی خیابان پول نمی دهند که فال حافظ بخرند.
همیشه وقتی می خواهیم حرفمان تاثیرگذار باشد، آن را با شعر همراه می کنیم. حتی در دادگاه ها با شعر پایه حرفشان را محکم می کنند.
نویسندگان حسین کرد شبستری، سمک عیار، امیرارسلان نامدار و گلستان مرتباً بین نثرشان شعر آورده اند و حرفی را که به نثر گفته اند، به شعر تکرار کرده اند. در دنیای امروز ما این سنت گم شده است که من خواستم آن را زنده کنم. چه از زبان راوی و چه از زبان شخصیت ها، شعر خوانده می شود «بچه های قالیباف خانه»، «شما که غریبه نیستید»، «مشت بر پوست» و… پر از شعر است. سنت داستانی ما نقالی و وعظ و خطابه است که شعر در آن نقش مهمی دارد.
وقتی درباره استقبال از آثار شما صحبت می شود، بار آن را به دوش اقتباس ها می اندازند. اما من مثلا هنوز که هنوز است معتقدم «مربای شیرین» از اقتباس سینمایی اش جلوتر است. هر چند عوامل فیلم زحمت زیادی کشیدند. یا مثلا اگر در ادبیات کودک و نوجوان دنیا «نیکولا کوچولو» را داریم، قصه های مجید را هم داریم که قبل از این که اقتباس سینمایی بشود، در قد و قواره مجید خودش را معرفی کرده است و این سوای از اقتباس با ترجمه اش است. سوالم از شما به عنوان نویسنده مجید نیست، به عنوان کسی است که مجید را بهتر از همه می شناسد. مجید چه داشت که این اتفاق برایش افتاد؟
اتفاقا به نظر من بی بی از مجید خیلی بامزه تر است! و بودن این دو در کنار هم است که کاملشان می کند. هر کدامشان را که حذف کنیم، آن یکی به درد نمی خورد. گاهی اوقات مطلبی را جامعه به ما سفارش می دهد.
مثال می زنم. ابراهیم گلستان رفته بود برای دانشجویان دانشگاه شیراز سخنرانی کند. یکی از دانشجویان از او پرسید شما که قلم قدرتمندی دارید، چرا از روستاها و خشکسالی و فقر و مشکلاتشان نمی نویسید که به درد جامعه بخورد. خیلی راحت گفت من این ها را زندگی نکرده ام. همیشه وضع مالی ام خوب بوده، درگیر معاش نشده ام، بهترین غذا را می خورم و بهترین لباس را می پوشم. نه بی پولی کشیده ام، نه به خشکسالی برخورده ام. این ها را من نمی توانم بنویسم. این ها را شما بنویسید که با آن آشنا هستید.
آن موقع از این حرف ابراهیم گلستان بسیار رنجیدم؛ اما چهل سال گذشت تا فهمیدم نویسنده باید چیزی را بنویسد که آن را زندگی کرده باشد. برای همین می گویم قصه های مجید سفارش جامعه بود. جامعه ای که من از آن برآمده بودم. هر چند تا بیست سال بعد از نوشته شدنش اجازه ندادند به مدارس راه پیدا کند. چون معتقد بودند مجید بی ادب است. دروغ می گوید. به بی بی اش می گوید تو! و این بدآموزی دارد! چیزی که مجید برای مردم دارد این است که واقعی است. مردم حتی عیب های خود را در مجید می بینند. دروغگویی، رو راستی و پیچیدگی که در عین سادگی دارد. من اصلا سعی نکردم گرد و خاکش را بگیرم. مجید یک بچه ایرانی به تمام معناست برای همین به دل نشسته و تبدیل شده به شخصیت ایرانی.(ویژه نامه کرگدن)

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *