پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | به بهانه درگذشت قدیمی ترین کتاب فروش کرمان کیمیا رفت

به بهانه درگذشت قدیمی ترین کتاب فروش کرمان کیمیا رفت





۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰:۰۹

به بهانه درگذشت قدیمی ترین کتاب فروش کرمان
کیمیا رفت

آدم خوب، کیمیاست.
این ضرب المثل شاید کمی ناامید کننده باشد. یعنی آن قدر کم است که به کیمیا تشبیه شده است. اما از سوی دیگر اگر اسم یک آدم خوب«کیمیا» باشد آن وقت معنایش متفاوت است. کیمیا آدم خوبی بود. اولین بار او را پشت پیش خوان کتاب فروشی اش دیدم. و دفعات بعد هم همین طور. اسم این مرد با کتاب گره خورده بود. شوخی نیست که نیم قرن در یک شغل کم درآمد مثل کتاب فروشی دوام بیاوری و هرگز فکر تغییر شغل هم به سرت نزند. مرحوم حسین کیمیا از نوجوانی در کار کتاب بود.
مرداد ماه گذشته هفده روز به درگذشتش- برای انجام مصاحبه به کتاب فروش اش رفتم. با روی باز پذیرفت. در مغازه را بستم و به گفت و گو نشستیم. همیشه او را با چهره ای متفکر و جدی دیده بودم. فکر نمی کردم آن قدر بذله گو و خوش خنده باشد. شاید حدود چهل دقیقه با هم از هر دری سخنی گفتیم. از این که در نوجوانی تحصیلات ناتمامی در حوزه علمیه معصومیه داشته است. از این که به خاطر تنگ دستی نتوانسته ادامه تحصیل دهد و به کار خیاطی پرداخته و بعد از آن هم شاگرد کتاب فروشی شده است. صاحبان کتاب فروشی تصمیم به ادامه تحصیل در تهران و اروپا می گیرند و کتاب فروشی را به صورت اقساط به او می فروشند. و از همان جا حسین اسدی خانوکی، نام خانوادگی خود را به کیمیا تغییر می دهد. این جا قضیه برعکس است. بر خلاف بسیاری که نام خود را روی مغازه شان می گذارند، این بار اوست که نام مغازه را روی خودش می گذارد و رسماً کیمیا می شود.
کیمیا از فعالیت های سیاسی خود، نامه رسانی به آیت الله مشکینی(هنگام تبعید در ماهان) و… برایم گفت. از مشتری ها، از این که بچه هایم می گویند مغازه را اجاره بده اما نمی توانم این کار را بکنم. مردم هنوز هم برای بسیاری از کارهای شان با من مشورت می کنند و…
به هر حال مصاحبه به آخر رسید و چاپ شد. چند روز بعد، چند نسخه روزنامه برایش بردم. روزنامه ها را گرفت. لبخندی بر پهنای صورتش نقش بست. تشکر کرد.
وقتی که از در بیرون می آمدم، گفت:«ممنون، یه کاری کردین که اگر من چهار روز دیگه مُردم، هر کی روزنامه رو دید، یه فاتحه ای برام بخونه.» و من جواب دادم:«بعد از صد و بیست سال!»
فکر نمی کردم جمله کیمیا به این زودی به حقیقت بپیوندد. امروز دوباره قلم به دست گرفته ام و درباره او می نویسم، پر حالی که سه روز از آخرین روز عمرش گذشته است.
آن روز صبح، وقتی که چند نفر از دوستانی که از گفت و گوی من با کیمیا خبر داشتند، پیام دادند که خبر داری کیمیا…
شوکه شدم. باورم نمی شد. اما با انتشار خبر و عکس های تشییع جنازه در فضای مجازی تردیدی باقی نماند.
کیمیا رفت. حالا کرمان مانده است و نیم قرن خاطره یک کتاب فروشی و مراجعانی که برای خرید کتاب، استخاره و تعبیر خواب نزد او می رفتند.
نمی دانم پس از او برای کتاب فروشی کیمیا چه سرنوشتی رقم خواهد خورد؟ اجاره می رود با ادامه می یابد؟

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *