پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی

چهره درخشان سید علی اکبر صنعتی





۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۲:۳۶

چهره درخشان
سید علی اکبر صنعتی
بخش 9
پرورشگاه صنعتی کرمان که به همت حاج اکبر صنعتی در سال 1295 تاسیس شده، بزرگانی را در دامان خود پرورده است. یکی از این بزرگان«سیدعلی اکبر صنعتی» است. سید علی اکبر صنعتی نقاش و مجسمه ساز معروف ایران است. کتاب«چهره های درخشان» نوشته حبیب یوسف زاده به روایت زندگی این هنرمند شهیر پرداخته است؛
رابطه بی بی روز به روز با بچه ها گرم و صمیمی تر می شد تا آنجا که یک روز تصمیم گرفت پیش حاجی برود و از او بخواهد که شستن رخت و لباس های بچه ها و نظافت یتیم خانه را برعهده او بگذارد.
حاجی که انسانی دنیا دیده و با تجربه بود، موقعیت بی بی را خوب درک می کرد. او می دانست که این درخواست بی بی بیش تر برای ان است که هر روز پسر دلبندش و سایر بچه های یتیم خانه را ببیند. بنابراین چون می دانست که بی بی طاقت دوری علی اکبر را ندارد، پیشنهاد او را قبول کرد و به این ترتیب بود که بی بی، مادر دلسوز و مهربان همه بچه های یتیم خانه شد.
با بودن بی بی، علی اکبر دیگر نگران چیزی نبود. می توانست اسوده خاطر ساعت ها در گوشه ای بنشیند و مرغ خیالش را پرواز دهد و در دنیای رنگ ها و نقش ها غرق شود و استعدادش را شکوفا کند. «تابستان اولین سال ماندگاری ام در یتیم خانه، لاله عباسی های باغچه حیاط گل داده بودند؛ زرد وسرخ و سپید، رنگ در رنگ. عصرها که شیخ غلامحسین حیاط را آب پاشی میکرد، آبی هم به سر وروی گل های لاله عباسی می پاشید لحظه های درازی می نشستم، تنها کنار باغچه به تماشای گل های لاله عباسی. در دل آرزو می کردم کاش کاغذ و مدادی داشتم و نقش گل ها را می کشیدم. این حسرت تا مدت ها به دلم مانده بود تا آن که یکباره فکری به خاطرم رسید. تصمیم گرفتم، قطعه ذغالی پیدا کنم و دیوار گچ گرفته و سپید اتاق بزرگ یتیم خانه را که محل خواب و زندگی من و سایر بچه ها بود، نقاشی کنم. با این همه، مدت ها در تردید و دو دلی به سر می بردم. می ترسیدم مورد سرزنش حاجی قرار بگیرم، اما سرانجام این وسوسه چنان در من شدید شد که هرگونه ترس را فراموش کردم. یک روز بعد از ظهر، وقتی بچه ها در حیاط سرشان گرم بازی بود، قطعه ذغالی برداشتم و دیوار سفید اتاق را که شیخ غلامحسین با هزار زحمت و سختی لایه ای گچ بر آن کشیده بود، با شوق و ذوق تمام نقاشی کردم. به خیال خود داشتم نقش گل هی لاله عباسی را می کشیدم. حال تا چه اندازه شبیه کشیدم، درست خاطرم نیست. همین قدر یادم هست کار کشیدن را که تمام کردم، مثل آدم تشنه ای بودم بعد از روزها سرگردانی به یک دریا آب رسیده باشد. احساس می کردم سیراب شده ام، آسوده و شاد.» غروب، سروصدای عجیبی در یتیم خانه به راه افتاده بود.
همه درباره سیاه شدن و خط خطی شدن دیوار اتاق حرف می زدند. شیخ غلامحسین با عصبانیت داد و بیداد می کرد و دنبال کسی می گشت که دیوار بزرگ یتیم خانه را با ذغال سیاه و کثیف کرده بود! شیخ غلامحسین دائم بچه ها را تهدید می کرد و دنبال مقصر می گشت. بچه ها هم بهت زده و نگران، تهدیدهای او را جدی گرفت بودند. در نظر آنها، دیوار حسابی کثیف و بد ریخت شده بود، اما علی اکبر با غرور به نقش گل های روی دیوار خیره شده بود و فکر می کرد نقاشی او از گلهای واقعی هم زیباتر شده است. همه بچه ها می دانستند که یتیم خانه مثل خانه خودشان است و باید در حفظ و نظافت و تمیزی آن بکوشند. بنابراین چنین چیزی در نظر همه نوعی سرپیچی و بی اعتنایی بود و مقصر باید تنبیه می شد.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *