سایت خبری پیام ما آنلاین | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۳:۰۲

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش صد و سی یک
[صنعتی زاده در مقابل شایعات در صدد دفاع از خود است …]
پرسیدم شما در مقابل این اراجیف چه کردید؟ گفت من به او نامه ای نوشتم که هرکس می تواند بیاید دفتر خرج و دخل دارلایتام را رسیدگی کند یا زمین های واگذاری دولت را ببیند که آیا در تصرف من است. یا دارلایتام و همچنین درباره نوشتجات خیالی میرزا آقاخان هم اشتباه کردید من 2 سال قبل از گرفتاری میرزاآقاخان ورفقایش از اسلامبول به ایران عزیمت کرده ام و می توانید تذکره ای را که قونسونگری ایران در اسلامبول در تاریخ 23 ژوئن 1948 مطابق ذیعقده 1311 صادر کرده ببینید.
بارها تجربه و به چشم خود دیده ام اگر در مجلسی مردم و شنوندگانی که مستمع سخنرانی ناطقی هستند میل شان باشد سخن ران خوب و به دلخواه آن ها صحبت نماید همین طور می شود. خود ناطق هم نمی داند از کجا این گونه مطالب و سخنان شیرین و مهم به او مجلس گرم می گردد و وای بر آن وقتی که شنوندگان قبلا از آن ناطق خوششان نیاید به او به نظر استهزاء بنگرند، ناطق بیشتر مطالبی را که بایستی بیان کند، فراموش می نماید و کلمات را با لکنت بیان می کند، کارش به جایی می رسد که گویی زنگ شکسته ای را به صدا درآورده اند.
گذشته از این نفوذی که حاضران در مجلس سخن رانی ناطقی دارند همان تاثیر نیز در نوشته نویسندگان می توانند داشته باشند. پیش آمدی را که برای خودم اتفاق افتاد برایتان بنویسم.
معمولا رمان هایی را که گاهی نوشته و می نویسم از صد و پنجاه صفحه کمتر نمی شود. تصمیم گرفتم برای امتحان داستان های کوچکی را که بیشتر از چند صفحه نشود و پهلوانان داستان را رستم و جانکاس تعیین کرده، ده دوازه صفحه را نوشتم بودم. آقای مایل تویسرکانی که آن اوقات سردبیر روزنامه شفق سرخ بود از راه رسید. آن چه را نوشته بودم به دستش دادم. پس از مطالعات گفت اجازه می دهید این را در روزنامه چاپ نمایند گفتم مختار هستید.
روز بعد تصادفاً چشمم به پاروقی روزنامه شفق سرخ افتاد. آن چه را که روز پیش نوشته بودم آقای مایل چاپ کرده و در مقدمه آن نوشته بود اخیراً صنعتی زاده کرمانی اثر جاویدانی به نام رستم در قرن بیست و دوم نگاشته و از خود به یادگار باقی گذارده ما این اثر و کتاب را در پاروقی روزنامه شفق سرخ به تدریج چاپ می نماییم. بسیار تعجب کردم که چگونه این آقا با آن که می دانست بیشتر از شش هفت صفحه از این داستان نوشته نشده چنین مطالبی را از پیش خود درج کرده است.
در همان اثنا آقای مایل رسید و روی همان عدل های قالی نشست. پرسید روزنامه امروز ما را دیدی؟ با حیرت گفتم بلی! اما آقا این چه کاری بود؟ بنده که چنین اثر جاویدانی ننوشته اند. شروع به خندیدن کرده گفت من تو را می شناسم خیلی هم خوب خواهی نوشت. حالا بگو دیگر هیچ چیزی نوشته و موجود داری؟ از تشویق آن مرحوم تشکر کرده وعده دادم دنباله آن چه را که چاپ کرده اند ادامه داده بنویسم و همان روز ساعت هفت بعد از ظهر آن چه را نوشته بودم برای آقای مایل فرستادم.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *