پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰:۰۵

کرمان بر پشت اسب

بخش 8
سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛
سکنه به صورت دسته جمعی ما را دنبال می کردند و در بعضی جاها به گروه های جدیدی برمی خوردیم که به شادی بسترهای گل روی لباس های رنگارنگ خود بودند. بعدها شنیدیم که سوارکاری ما برای آن ها جالب بود. چون نمی فهمیدند که چگونه می توانم یک بری سوار شوم و هنگام تاخت به زمین نیایم. روز سرد دلگیری بود. به محض آن که از شهر بیرون آمده بودیم باد شروع به وزیدن کرد و همان طور که ادامه دادیم بدتر شد. گرد و خاک بلند شد و دورنمای ما را محو کرد. تقریباً کورمان کرد و صورتمان را برید. با چنان نیرویی مقابل ما می وزید که ما را از خانه زین فرو می افکند. ریگ روان در بعضی جاها کاملاً مسیر را پوشانده بود به طوری که اگر وزش باد در فواصل ریگ را نروفته بود، گم می شدیم و خدا را شکر کردیم با چیزی بدتر از چشم درد به کبوترخانه نرسیدیم.
خانه ای که به ما اختصاص داده بودند، متعلق به صاحب دیوان (والی کرمان) بود که دو تا از اتاق هایش قالی فرش شده بود و یکی از آن ها کاناپه ای داشت. اتاق من بیش از ده در داشت که اکثر آن ها کار پنجره می کرد. کتیبه آن ها به جام هایی تقسیم شده بود که با کاغذهای سفید مچاله شده پر شده بود. گرچه به هیچ وجه ضد گرد و خاک نبود. مجبور بودیم که دو روز توقف کنیم تا تندباد کاهش یابد و سیل های شدید باران فروکش کند و هوا صاف شود. از این توقف ناراحت نبودیم، چون همه ما از جمله اسب ها، کمابیش از تأثیرات طوفان رنج می بردند.
از طریق دشت مواجی که ظاهراً مرکب از یک سری پشته بود، که با سیلاب های زمستانی شکاف های عمیقی در کناره آن ها برداشته بود، به رباط رسیدیم و دیدیم که چادرهای ما را در یک دشت شنی برافراشته اند. یکی از دوستان قدیم برادرم، از آشیانه عقابش در کوه ها فرو آمد تا از کنسول استقبال کند. او هیکل لاغری داشت با چکمه های بلند، با یک روپوش آبی که زیرنیم تنه قهوه ای اش پیدا بود و لباسش با یک کلاه نمدی بزرگ پرپر زن تکمیل می شد. این افراد شبیه بارون های قرون وسطی هستند.
سی ام مارس (10 فروردین) برادرم به عنوان کنسول وارد کرمان شد. خدمه نمی توانستند روز قبل به هیچ کدام از نیازهای ما برسند. چون سخت مشغول راست و ریس کردن اونیفورم او بودند و آراستن خود در تدارک مراسم استقبال که بیشتر آن ها می بایست در آن شرکت کنند. ایرانیان از وضیع ترین تا شریف ترین، شور زیادی برای هر نوع نمایش دارند و ضرب المثل خودشان «چشم ایرانی را پر کنید» این عشق به نمایش را نشان می دهد.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *