پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | یادبود

یادبود





۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰:۳۴

شهید علی عابدینی
علی عابدینی در سال 1342 خورشیدی، در روستای کورگه به دنیا آمد. علی بخشی از تحصیلات ابتدایی را در دبستان معین زاده سپری کرد. سپس، برای ادامه تحصیل به روستای لاهیجان رفسنجان رفت. او مسیر دو کیلومتری میان کورگه و لاهیجان را هر روز به همراه برادرش پیاده طی می کرد. بعد از مدتی پدر خانواده از روستای کورگه به روستای لاهیجان رفسنجان نقل مکان کرد . به این ترتیب، علی دوستان جدیدی در میان هم کلاسی ها و هم سن و سالان خود پیـدا کرد که بسیـاری از آن هـا در آینـده، هـم رزمان و هم سنگران صمیمی شدند. این گروه در همه حال پشتیبان هم بودند و اقدامات یک دیگر را پوشش می دادند.
علی و احمد مغز متفکر و برنامه ریز گروه بودند. با آغاز مبارزات علنی مردم رفسنجان علیه رژیم سلطنتی، علی پانزده ساله به همراه گروه دوستان لاهیجانی اش به صفوف مبارزان پیوستند و بارها برای شرکت در تظاهرات، فاصله پانزده کیلومتری لاهیجان و رفسنجان را با هر وسیله ممکن از قبیل دوچرخه، موتور سیکلت و حتی پیاده طی می کردند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، علی برای کمک به پدر در فرصت هایی که پیش می آمد، مدتی در تعمیرگاه موتورسیکلت و کارگاه درب و پنجره ساز کار کرد و با شروع جنگ تحمیلی، در کسوت یک بسیجی، به جبهه رفت. بهار 1360 خودش را به جبهه رساند و نامش به عنوان اولین رزمنده روستای لاهیجان رفسنجان در تاریخ دفاع مقدس ثبت شد.
بعد از حضور علی در جبهه، جوانان روستای هفتصد خانواری لاهیجان یکی پس از دیگری به وی پیوستند به طوری که تا پایان دفاع مقدس، بیش از صد و پنجاه نفر از این روستا عازم جبهه شدند و با تقدیم چهل و پنج شهید نام و آوازه ای برای لاهیجان رفسنجان کسب کردند. علی عابدینی نخستین بار در عملیات کرخه نور ( شهید چمران، پنجم مرداد 1360) شرکت کرده و در همان عملیات، از ناحیه دست مجروح شد. بدن او از هر عملیات زخمی و ترکشی به یادگار داشت.
در بخشی از وصیت نامه شهید علی عابدینی آمده است: خدایا دوستانم خودشان را ساختند و رفتند و اینک من اعتراف می کنم که سنگینی بار گناهانم مانع و حجاب بین من و تو شده. کی باشد که پرده ها کنار رود و جمال ربوبی ات را با چشم دل ببینم. آیا می شود در آخرین لحظات عمرم ، مولایم را به بالین من بفرستی تا برای یک لحظه هم که شده چشمانم به جمال نورانی اش منور گردد. معبودا به سویت می آیم مرا پذیرا باش. آیا می شود در آخرین لحظات زندگی ام خودم را در کنار حسین زهرا ببینم ؟ آخر او را خیلی دوست دارم. در آرزوی دیدن کربلایش خیلی اشک ریختم.
اگر در زندگانیم نتوانستم به دین تو و دوستان تو و بندگان خالص تو خدمتی کرده باشم امیدوارم خون سرخ من رهگشای ره گم کرده ای باشد و خدمتی کند. گویا می بینم که دوستان شهیدم منتظر من هستند و مرا می خوانند. باید رفت آن هم با مرگی افتخار آفرین. ای پدر و مادرم ! اگر با شهادت من مصیبتی بر شما وارد شد که نتوانستید صبر کنید یادتان از مصیبت های امام زین العابدین و حضرت زینب بیفتد که چه رنج ها و مصیبت ها را تحمل کردند در راه این اسلام علی اکبرها شهید شدند. ما که ارزشی نداریم. خواهران و برادران عزیزم، همیشه با خدا و مؤمن باشید و از خط اسلام منحرف نشوید که راه طولانی است و آذوقه برای سفر آخرت کم. باید توشه ای برداریم که همان ایمان و تقوی و معرفت الهی است. از همگی حلالیت می طلبم.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *