پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی

چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی





۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۲۳:۰۳

چهره درخشان
سید علی اکبر صنعتی
بخش 13
پرورشگاه صنعتی کرمان که به همت حاج اکبر صنعتی در سال 1295 تاسیس شده، بزرگانی را در دامان خود پرورده است. یکی از این بزرگان«سیدعلی اکبر صنعتی» است. سید علی اکبر صنعتی نقاش و مجسمه ساز معروف ایران است. کتاب«چهره های درخشان» نوشته حبیب یوسف زاده به روایت زندگی این هنرمند شهیر پرداخته است؛
علی اکبر گوشه ای کز کرده بود و چیزی نمی گفت. کسی مجال حرف زدن به او نمی داد. لحظاتی بعد، صدای زنگ تفریح بلند شد. معلم های دیگر هم یکی بعد از دیگری وارد دفتر مدرسه شدند و دور علی اکبر حلقه زدند و با تعجب و نگرانی به نقاشی اهانت آمیز او خیره شدند. کم کم بچه ها هم پشت پنجره دفتر جمع شده بودند و به داخل سرک می کشیدند و با جیغ و داد خود معرکه ای حسابی به راه انداخته بودند. علی اکبر به جرم کشیدن نقاشی در دفتر زندانی شده بود و مدیر و معلم ها بلند بلند حرف می زدند و می خواستند تکلیف او را یکسره کنند!
علی اکبر مانده بود که چه بگوید و چه طور از خودش دفاع کند. عاقبت به خودش جرئت داد و با گریه و زاری گفت: «به خدا! نمی خواستم چهره آقا را بکشم نقاشی من یک چهره خیالیه»
اما هنوز حرفش تمام نشده بود که ترکه ای هوا را شکاف و همچون مار بر سرو روی او فرود آمد.
– چنان خیالی نشانت بدهم که تا عمر داری یادت نرود! سرانجام تصمیم گرفته شد و قرار گذاشتند یکی را بفرستند دنبال حاجی تا بیاید و با حضور او ترتیب اخراج «این نقاش خیال پرداز» را بدهند.
حاجی نزدیکی های ظهر آمد، آشفته و دل نگران. وقتی علی اکبر را با آن حال دید، مدتی در آستانه در ایستاد و به چشم های او خیره شد. نگاه ملامت بار او برای علی اکبر از صد ضربه چوب هم دردناک تر بود. مدیر مدرسه که دو باره صدایش را بلند کرده بود، نقاشی را از روی میز برداشت و با تندی جلوی چشم های حاجی گرفت. می دانست که گوش های حاجی خوب نمی شنوند، بنابراین در حالی که نعره می زد و مرتب ورقه نقاشی را در هوا تکان می داد، به حاجی فهماند که «علی اکبرش» چه دسته گلی به آب داده است.
« مرحوم حاجی یک نگاه به نقاشی می کرد و یک نگاه به معلم و سرآخر نگاهی هم به من. معلوم بود که به دلیل شباهت بی اندازه نقاشی من با معلم کلاس، شکی برایش نمانده بود که قصد من اهانت و گستاخی به مقام معلم کلاس بوده است.
لحظاتی بعد، مرحوم حاجی در حالی که نقاشی را به دست داشت، رفت روی یک صندلی، گوشه دفتر نشست وسرش را از ناراحتی و خجالت پایین انداخت. آن دقایق نمی دانم چرا یکباره احساس کردم اگر راز دلم را در کشیدن این نقش فاش نکنم، گذشته از آن که از حق خود گذشته ام، به مردانگی و بزرگواری و غرور مرحوم حاجی که همیشه مدافع من بود خیانت کرده ام»
علی اکبر در حالی صورتش از اشک خیس شده بود، با تردید و دو دولی به طرف حاجی رفت، لحظه ای ایستاد و بعد دستش را دراز کرد و نقاشی را از دست حاجی بیرون کشید. بعد در حالی که صدایش می لرزید می گفت:«این که آقا معلم ما نیست. این چهره مرده، بابام محمدرضاست. بی بی خودش می گفت این شکلی بوده. تقصیر من چیه که شبیه آقا معلم شده؟…»

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *