پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | مرثیه اینانلوها

مرثیه اینانلوها





۱۶ آذر ۱۴۰۰، ۲۳:۵۱

یکی از تاسف‌بارترین وقایعی که در طول دوران خدمتم با آن مواجه شدم، داستان تهمت به محمدعلی اینانلو، مستندساز و طبیعت‌گرد مشهور کشورمان بود، شک ندارم همین ماجرا باعث فروشکستن و مرگ یکی از سرمایه‌های بزرگ طبیعت ایران زمین شد. جامعه نخبه‌کش شایعه‌دوست و ماجراجوی کشورم نه فریاد و فغان آن مرد تنها را شنیدند و نه حرف‌های من برای بازگو کردن واقعیت‌ها را باور کردند.
مدیر محیط زیست سمنان بودم. محیط‌بانان تماس گرفتند که یکی از بستگان آقای اینانلو را حین شکار دستگیر کرده‌ایم؛ قوچی سه ساله شکار کرده بود. دستور دادم با قاطعیت برخورد کنید، مستندات را جمع‌آوری و در اولین فرصت به مرجع قضایی گزارش کنید.

به محض دریافت رونوشت شکایت محیط زیست شهرستان، برای محکم‌کاری فورا نامه‌ای هم با امضای خودم خطاب به دادستان نوشتم. انتظار داشتم دوستانی از جمله مرحوم اینانلو که سابقه آشنایی‌شان به تهیه مستندهای پارک ملی بمو و بختگان در فارس برمی‌گشت برای شفاعت آن متخلف پادرمیانی کنند؛ پس باید قبل از هر سفارشی کار پرونده را یکسره می‌کردم. اما چه برآورد اشتباهی! مرحوم اینانلو هرگز تماس و سفارشی نداشت! چند روز گذشته بود که ناگهان خبری مثل بمب در رسانه‌ها منفجر شد: «محمد‌علی اینانلو در شاهرود و هنگام شکار سه راس قوچ دستگیر شد.» هر چه فریاد زدیم که دروغ است کسی باور نکرد! مصاحبه کردم گفتم یک قوچ سه ساله بود نه سه قوچ یک ساله! گفتم یکی از بستگان آقای محمد‌علی اینانلو شکار کرده و خودش دخالتی در این ماجرا ندارد! مگر کسی باور کرد؟ رسانه‌ها، سمن‌ها، مردم و همه آنهایی که اسم اینانلو را شنیده بودند این ماجرای هیجان‌انگیز را نقل می‌کردند. آخر ماجرای جالبی بود؛ محمد علی اینانلو که با چهره آفتاب سوخته، سیبیل‌های تاب داده و آن صدای جذابش سال‌ها در تلویزیون و رسانه از حفظ حیات وحش می‌گفت، خودش شکارچی غیرقانونی است! خبر جذابی است باید نقل مجلس باشد! مدیر دولتی هم که تکذیب می‌کند؛ پس لابد کاسه‌ای زیر نیم کاسه است! آنقدر بی رحمانه گفتند و منتشر کردند تا اینانلو شکست. بیمار و گوشه‌گیر شد. بالاخره بعد از مدت‌ها تماس گرفت، با صدایی ضعیف و لرزان که اصلا برایم قابل تصور نبود، گفت: «مهندس ظهرابی تماس گرفتم از شما تشکر کنم. می‌دانم خیلی تحت فشار قرار گرفته‌ای. ولی من و شما و خدایمان می‌دانیم که ظلم می‌کنند. نگرانم که مبادا برای این ماجرا شما هم آسیب ببینید.» بغضی داشت به اندازه عشقش به طبیعت. کاری از دستم بر نمی‌آمد. دلداریش دادم و گفتم خدا بزرگ است، آفتاب پشت ابر نمی‌ماند.
راست می‌گفت در این فاصله چند دستگاه نظارتی آمدند، گفتم از محیط بانان بپرسید. رفتند، بررسی کردند و نهایتا قانع شدند. از دفاتر نظارتی سازمان چند گروه بازرس آمد. برخی در سازمان دوست داشتند این شایعه واقعیت داشته باشد؛ اصرار عجیبی داشتند که «خود شما هم خبر ندارید، ما می‌دانیم». می‌گفتم من به محیط‌بانم اعتماد دارم، رییس شهرستان هم آدم صادقی است. همان لحظه که آن شخص دستگیر شد با من تماس گرفته‌اند و ایمان دارم که این مطلب دروغ است. اما قرار نبود کسی باور کند. اینانلو باید قربانی این ماجراجویی می‌شد و بدبختانه آن شد که نباید می‌شد.
حالا خبر مرگ یار و همراه همیشگی محمد علی اینانلو را شنیده‌ام؛ آری آرش اینانلو، پسر محمد علی اینانلو به پدرش پیوست.
بعد از آن ماجراها چند باری آرش را کوتاه و در حد احوال‌پرسی دیدم. بعد از مرگ اینانلو آرش دیگر آن آرش شاد و پر انرژی و شوخ نبود. شکسته بود. هر بار که مرا می‌دید اول در کمال فروتنی از من بابت صداقتم در آن ماجرا قدردانی می‌کرد و می‌گفت: «پدرم از شما راضی بود.» اما خودم هیچ وقت راضی نشدم؛ حتی وقتی که سال‌ها بعد از مرگ اینانلو، بانیان این ماجرا، بیانیه دادند و ضمن پوزش از مردم پذیرفتند که اشتباه کرده‌اند.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

مختار

روح مرحوم اینانلو و پسرش شاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *