پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۲۰:۰۰

کرمان بر پشت اسب

بخش 7

سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از  اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛

سلام بلندی از حلقوم صدها نفر طنین انداز شد و صدها چشم با نگاه متمرکز به ما خیره شدند. در همچو مواقعی همیشه متحیر بودم، بومیان چه برداشتی از ما دارند. در حالی که میمون خاکستری بزرگی، زنجیر برگردن، تعظیم های غرایی می کرد و گارد مفلوک معمول پیشفنگ می کرد و صف می شد و جلوی ما تا مقرمان قدم رو می رفت. اتاق هایی از همه طرف باز در باغی مردابی. چادرهای خود را درون اتاق ها زدیم و وقتی مستقر شدیم آشنای یزدی مان برای شام وارد شد. چون سیل او را در سفر به کرمان معطل کرده بود. او به ما گفت که از پشت بام کاروانسرای بهرام آباد شاهد بود که خانه ها پشت سرهم فرو می ریزند و رودخانه دفع سیل تبدیل به جریان خروشنده ای شده بود که حدود سی متر پهنا داشت و هرچیز را در مسیر خود می برد.

صبح روز بعد هیأت نمایندگان زرتشتیان و هندوها به دیدار برادرم آمدند و والی بعداً وارد شد تا ادای احترام کند. همه هدایای گوسفند یا شیرینی و کله قند آوردند. هدایایی که تا حدی طبیعت فیل سفید را برای دریافت کنندگان داشت که مجبور بودند، دو برابر ارزش آن ها را، سهم شیر(سهم بزرگتر را) به خدمه آزمند آن ها بدهند.

هنوز به نهار ننشسته بودیم که محمدخان پیر شاد و شنگول و یکی از خویشاوندان جوانش وارد شدند. خیلی متاسف بودم که آن ها باز باید روزه بگیرند، در حالی که ما مشغول خوردن بودیم، اما علاقه زیادی به روزنامه های مصور ما نشان می دادند و برای توضیح به هاشم روی می آوردند که با ترزبانی شرح و بسط می داد. در حالی که شاه سوار (پیشخدمت دوم ما) صادقانه به ناتوانایی خود در درک تصاویر فرنگی اعتراف می کرد. هاشم خیلی از این ناهار لذت می برد. چون برای اولین بار بود که به نحوی حرف ها را درک می کرد و به کرات بدان می پیوست تا آن را به جلو ببرد. اغلب وقتی پیشخدمتی می کرد، کند فهم بود چون زبان ما را درک نمی کرد که به خاطر آن خدا را شکر می کردیم؛ اما گوش هایش همیشه تیز بود. چون هر گاه کلمه ای انگلیسی می شنید که شباهتی به واژه فارسی داشت بلافاصله توی کلام می پرید و با سوء تفاهم در مورد آن چه حدس می زد در مورد موضوع گفتار ما باشد دراز نفسی می کرد. آن شب هاشم و ابوطالب آشپزمان دعوا کرده بودند. وقتی هاشم با دست خون آلود پیش ما آمد، به این نتیجه رسیدیم که چاقو در کار بوده است. اما معلوم شد که هاشم عادت دارد به صورت هفتگی فصد کند (خون بگیرد) چون معتقد بود برای سلامتی نافع است و این دفعه عمیق تر از حد معمول بریده بود و به پانسمان بیشتری نیاز داشت. در این جا بسیار از دست زنانی کلافه بودم که به باغ سیلابی هجوم می آوردند تا مرا تماشا کنند. شلوارهای بلند سفید و چادرهای سفید یا آبی پوشیده بودند و چهره آن ها برهنه بود و لبخند می زدند. می گفتند تا آن زمان چشمشان به جمال خانم اروپایی روشن نشده است. دلم نمی آمد آن ها را برانم.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *