پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | مشّاق کرمانی شاعر و خوشنویس مردمی

مشّاق کرمانی شاعر و خوشنویس مردمی





۱ آبان ۱۳۹۵، ۲۱:۴۷

مشّاق کرمانی
شاعر و خوشنویس مردمی

نسل‌ها می‌‌آیند و می‌روند. نام شان از یاد می‌رود و نشان شان گم می‌شود. اما برخی افراد که رفتارهای متفاوت تری دارند و به قول مردم«خاص» می‌باشند، بیش تر از دیگران در یادها می‌مانند. حالا در یاد یک نسل یا بیش‌تر!
«مشّاق کرمانی»؛ خاطره مشترک کرمانی هایی است که جوانی شان را در دهه چهل و پنجاه گذرانده اند. همه کسانی که او را به یاد دارند، وقتی می‌خواهند نامش را بر زبان بیاورند، لبخندی هم ضمیمه نام مشاق می‌کنند. او با شوخ طبعی و خوش خلقی اش به شخصیت دوست داشتنی و فکاهی دو نسل از کرمانیان بدل شده است. اولین باری که نام او را شنیدم، در جریان یک مصاحبه بود. با«سید عطری» عطار قدیمی‌کرمان که شغل آبا و اجدادی شان را زنده نگه داشته اند، مصاحبه می‌کردم. در طبقه بالایی
در جریان مصاحبه با یکی از عطاران بازار میدان قلعه، یک تابلوی خوشنویسی شده، در بالاترین طبقه از قفسه های عطاری قرار داشت.
یک بیت شعر نوشته شده بود:«ز عطاری عطری زود مگذر/ به عطرش کن مشام خود معطر» صاحب عطاری گفت:«این دست خط مشّاق است.» و آن جا بود که برای اولین بار نام مشاق را شنیدم. بعدها ذکر شوخی های او را از دوست 85 ساله ام که به شغل صحافی مشغول است شنیدم. او در توصیف مشّاق می‌گوید:«مشاق عصا به دست از بازار می‌گذشت و از آن جایی که با همه کسبه دوستی و آشنایی داشت، برای شان شعر می‌خواند.»
مشاق؛ علاوه بر خوشنویسی، به شاعری هم می‌پرداخته است. دکتر بهزادی اندوهجردی در کتاب ستارگان کرمان که در سال 1354 منتشر شده درباره این شاعر خوشنویس می‌نویسد:«علی اصغر مشاق کرمانی از دبیران خوش ذوق کرمان بود. خطی خوش داشت و در دبیرستان های کرمان به تعلیم خط مشغول بود. من در سیکل اول متوسطه افتخار شاگردی اش را داشتم. انگشتان دست راستش ورم کرده بود و درشت به نظر می‌رسید.
گاهی که اراده می‌کرد، دانش آموزی را تنبیه کند انگشت سبابه را زیر انگشت شست خود قرار می‌داد و با سه انگشت دیگر روی دست، گوش یا پشت کله طرف می‌کوبید و در چشمان او نگاه می‌کرد تا عکس العمل او را دریابد… من در کلاس دوم متوسطه دبیرستان سعادت بودم که به عنوان دبیر خط به کلاس ما آمد، موقع حضور و غیاب چون به نام من رسید مکثی کرد و پرسید:«تو پسر همان شاعر اندوهجردی هستی؟» گفتم:«بله قربان!» گوش مرا گرفت و از میز بیرون آورد و در برابر شاگردان بداشت و در حالی که من از شدت درد به خود می‌پیچیدم، گفت:«پدر این بچه شاعر بسیار خوبیه…» از آن به بعد هر گاه به کلاس می‌آمد احوال مرا و پدرم را می‌پرسید و چون مشق خط را نیز بد نمی‌نوشتم، مورد لطفش قرار داشتم. به ماجراها و مناظرات شعری وی با پدرم قبلاً اشاره کردم.
او شاعری شوخ طبع و هنرمند بود. می‌گویند در زمانی که ریاست فرهنگ استان هشتم با آقای تویسرکانی بوده«1314 شمسی» دبیرستان پهلوی کرمان را تازه برق کشی کرده بودند. ناظم دبیرستان پهلوی محمد صمیمی‌اردستانی سرش طاس بوده است. روزی مرحوم مایل از مشاق می‌پرسد، امسال دیگر مثل سال های گذشته ناراحت نخواهید بود. زیرا کلاس ها و دفتر مدرسه شما برق کشی شده است. لذا تعلیم خط در شب نیز مانعی نخواهد داشت. مرحوم مشاق در جواب گفته بود، درست می‌فرمایید:
امسال اتاق دفتر ما/با سال گذشته فرق دارد/ روز از سر ناظم است روشن/ شب نیز چراغ برق دارد
بیش تر شعرهای وی مایه ای از شوخی دارد. جزوه های کوچکی از وی در کرمان چاپ و منتشر شده است. از جمله مثنوی «عروسی خروس و روباه» و مثنوی«خواب و خیال» و مثنوی«عروسی دختر حاجی آقا» بیش تر اشعار وی حاوی نکته های اخلاقی و اجتماعی بسیار جالب است از آن جمله است:

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *