سایت خبری پیام ما آنلاین | درس های مدرسه و نوستالوژی های مشترک

درس های مدرسه و نوستالوژی های مشترک





۱ مهر ۱۳۹۵، ۰:۲۹

درس های مدرسه و نوستالوژی های مشترک

فریدون مجلسی
ماجرای عباسقلی خان با شعر روان و زیبای ایرج میرزا مربوط به «کتاب های دبستانی» نسلی پیش از من بود. در زمانی که من، در شصت و پنج سال پیش به دبستان می رفتم، درس ها با آب، بابا آغاز می شد و سال بعد «خدا را شکر که به کلاس دوم آمده ایم. در کلاس اول خواندن و نوشتن و کمی حساب یاد گرفتیم» چهره های ماندگاری مانند مشهدی حسن آسیابان ده ما، یا در نسل بعدی ماجرای دهقان فداکار بود و سپس داستان های دیگری که ضمن سواد آموختن، در میان کودکان جامعه نوعی خاطره مشترک پدید می آورد و خاطره مشترک جوهر و جان مایه هویت ملی است. اکنون هفتاد سال از آخرین باری که شعر ایرج در کتاب های دبستان منتشر شد گذرد. آن هایی که سوادشان را با نی شعر یاد گرفتند اغلبشان دیگر نیستند. اما سطور آن که هنوز میان مردم رایج است و گاه به طنز در ادبیات وارد می شود، گویی در حافظه و خاطره جمعی و ملی چنان جایی باز کرده است که بدون نیاز به کتاب های مدرسه از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. بار دیگر شعر یا اندرزنامه صریح ایرج را خطاب به «بچه ها» با اندکی تحلیل برای نسل های نو می نویسم:
طبیعی است که دوره استفاده آموزشی از چنین شعری دیری است که بر سرآمده. یعنی از همان زمانی که کتاب ها حذف شد. شاید خواننده امروزی باور نکند که این شعر آیینه وضع اجتماعی و زندگی شهری زمان خودش بوده است. داشتن کارگران خانگی با عنوان های اهانت آمیز کلفت و نوکر، در خانه کسانی که فقط اندکی دستشان به دهانشان می رسید و می توانستند در مقابل خدمات دهان دیگری را هم سیر کنند امری رایج بود.
امروز نه آن امر رایج است و نه اخلاق زمان اجازه می دهد چنان عنوان هایی برای آموزش اخلاق روی انسانی گذاشته شود. پریدن روی میله پشت درشکه شیطنت رایج بچه هایی بود که گاه به شکستن سر و پایشان منجر می شد. من در دورترین خاطرات خودم هم سوار شدن بر درشکه را به یاد دارم و هم شاهد نشستن بچه ها و نشستنشان بر پشت آن و فحاشی درشکه چی بوده ام. اما خاطره زنده تر من ادامه آن رسم به صورت پریدن بر پشت سپر اتوبوس بود، که هم سواری اش بیشتر بود و هم خطراتش. نشستن بر لب جوی در کوچه های خاکی و گل آلود منظره عادی زندگی نه فقط در ده بلکه در شهر بود. ا… داشتن شاید نیاز به زندگی اندکی بالاتر از متعارف داشت، لابد برای شاهزاده ایرج میرزا عادی بوده است. اما چوب کردن در لانه مورچه و سنگ زدن به سگ ها و رفتن سراغ لانه گنجشک ها تفریح رایج بود. آخر، می دانید، بچه ها آن روزها نه تلفن هوشمند داشتند و نه نوت بوک! غذا مسئله اصلی بود و اندکی زیاده روی بچه موجب گرسنه ماندن دیگران می شد. این شعر زیبا که امروز بیشتر رنگ شوخی و طنز به خود گرفته است، در آن روزگار خیلی هم جدی بود. ضمناً نصیحتی رک و بی پرده باز به رسم زمان به بچه ای بود که«هرچه می گفت ا… لج می کرد!» گرچه امروز همه معیارها و دیدگاه ها فرق کرده است، اما این که آموزش های ابتدایی چگونه در عمق حافظ جمعی جامعه جا می گیرد و اثرگذار است فرقی نکرده است. بچه ها نیاز دارند که به بهانه آموختن خواندن و نوشتن ادب و شیوه زندگی متعارف امروزی را بیاموزند. از غذا خوردن ومسواک زدن و رعایت بهداشت، تا احترام به پدر و مادر و معلم و انسانهای دیگر، تا اهمیت محیط زیست و چگونگی تولید محصولات کشاورزی و فرآورده های غذایی و صنعتی و معدنی.

اندرزهای مستقیم و تزریقی به کودکان امروزی که دیگر لب جوی نمی نشینند و به گل بازی و گنجشک پرانی راضی نیستند، بلکه خودشان مستقیم در شبکه جهانی سیر و سفر می کنند، می تواند اثری معکوس بر جای گذارد. به عبارت دیگر «مطالب کتاب های درسی» تا زمانی می تواند موثر باشد که با واقعیات منطقی بیرونی منطبق باشد. استفاده ابزاری از آن برای تزری های آرمانی، یعنی انطباق با تمایل تنظیم کنندگان مطالب به بازپروری تفکرات و آرمان های شخصی یا جمعی خودشان به نسلی که از همان کودکی قدمی از آنان جلوتر است می تواند رهی به ترکستان برد.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *