سایت خبری پیام ما آنلاین | چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی

چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی





۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۱:۰۲

چهره درخشان
سید علی اکبر صنعتی

بخش 24
پرورشگاه صنعتی کرمان که به همت حاج اکبر صنعتی در سال 1295 تاسیس شده، بزرگانی را در دامان خود پرورده است. یکی از این بزرگان«سیدعلی اکبر صنعتی» است. سید علی اکبر صنعتی نقاش و مجسمه ساز معروف ایران است. کتاب«چهره های درخشان» نوشته حبیب یوسف زاده به روایت زندگی این هنرمند شهیر پرداخته است؛
[سیدعلی اکبر صنعتی با استاد کمال الملک دیدار می کند و پس از آن به مشهد رفته و از نمایشگاه نقاشی «آلبرت هونمان» آلمانی دیدن می کند و با او طرح دوستی می ریزد…]
ظاهراً مدتی را هم به گشت و گذار در میان ایلات و عشایر ایران گذرانده بود. یادش بخیر! می گفت: عشایر و روستاییان شما با بافته های پررنگ و زیبایشان، والاترین و گمنام ترین نقاشان دنیا هستند.
می گفت:«شما ایرانیان قدر هنر آنان را نمی دانید. هیچ اعتنایی ندارید که بدانید در بافته های عشایری و روستایی سرزمینتان، چه هماهنگی و ذوقی در به کار بردن رنگ ها و نقش های نهفته است. خاک شما، خاک هنرمندان غریب گمنام است، خاک ذوق، خاک خلاقیت…»
سیدعلی اکبر هشت سال بود که حاجی را ندیده بود. وقتی شنید به تهران آمده است، بی درنگ به دیدنش رفت. حاجی آن قدر پیر شده بود که باور کردنش برای سیدعلی اکبر دشوار بود. وقتی او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسید، حاجی با خوشحالی گفت: «سیدعلی اکبر! اگر در خیابان می دیدمت، تو را نمی شناختم، خدا را شکر که برای خودت مردی شده اید. خدا کند همراه رشد قد و بالایت، معرفتت هم رشد کرده باشد.» روز بعد، حاجی گفت که دوست دارد مدرسه هنر را از نزدیک ببیند.
«یاد دارم، تابلویی کشیده بودم از مهمانی ساده و فقیرانه ای که یکی از همسایگان راه انداخته بود. بی بی هم در آن مهمانی حضور داشت. مرحوم حاجی این تابلو را خیلی پسندید و گفت: سیدعلی اکبر! خوب محرومیت و رنج هاشان را در حالت و چهره هاشان نشان داده ای. خیلی خوشحالم که برخلاف سایرین، دلت را خوش نکرده ای به کشیدن ماه و ستاره و آب و درخت. شیر مادرت حلالت باشد! الحق که خودت مانده ای و عوض نشده ای!»
دو – سه روز بعد، حاجی به کرمان برگشت و هنوز یک سال نگذشته بود که خبر در گذشت او را آوردند. خبرش را یکی از هم ولایتی ها آورده بود. سید با شنیدن خبر، گریان و پریشان از مدرسه بیرون زد تا بی بی را هم خبر کند. ساعت ها با هم نشستند و گریه کردند و بدون معطلی همان شب به طرف کرمان راه افتادند.
«اتوبوس، وقت خروس خوان صبح به کرمان رسید. با بی بی یکراست رفتیم یتیم خانه. وامصیبتا که چه صبحی بود! انگاری در و دیوار یتیم خانه یک مشت محکم شد و برسرم کوبیده شد. مرحوم حاجی را در یتیم خانه دفن کرده بودند؛ خودش وصیت کرده بود. چه طور خودم را سرقبرش رساندم؟ هیچ نمی دانم. تنها یاد دارم، آن قدر سرم را برسنگ مزار مرحوم حاجی کوبیدم و گریستم که دیگر از هوش و حواس افتادم».
سیدعلی اکبر قولی را که به حاجی داده بود، فراموش نکرده بود و افسوس می خورد که چرا نتوانسته زودتر به یتیم خانه کرمان برگردد.. وقتی سال آخر مدرسه هنر را تمام کرد و لیسانس خود را با رتبه ممتاز گرفت، بار دیگر (درسال 1319 ش) بار سفر بست و راه افتاد به طرف کرمان تا به قول خودش عمل کرده و به برادران یتیمش خدمت کند.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *