پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۵ تیر ۱۳۹۵، ۲۲:۰۴

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش هشتاد و دو
[عبدالحسین صنعتی پس از درگیری با کارگزار به بازداشتگاه افتاده و منتظر تصمیم قانون درباره خود می باشد.]
مرتباً پیش خدمت ها چای و قلیان برای رؤسا می بردند و هر لحظه که می گذشت بسیار برای من طولانی و خسته کننده بود. عاقبت یکی از فراشان آمد و درب اتاقی را که من در آن محبوس بودم باز کرده و گفت بیا برویم به حضور و خود به جلو افتاد و من از عقب او روان شدم.
این مرد فراش آن قدر احمق و تنبل بود به جای آن که از راه معمولی یعنی از پلکان بالا رفته و داخل راه رو شود و مرا به اتاقی که قرار بود در آن جا محاکمه نمایند ببرد. برای آن که چند قدم کمتر راه برود از جلوی ایوان که پله نداشت و از کف زمین تا جلوی ایوان به اندازه یک متر ارتفاع داشت پایش را به زحمت بلند کرد و بالا رفت و منتظر بود من هم مانند او از راه غیر معمول بالا بروم؛ اما من اعتنایی به او نکرده و از راه معمولی او سه پله بالا رفته و داخل راه رو شده و سپس به اتاقی که به منزله سالن کارگزاری بود داخل شدم.
در این مجلس تمام رؤسای دوایر دولتی و عده ای از معاریف کرمان نشسته و از ظاهر همه آنان خصوصا کرمانی هایی که از دست این مأمور وزارت خارجه دل پر دردی داشتند ظاهر و هویدا بود که با استعجاب به من نگاه می نمودند. وضعیت مجلس و اشخاص سرشناسی که گوشه آن مجلس نشسته بودند به تدریج مرا مرعوب می ساخت. کارگزار مانند پلنگی تیرخورده با قیافه برافروخته از رؤسای ادارات و مأمورین دولتی انتظار داشت که بالاجماع مرا محکوم کرده و برای تنبه مردم کرمان مرا تنبیه نمایند. بالاخره عبدالرحیم خان رهنما رییس دادگستری بر حسب دستور حاکم شخصا به محاکمه رسمیت داد و مرا مخاطب ساخت و گفت گاهی انسان بی سبب و جهت عصبانی و اختیار از کفش خارج می شود. اما این هم حد و حدودی دارد.
توهین به مقام یک نفر از رؤسای عالی مقام دولت آن هم در ملأ عام و تهدید به قتل و ششلول کشیدن خلاف و گناه کوچکی نیست. من شما را آدم راستگویی می دانم و این قدر شهامت و شجاعت در شما هست که عین حقیقت را برای من بیان کنی و بگویی که برای چه ششلول را به مقابل آقای کارگزار کشیدی؟ با آن که این اولین دفعه ای بود که سر و کارم به چنین مجلس و محاکمه ای افتاده بود، به زودی دریافتم که اگر این شخص با حضور حاضران در این محاکمه و مجلس اقراری از من بگیرد کارم ساخته است و فی الفور مرا محکوم کرده و بعد هم چوب و کتک جانانه ای خواهم خورد. بدون آن که دست و پای خود را گم کنم گفتم هر کسی اگر بخواهد مردم احترام او را نگه بدارند او هم باید احترام مردم را نگه بدارد.
من هیچ عداوتی با کارگزار نداشتم. اما وقتی که شنیدم به پدرم که در نزد مردم بسیار محترم است فحاشی و توهین کرده برای حفظ حیثیت خود ناچار بودم جداً از او دفاع نمایم. نمی گویم که در مقابل کارگزار تعظیم کردم. حقیقت این است سراغ کارگزار را گرفتم گفتند در میدان مشق در توی چادرهایی که برایشان زده اند توقف دارد. به آن جا رفتم. ایشان با عده ای از اتباع خود ایستاده بودند. هر چه خواستم خودداری کنم نتوانستم و زبانم باز شد.
تمام فحش و ناسزاهایی که به پدرم گفته بود به او بازگو کردم و حالا هم انکاری ندارم. رییس عدلیه پرسید بعد از آن چه کردی؟ گفتم بعد از آن هم ششلولی که همراه داشتم در آورده و فریاد زد به خدا قسم، به حضرت عباس قسم دروغ می گوید. ششلول را در حضور ده بیست نفر از اشخاصی که در آن جا حضور داشتند به مقابل من گرفته و چیزی نبود که مرا به قتل برساند.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *