پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | ارباب کیخسرو شاهرخ؛ منشا خدمات فرهنگی و اجتماعی

ارباب کیخسرو شاهرخ؛ منشا خدمات فرهنگی و اجتماعی





۲۴ دی ۱۳۹۴، ۱۴:۰۶

خاطرات و فعالیت های محمد صنعتی با نظری به تحولات و رخدادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ورزشی کرمان در هفت دهه اخیر
ارباب کیخسرو شاهرخ؛ منشا خدمات فرهنگی و اجتماعی
بخش هشتاد
در این شماره روزنامه در ادامه خاطرات و فعالیت‌های آقای صنعتی در عرصه فرهنگی و تلاش‌های وی در این حوزه، به چند نفر از همشهریان زرتشتی پرداخته می‌شود که در مسایل فرهنگی کرمان منشأ خدمت بوده‌اند.
یادی از چند تن از همشهریان زرتشتی
اما تمایل دارم حسن ختام این بخش را با یادی از چند نفر از همشهریان نجیب زرتشتی، که هر کدام در چند دهه‌ی اخیر منشاء خدمات فرهنگی و اجتماعی بوده‌اند، به اتمام رسانم. در توضیح باید عرض کنم هر چند این مهم با زندگی‌نامه و فعالیت‌های بنده در چند دهه‌ی اخیر ارتباطی ندارد، اما از آنجایی که در این مجموعه سعی بر آن بوده که اشاره‌ای به مسایل متعدد کرمان در چند دهه‌ی نیز اخیر گردد و از طرفی، حس درونی توأم با احترام به همشهریان زرتشتی، که سال‌ها با آنان حشر و نشر داشته و بر اقدامات فرهنگی و اجتماعی آنان چون ساخت مراکز آموزشی، فرهنگی، بهداشتی و ورزشی و تأثیر این مراکز در پیشرفت فرهنگی و آموزشی شهر کرمان واقفم، باعث گردید تا در این مختصر یادی از این خیرین فرهنگ دوست نیز گردد.
دینیار رشید مهربان و پوران دخت
آقای «عطا احمدی» (1) در خصوص سرگذشت تلخ و خانه‌ی آنان آورده است:
«حکایت غم ـ دینیار رشید مهربان و همسر و تنها فرزندش «پوران دخت» در خانه‌ی زیبایشان که امروز در خیابان دادبین کرمان به نام مدرسه «کاویانی» است، زندگی لذت‌بخشی داشتند.
زن خانه «ریحانه خدا» مُرد و دختر جوان هیجده ساله‌ی نجیب، سخت بیمار شد و تب

شدید و جانکاه او چنان شد که برای معالجه به هندوستان بردند و در آنجا خداحافظی کرد و همان جا به خاک سپرده شد؛ و پدر در کرمان توسط دزدان بی‌شرف سر بریده شد و خانه و املاک آن‌ها وقف بر مردم گردید.
«بازی سرنوشت»
منزل آن‌ها را مدرسه «کاویانی» کردند و سال‌ها برقرار بود. پس از مدتی در اثر کم لطفی مسئولان آن مدرسه ویران شد و زباله‌دانی گردید. به هم کلاسی‌ها گفتم: پوران‌دخت و پدر و مادرش بر ما حق دارند، کمک بدهید آن را بسازیم. همه منفی فرمودند! به لطف خدا و باطن پاک آن مظلومان در سال یک هزار و سیصد و هشتاد و چهار شمسی تصمیم گرفتم «قصه غصه» را به شادی تبدیل کنم و خانه آن شادروانان را با همان ترکیب ساختمان که در ذهن کودکی داشتم، بسیار محکم‌ و زیبا و مدرن ساختم و تقدیم فرزندان کرمان که در حقیقت فرزند خانواده عزیز دینیار مهربان هستند، کردم. که باز هم در این خانه‌ی پر برکت تحصیل علم نمایند و تصویر «پدر و دختر» را روی سنگ گرانیت در دیوار مدرسه نصب کردم و تابلوی «مدرسه کاویانی» را بر ورودی مدرسه بالا بردم. و روی زمین هفت هکتار پوران دخت و پدر مهربانش، مدرسه‌ی بسیار بزرگ «اصغر اسماعیلیان» را با هفت هزار متر مربع ساختمان و با انواع زمین‌های ورزشی محکم و زیبا ساختم؛ قسمتی از آن با سرمایه‌ی اصغر اسماعیلیان و همسرشان نصرت اسماعیلیان و بقیه آن از بنیاد نیکوکاری حضرت ابوالفضل (ع) ساخته شده و می‌شود و تصویر پوران‌دخت و پدرش و اصغر اسماعیلیان و همسرش را در وسط سالن‌های مدرسه کاشی‌کاری کردم. امیدوارم که خدا قبول کند. با احترام و سلام: پند پدر عطا احمدی» (2).
وی در قسمت دیگری از یادداشت، پوران‌ دخت را مورد خطاب قرار داده و آورده: «دوشیزه پوران دخت خانم»؛ خانم خانما سلام. اجازه می‌دهی ندیمِ دمِ دردمندت باشم؟
تو زردشتی و من مسلمانم ولی «تو مال من باشی»، تا سر بر سینه‌ی سوزانت بگذارم و تو غریبی بخوانی و من گریه کنم. آن گاه همراه با نفس تب‌دار و گرم، و آه سردت به سینه‌ی معصوم و به قلبت بروم و در آنجا «خانه» کنم و برای همیشه در آن بمانم و من «مال تو باشم» و دست پدر داغدار و مظلوم و به خون خفته‌ات را ببوسم (چون حتی تصویر شادروان مادرت را ندیدم، از دور دست او را می‌بوسم).
عزیز دلم؛ من در خانه‌ی شما (مدرسه کاویانی) دبستان را آغاز کردم و ادامه دادم تا معلم شدم. سپس بر روی زمین‌های بزرگ شما چند مدرسه ساختم و میلیون‌ها انسان در این خانه‌های شما دانش آموخته و می‌آموزند و همه‌ی آن‌ها «فرزند و نوه» شما هستند و در کرمان، ایران و جهان خدمت می‌کنند و شما خیلی به گردن آن‌ها حق دارید. می‌بینی که از رحم پاک مادرت و خون گلوی بریده پدرت و سینه‌ی عزیز مجروحت چه قدر لاله روئیده؟ از سوی خدای مهربان به پاس زجری که کشیده‌اید، پاداش خیر مدام به شما ارزانی.
ارباب کیخسرو شاهرخ کرمانی
یکی از شخصیت‌های مطرح کرمانی که منشاء خدمات فرهنگی و اجتماعی بسیاری در سطح ایران و کرمان گردیده، ارباب کیخسرو شاهرخ است.
وی متولد 1253 ش/ 1874 م. شهر کرمان، پدرش شاهرخ و مادرش فیروزه و نام پدر بزرگ و اجدادش به ترتیب اسکندر، گشتاسب و بهرام است. در خصوص شغل و مهارت اجدادش آمده، علاوه بر تجارت، در دربار زندیه و قاجاریه به حرفه‌ی منجمی نیز می‌پرداختند (4).
در مورد گشتاسب (جد کیخسرو شاهرخ) آمده؛ زمانی که لطفعلی‌خان زند به کرمان پناه آورد و شهر توسط آقا محمدخان قاجار محاصره شده بود (1209 ق/ 1794 م.)، وی احضار و ‌خان زند از او خواست تا با استفاده از علم نجوم معین نماید، آیا آقا محمدخان بر کرمان تسلط می‌یابد، یا نه؟
«… مجلس را خلوت کرده گفت: بگو ببینم این بخت برگشته از جان گذشته (آقا محمد‌خان) که طالعش بر فال افتاده و روی به حضیض و هبوط نهاده، آیا سر در سر این کار خواهد کرد یا فرار بر قرار اختیار کرده، جان از مهلکه بیرون خواهد آورد؟ [ملاگشتاسب] اسطرلاب را تدارک کرده ارتفاع گرفت و نگاهی بر نظرات کواکب و بیوت سعد و نحس در تقویم نمود. دقیقه‌ای متحیر و متفکر و خاموش و مدهوش بود.
لطفعلی‌خان گفت: هر چه دیده‌ای راست بگو و طریق دروغ‌ گویی و زمانه‌سازی را مپو. گفت: اگر راست بگویم آیا در مهد امانم یا در قید شکنجه و مقطوع ‌اللسان؟» (5).
بنا به گفته‌ی این منبع، ملاگشتاسب خبر از فتح کرمان به دست آقا محمد خان داد و لطفعلی‌خان، وی را در یکی از اتاق‌ها حبس نمود و دستور داد درب را با خشت و گل مسدود کنند و تنها روزنی جهت دادن غذا باز گذاشتند.
به او گفت: اگر پیش‌بینی تو درست بود و آقامحمدخان شهر را فتح نمود، بی‌تردید تو نجات می‌یابی و حتماً مقرب درگاه او خواهی شد. اما اگر این پیش‌بینی اشتباه بود، دستور می‌دهم همان روزن را نیز ببندند تا در آنجا به هلاکت رسی.
همان گونه که ملاگشتاسب پیش‌بینی نموده بود، شهر پس از چندی توسط آقامحمدخان فتح شد و او از مقربین خان قاجار گشت، به نحوی که خانه‌ی او محل امن اعلام شد و از این رهگذر، زرتشتیان در جریان حمله‌ی آقا محمد‌خان صدمه کم‌تری دیدند. او سپس به همراه آقامحمدخان عازم شد و تا زمان سفر آخر وی که منجر به قتل او گردید، از مقربین درگاه وی بود. گفته شده است وی به هنگام سفر آخر آقامحمدخان از وی اجازه گرفت تا به کرمان آمده و از خانواده خود دیدار نماید و پس از آمدن به کرمان و قتل آقامحمدخان دیگر به دربار بازنگشت و در زادگاهش اقامت نمود (6).
اما ارباب کیخسرو شاهرخ در خصوص کودکی و وضعیت زندگی خود آورده: «پدرم فقط دو پسر داشت. برادر بزرگ‌تر من رستم و من، و تنها میراثی که از پدرمان به ارث بردیم، یک خانه در کرمان بود که سی و هفت تومان و نیم فروخته شد و چند کتاب و بعضی لوازم خانه. وقتی پدرم درگذشت، مادرم نوزده ساله بود و با دستمزد مختصری که از کار بافندگی می‌گرفت، ما را اداره می‌کرد. زندگی بسیار ساده‌ای داشتیم، در آن زمان کرمان مدرسه نداشت. ملا مرزبان (7) پسر سهراب عموی پدرم، یک مدرسه روستایی (مکتب‌خانه) تأسیس کرد. حدود بیست پسر و دختر زرتشتی به آن مدرسه می‌رفتند؛ نمی‌توانم بگویم چیز زیادی یاد می‌گرفتند، چون ملا مرزبان توجهی به آنان نداشت، بنابر این بچه‌ها مجبور بودند از همدیگر بیاموزند و برای امرار معاش نصف روز کار کنند.
من و برادرم دو سال در همین مدرسه درس خواندیم و وقتی کمی خواندن و نوشتن آموختیم، مادرمان ما را به دنبال کار [بافندگی] فرستاد. برادرم نزد عمویمان کار می‌کرد که در خارج از شهر کرمان می‌رفت و سالی پنج تومان حقوق می‌گرفت و من در شهر کرمان نزد عموی دیگرم کار می‌کردم و سالی سه تومان دریافت می‌کردم که به هیچ وجه تکافوی مخارج زندگی را نمی‌نمود.
من دوازده ساله بودم که مادرم ازدواج کرد، در این هنگام من نامه‌ای بدون اطلاع او به میرزا افلاطون عمویم که در تهران زندگی می‌کرد، نوشتم و از او خواهش کردم که مرا بپذیرد و به اتفاق برادرم به تهران رفتیم و با کمک عمویم در مدرسه شبانه روزی آمریکایی ثبت نام کردیم و چند سال در آن مدرسه مشغول تحصیل بودیم و در همین دوران بیمارستان آمریکایی در تهران افتتاح شد و من با پنج دانش آموز دیگر مدرسه فوق الذکر به طور موقت در آن بیمارستان مشغول کار شدیم …
پی نوشت:
(1) ـ «وی در سال 1315 ش. در دهستان هینمان کوهپایه متولد گردید. پدرش محمد از طایفه حاج باقر و حاج آقا احمد معروف به قندهاری بود. در شش ماهگی به همراه مادرش به کرمان آمد و پس از حضور در مکتب‌خانه، در دبستان کاویانی و دبیرستان ایرانشهر تحصیل نمود و آنگاه راهی دانشسرای کرمان شد. پس از فراغت از تحصیل در سن هیجده سالگی (سال 1323) به عنوان مدیر و آموزگار در مدرسه گوغر بافت مشغول به کار شد. پس از مدتی به بزنجان و کرمان منتقل گردید و در نهایت در سال 1360 بازنشسته گردید، ولی از این به بعد کار اصلی خود یعنی جهاد مدرسه‌سازی را در استان شروع نمود. در ابتدا با حمایت شهید دکتر محمد جواد باهنر (وزیر آموزش و پرورش وقت) ساختمان چهل مدرسه در کرمان را شروع نمود. وی در طول 30 سال پس از انقلاب اسلامی، متجاوز از یک صد باب مدرسه با کمک خیرین مدرسه‌ساز و سازمان آموزش و پرورش کرمان در رفسنجان، زرند، فهرج، منوجان، رباط و سرآسیاب فرسنگی ساخته است. عطا احمدی در سال 1375 به پاس تلاش مستمر در این امر، موفق به دریافت نشان تعلیم و تربیت از دست آقای هاشمی رفسنجانی (رییس جمهور وقت) گردید. وی علاوه بر شرکت در امور اخیر، دارای ذوق شاعری و نویسندگی نیز هست و کتابی به نام «پند پدر» از وی منتشر گردیده است». دانشور، محمد: چهره‌ای ماندگار، ص 68 تا 70.
(2) ـ قسمتی از یادداشت آقای عطا احمدی.
(3) ـ همان.
(4) ـ تدین پور، منصوره: مقاله‌ی مجلس انس، ص 2.
(5) ـ ابوالحسن‌خان، کلانتر: (نسخه خطی) تذکره‌ی علما، شعرا، روحانیون و منجمین کرمان، ص 108.
(6) ـ همان، ص 109.
(7) ـ وی نیز در علم نجوم تخصص داشت، از جمله تعدادی از زایچه‌نامه‌هایی که او برای چند نفر از فرزندان متمولین و متنفذین کرمان استخراج نموده، موجود است.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *