پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | اظهار لطف اولین رییس رادیوی کرمان به صفحه«کرمون»: عشق و علاقه لازمه روزنامه نگاری است

اظهار لطف اولین رییس رادیوی کرمان به صفحه«کرمون»: عشق و علاقه لازمه روزنامه نگاری است





۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۲۲:۴۷

اظهار لطف اولین رییس رادیوی کرمان به صفحه«کرمون»:
عشق و علاقه
لازمه روزنامه نگاری است

آن روز از یکی از همکاران قدیمی اش شنیدم که به کرمان آمده است. می دانستم قریب سه دهه است که جلای وطن کرده و در آن سوی کره زمین سکنی گزیده است. تلاش کردم تا با او دیداری داشته باشم. موضوع مصاحبه روایت خاطراتش از رادیو کرمان بود. رادیویی که او اولین رییس آن بود. نامش را در رمان«شما که غریبه نیستید» هوشنگ مرادی کرمانی دیده بودم. باید فرصت را غنیمت شمرد. تعلل من مساوی بود با بازگشت او به ینگه دنیا! آن وقت من می ماندم با تلنباری از خاطرات نشنیده و پرسش های مطرح نشده.
می دانستم از مصاحبه امتناع می کند و به برخی روزنامه نگاران پاسخ منفی داده است. اما به هر حال آموخته ام که بخت خویش را بیازمایم و طبق قانون «سنگ مفت، جغوک هم مفت» ز هر کرانه تیر دعایی روانه کنم تا شاید ز آن میانه، یکی کارگر شود!
دست به کار شدم. از طریق همان دوست مشترک برایش پیغام فرستادم. خودم به سوژه مصاحبه زنگ زدم. جملاتش کوتاه بود و به ضرورت. با مکث سخن می گفت. گفت:«خودم با شما تماس خواهم گرفت.» با این جمله آشنا بودم. همه ما ایرانی ها آشنا هستیم. وقتی کسی می گوید خودم با شما تماس می گیرم، مقصود این است که هرگز تماس نمی گیرم. شما هم دیگر مزاحم نشو!
پس از پایان مکالمه، با یکی دیگر از دوستان مشترک مان- که او هم از گویندگان قدیمی رادیوست- تماس گرفتم و از او خواستم که اعتمادش را برای یک«خاطره گویی» جلب کند.
پنج شنبه شب بود که سوژه مصاحبه، خودش تماس گرفت.
-الو، آقای سیستانی نژاد؟
– بله، بفرمایید!
– مظهری کرمانی هستم. من صبح جمعه ساعت 9 منتظر شما هستم.
سال هاست که به واسطه این که همسرم رفسنجانی است و خانواده او در این شهر اقامت دارند، بسیاری از آخر هفته ها را مهمان رفسنجانی ها هستم. قرار برای ساعت 9 صبح در محلی که 100 کیلومتر از من فاصله داشت، با داشتن دلبند یک ساله که صبح را تا دیروقت می خوابد، مقداری سخت بود. احتمال می دادم شاید دیر سر قرار برسم. با لکنت گفتم:«اگر ممکن است ساعت 10 سر قرار باشم.» پاسخ داد:«پس من تا ساعت 10 منتظر شما می مانم. بعد از آن ممکن است بیرون بروم و…»
صبح زود به جاده زدیم. یک جاده کاملاً مستقیم، بیابانی، قهوه ای و خسته کننده… اوایل مهرماه بود.
به کرمان رسیدیم. همسر و فرزندم را به خانه رساندم و به خانه اولین رییس رادیوی کرمان رفتم. همکارم علی اکبرزاده علاقه داشت با او دیداری داشته باشد. او هم آمد. رأس ساعت 10 صبح زنگ در خانه اش را زدیم. به کتابخانه اش راهنمایی مان کرد. قفسه کتاب یک ضلع اتاق را پوشانده بود. عکس هایی از روزگار قدیم نیز در برخی طبقات آن بود. چند عکس قدیمی هم روی دیوار آویزان بود.
سخن را آغاز کردیم. آرام و گزیده سخن می گفت. من و مظهری کرمانی صحبت می کردیم. اکبرزاده عکسبرداری می کرد. وقتی که خاطرات اصلی را برای مان تعریف کرد. به اتاق دیگری رفت و با یک کاغذ دست نویس برگشت. با صدایی گرم که جان می داد برای گویندگی رادیو! شعری را که سروده بود برای مان خواند. تا بازگشت او به کانادا فرصتی باقی نبود. صحبت مان به درازا کشید و امکان خواب بعد از ظهر را هم از او گرفتیم.
وقت خدا حافظی به او قول دادم که حتماً روزنامه حاوی مصاحبه را برایش ببرم و این یعنی بهانه ای مناسب برای دیداری دوباره.
وقت چندانی نبود. باید زودتر دست به کار می شدم. محتوای مصاحبه را سریع پیاده و تنظیم کردم. چاپ شد. دوباره به دیدنش رفتم. اما این بار روزنامه به دست. چمدان های مسافرتی پشت در خانه بود و خبر از کوچی دوباره می داد. می گفت:«فردا به تهران پرواز می کنیم. از آن جا به مونیخ و سپس به ونکوور می رویم.»
روزنامه را تقدیم کردم. علی اکبرزاده نیز عکسی را که آن روز از چهره استاد مظهری تهیه کرده بود به همراه تصویری قدیمی از وی که در حال گویندگی رادیو بود را تلفیق و به او پیشکش کرد.
تقریباً یک ماه بعد ایمیلی به آقای مظهری فرستادم. در آن ضمن تبریک زادروزش، جویای احوالش شدم. چند ساعت نگذشته بود که در پاسخ من نوشت:«یاسر نازنین و گرامی! با سلام و سپاس از مهرورزی و محبت شما از این که به یاد من بودید ممنونم. تقاضا دارم سلام مرا به همکار هنرمند عکاس که تصویر هنرمندانه او روبرویم قرار دارد ولی متاسفانه نام ایشان را فراموش کردم برسانید. به امید دیدار. با احترام – مظهری»
اما داستان به این جا ختم نشد. در شماره هشتم مجله وزین سرمشق به مدیر مسوولی و سردبیری روزنامه نگار با اخلاق«بتول ایزدپناه راوری» یادداشتی به قلم علی اصغر مظهری کرمانی به چاپ رسید. در این یادداشت که عنوان«مطبوعات کرمان» را بر تارک خود دارد، نویسنده ضمن شِکوِه از دلتنگی های دیار غربت، به وضعیت مطبوعات کرمان در روزگار قدیم و جدید می پردازد. تنوع نشریات در استان را می ستاید و از روزگاری که کرمان، تنها دو روزنامه داشت، یاد می کند. پیشینه نویسندگی خود در نشریات کرمان را بازگو می کند. یاد دکتر ابوالقاسم پورحسینی را گرامی داشته و از موسوی آیت اللهی نام می برد. اولین رییس رسانه شنیداری استان در ادامه یادداشت خود، عشق و علاقه را از لوازم کار مطبوعاتی برشمرده و نوشته است:«در رسانه ها بیش از سایر مشاغل علاوه بر تخصص و تجربه ای که باید طی زمان به دست آید، عشق و علاقه ویژه ای لازم دارد تا فردی که بدین کار روی آورده بتواند از بسیاری خواسته هایش صرف نظر کند و گاه از ساعات تفریح و استراحت هم بگذرد تا بالاخره با پشتکار و اغلب با سماجت به نتیجه برسد.»
این پیشکسوت عرصه رسانه در بند پایانی یادداشت خود از روزنامه وزین پیام ما که ماحصل زحمات طاقت فرسای همکاران من است و هم چنین یادکردی از سرویس کرمون روزنامه و بنده کمترین کرده است. وی پس از لازم شمردن عشق و علاقه در خصوص کار رسانه ای آورده است:«برای خود من این در کرمان اتفاق افتاد که یکی از خبرنگاران روزنامه پیام ما با من تماس گرفت که می خواهد مصاحبه ای با من داشته باشد. لازم است یادآور شوم که پیش تر به یکی از مدیران مطبوعات و همچنین خبرنگار دیگری یادآور شده بودم که نزدیک چهل سال است از سیاست روی گردانم و حاضر به هیچ گونه مصاحبه ای نیستم و آن ها هم با اظهار محبت قبول کرده بودند. راستش این آقای یاسر سیستانی نژاد خبرنگار یا به قولی دبیر سرویس کرمون، غیر از دیگران به نظر می رسید. چرا که ول کن معامله نبود و با ابراز محبت بسیار مرا رها نکرد. تا آن جا که راضی شدم فقط در مورد خاطراتم در ایام خدمت در رادیو با او صحبت کنم. به موقع همراه با دوست عکاس هنرمندش آقای علی اکبرزاده که او هم بعدها دانستم یکی از مردان شایسته رسانه های کرمان است، به خانه ما آمدند و در کتابخانه محقر و کوچک من ساعتی به گفت و گو ایستادیم. البته همان طور که حدس می زدم، به هر حال آقای سیستانی نژاد با همه آن که خود را حرفه ای می دانستم، بر اساس آن ضرب المثل معروف مستمع صاحب سخن را بر سر حرف آورد، با تک مضراب ها، سخنانی بیش از خاطرات رادیو از من در آورد و استفاده کرد که شد یک مصاحبه تمام عیار در یک صفحه روزنامه پیام ما که نه مدیرش را تا امروز می شناسم و نه تا آن روز نام یاسر سیستانی و علی اکبرزاده را شنیده بودم. یادشان به خیر باد که برای هر دو سلامتی و موفقیت آرزو می کنم. به خصوص که آقای اکبرزاده عکسی از من گرفته بود و با تصویری که از روزهای اول گویندگی در رادیو کرمان به او داده بودم و تلفیق کرده تصویر جالبی تهیه و به من لطف کرد که هر یک از دوستانم آن را دیدند تعریف کردند و اقرار نمودند کاری جالب و یک تصویر ژورنالیستی است.»

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *