پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۴:۱۴

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش صد و بیست سه
در دکان کوچک و بی اهمیتی که مشغول کسب و کار بودم از آزادی و دفاع البال بودن به خوبی برخوردار می شدم. ای بسا اگر در اداره ای کارمند یا منشی و حسابدار تجارتخانه بودم و آقایی بالا سر داشتم این گونه نمی توانستم آزادانه فکر کنم، و بر سمند تندرو اندیشه قرار گرفته عرش و فرش را در یک لحظه در نوردم و با جرئت و جسارت هر موضوع و فکری را در عالم خیال زیر ورو کرده به طرزها و رنگ ها و شکل ها بپرورانم.
پس از آن که روزی با خود گفتگو و مناظره بسیار کردم از این که وجودم در این عالم منبع چه اثری باید باشد به این مطلب متوجه شدم که کاری را که به آن سابقه دارم دنبال کنم. اگر به علل بسیاری در وطن خود از وسایل و رشته های علمی که در دست رس مخترعین و کاشفین است محروم می باشم و نمی توانم عملی مفید و خدمتی انجام دهم لااقل تصورات خود را که می توانم بنویسم و به این عقیده بودم که اگر پشتیبان دستشان کوتاه بوده لااقل خواب هایی را که دیده اند به لباس قصه درآورده و گفته و رفته اند و چه بهتر که من هم همان رویه را دنبال کنم از این رو هر روز آن چه به فکرم می رسید یادداشت می کردم و یا هر ساعت و دقیقه ای برای خود عالمی ایجاد کرده و از آن لحظه ای که نور و حرارت آفتاب به بدنم می تابید و یا به یاد امواج دریا و جزر و مدهای پرسروصدای اقیانوس ها می افتادم و یا جنازه مرده ای را از جلو رویم به گورستان می بردند هر یک برایم موضوع به خصوصی به وجود می آورد و جای یکی از فصول کتابی را که در نظر گرفته بودم پر می کرد. بالاخره دست به کار شدم. کتابی را که صفحاتش به دویست صفحه می رسید نوشته و پاک نویس کردم. اما متاسفانه همین که به آن چه نوشته بودم مرور و غور می کردم چنگی به دل نمی زد. هدف و مقصودم در میان کلمات و لغات غیرمانوس و اصلاحات خوب فهمیده نمی شد و به صورت قصه های پشتیبان آن طور سهل و ساده که هر کسی حتی اطفال بتوانند درک مطالب را بنمایند در نیامده بود. از این جهت باز به آن چه نوشته بودم خط بطلانی کشیده و با خود گفتم نه این که یکی از فصول کتابی که می نویسم راجع به زبان و خطی که در آتیه باید جای گزین تمام زبان ها و خطوط عالم باشد خواهد بود و عقیده دارم آن قدر سخن گفتن مختصر و سهل و آسان خواهد شد که یک کلمه جای چندین جمله را در محاوره انجام می دهد و با یک جمله روی کاغذ نوشتن ممکن است به جای صفحه ای از کتابی به کار رود. چه بهتر که این کار را اول خودم انجام دهم ولی انجام این کار هم برایم غیرممکن و امری سخت دشوار بود. چگونه کار مهمی را که باید پس از قرن ها در آینده صورت عمل گیرد می توانستم عملی نمایم. ولی ممکن بود که بسیاری از مطالب کتاب حذف و جملات نوشته های خود را بدون آن که مقصد و هدف هم از میان برود کوتاه کنم بالاخره این کار را کردم و دویست صفحه را به چهل و چند صفحه جیبی تقلیل دادم. منتهی به احتیاط و گریز از هرگونه پرخاش و ایرادی در عالم خیال دست به دامن عده ای از دیوانگان زده و سخنانی را که بایستی به تفصیل بنویسم از زبان آن ها نوشتم.
گاهی در دکان کذایی که بر روی نیمکتی چوبی نشسته و به طرز اجداد و پدر خود مطالب را می نوشتم چنان سرگرم کار و نوشتن می شدم که مراجعه کنندگان به خیالشان می گذشت برای آنکه خطاط شوم و خوب بنویسم آن طور نشسته و حواس خود را معطوف به نوشتن کرده ام. در این جا عکسی را که روزی یک نفر از دوستان عکاسم بدون آن که متوجه باشم برداشته چاپ و گمان می کنم. اگر کسی عشق و ذوق نویسندگی داشته باشد میز تحریر و صندلی مخصوص و محل ساکت و صامت چه باشد چه نباشد برایش فرقی نمی کند و در بحبوحه و غوغای بازار و سروصداها هم می توان با یک مداد و صفحه کاغذی که به روی زانو بگذارد مطالب بسیاری را به رشته تحریر درآورد.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *