پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | گفت و گوی «پیام ما» با کتاب فروش قدیمی کرمان مردی که با کتاب «کیمیا» شد

گفت و گوی «پیام ما» با کتاب فروش قدیمی کرمان مردی که با کتاب «کیمیا» شد





۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۳:۳۶

گفت و گوی «پیام ما» با کتاب فروش قدیمی کرمان
مردی که با کتاب
«کیمیا» شد

از کودکی به ما آموخته اند که کتاب یار مهربان است. یاری بی زبان که «گوید سخن فراوان». در طول تاریخ همواره نویسندگانی در رشته های مختلف دانش خود را به رشته تحریر در می آورده اند تا معاصران و آیندگان از آن استفاده کنند. اما با ظهور صنعت چاپ و سهولت انتشار کتاب در نسخه های فراوان مشاغلی نیز در کنار نویسندگی پدید آمد. سواد خواندن و نوشتن هم به اقشار مختلف جامعه تسری یافت. حال همه چیز آماده است تا دانش دانشمندان به صورت کتاب چاپ شده و با واسطه هایی شریف به دست مردم مشتاق مطالعه برسد. این واسطه ها، کتاب فروش ها هستند. کتاب فروشانی که با وجود پیشه های پردرآمد دیگر در کنار دیگر اصناف به فن شریف انتقال علم روی آورده اند.
«حسین کیمیا» بیش از نیم قرن است که در کرمان، کتاب فروشی می کند. وی متولد 1312 هجری خورشیدی است. کتاب فروشی کیمیا در کرمان معروف است و برای نسل های پیشین کتاب خوان، خاطره مشترک به شمار می آید.
گفت و گوی زیر ماحصل نشست کوتاه ما با این کتاب فروش قدیمی است؛

کتاب فروشی را قسطی خریدم
نام خانوادگی اصلی من اسدی خانوکی بود. بعد از این که کتاب فروشی ام را راه اندازی کردم، به کیمیا شهرت پیدا کردم.
پدرم در خانوک و هوتک روحانی بود. پدرم قبل از مادر من زنی به نام «فاطمه گوهر» داشت، که در سرآسیاب شش زندگی می کرد. این زن من را به فرزندی پذیرفت و نزد ایشان بزرگ شدم. تا سن چهارده سالگی در سرآسیاب شش بودم و مدرسه رفتم. پدرم دوست داشت من روحانی شوم. به همین دلیل در سن چهارده سالگی من را به کرمان آورد و در مدرسه علمیه معصومیه کرمان ثبت نامم کرد. دو سال هم در مدرسه علمیه معصومیه تحصیل کردم. بعد از آن به دلیل مشکلات مالی به خیاطی پرداختم. شش سال خیاطی کردم. تا این که 2 نفر با هم شریک شدند و در کرمان کتاب فروشی باز کردند. آدم های ناشناسی هم نبودند. یکی از شرکا، پسر آیت الله صالحی کرمانی و دیگری پسر آیت الله شیخ علی شیخ الرییس کرمانی بودند. این دو نفر با چهارهزار تومان پولی که داشتند، یک کتاب فروشی تاسیس کردند. کتاب فروشی به یک شاگرد نیاز داشت. من به دلیل علاقه ای که به این کار داشتم، تصمیم گرفتم که شاگردشان شوم. یک سال با روزی 5 قران دستمزد برای شان کار کردم. بعد از یک سال پسر آیت الله صالحی کرمانی به خارج رفت و پزشک شد. پسر آیت الله شیخ الرییس هم به تهران رفت و به تحصیلات دانشگاهی پرداخت. چون در کرمان نبودند و نمی توانستند مستقیماً کتاب فروشی را اداره کنند، تصمیم گرفتند، سهم شان را بفروشند. هر چه جست و جو کردند نتوانستند مشتری پیدا کنند. کتاب فروشی را به صورت اقساط از قرار ماهی 15 تومان به خودم واگذار کردند. در طی دو سال پول صاحبان کتاب فروشی را پرداختم. خودم هم 2هزار تومان پول داشتم که به سرمایه اضافه کردم.بیست و پنج نفر از همکاران قدیمی همدوره من از دنیا رفته اند.
در قدیم مطالعه بیش تر بود
کتاب فروشی برای بسیاری از مردم صرف نمی کند. فرزندان خودم به من گفته اند که مغازه را به اجاره بده. در این مغازه کتاب هایی دارم که از 20 سال قبل مانده است. کتاب فروشی درآمد ندارد. تنها علاقه و عشق باعث شده که در این شغل باقی بمانم.
تعداد آدم های کتاب خوان هم کم شده است. در زمان قدیم کتاب بیش تر مطالعه می شد. در سال های منتهی به انقلاب کتاب های دکتر شریعتی و استاد مطهری طرفداران زیادی داشت. کتاب های مطهری هنوز هم طرفدار دارد. اما الان با رایج شدن تلویزیون و رادیو و گوشی های موبایل، مطالعه بسیار کم شده است. نوجوانان شاید ساعت ها با گوشی خود کار می کنند؛ اما یک کتاب نمی خوانند.
به خاطر علاقه هیچ وقت نخواستم شغلم را عوض کنم. مردم کرمان اکثرا من را می شناسند. خیلی از مردم راجع به مسائل خودشان با من مشورت می کنند.
آگاهی، پرهیزکاری، پشتکار
بهترین چیز برای یک انسان آگاهی است. همان طور که در آموزه های دینی ما هم آمده است که یک ساعت تفکر بهتر از 70 سال عبادت است. به نظر من بسیاری از کارهای خلاف در اثر ناآگاهی است.
دوم پرهیزکاری است. یعنی این که انسان دست به هر کاری نزند. سوم، پشتکار است.کسب تجربه نیز یکی از عوامل موفقیت است. شیخ الرییس ابوعلی سینا و علامه حلی بعد از مدتی مطالعه برای کسب تجربه مسافرت می کردند. چون معتقد بودند که تجربه بالاتر از علم است. در قدیم هم ضرب المثلی بود به این مضمون که:«کسی که یک پیراهن بیش تر پاره کرده تجربه بیش تری دارد.»
از دانشمندی پرسیدند: «علم چیست؟»
گفت:«سکوت!»
پرسیدند:«فقط سکوت؟»
گفت:«خوب گوش دادن!»
گفتند:«دیگر چه؟»
گفت:«خوب عمل کردن و خوب به دیگران آموختن.»
علم را نباید در چاه انداخت بلکه باید به دیگران آموخت. حافظ 700 سال است که از دنیا رفته؛ اما زنده است. چون علمش را ثبت کرده و با خود زیر خاک نبرده است.
زمین خوردن در حضور استاندار
بنا بود شاه به کرمان بیاید. مسوولان شهر در خیابان دوره افتادند و تذکر دادند که درب مغازه های تان را رنگ بزنید. کمتر کسی توجه کرد. من درب مغازه را رنگ زدم. یک روز صبح از استانداری آمدند و گفتند باید به استانداری بیایی، استاندار می خواهد تو را تشویق کند. در آن زمان هم دیدار با استاندار آداب و اصول خاص خود را داشت. به استانداری رفتم. در آن جا یک دست لباس مخصوص برایم آوردند. موهایم را شانه زدند و آداب ملاقات با استاندار را یاد دادند که جلوی استاندار باید راست بایستی. سرت را این طرف و آن طرف نکنی. دست هایت را روی سینه ات بگذاری. نباید پشتت را به استاندار بکنی بلکه باید عقب عقب بروی. من هم به استاندار احترام گذاشتم. عقب عقب آمدم. خوردم زمین! خیلی صحنه خنده داری بود. استاندار خودش دستم را گرفت و از زمین بلندم کرد. جایزه ای هم داد و از استانداری بیرون آمدم.
به تو می گویند کیمیا
مردی به نام هوشمند در کرمان بود. مردم او را دیوانه می دانستند. اما رفتارهایش خیلی شبیه بهلول-شخصیت زمان هارون الرشید عباسی و امام موسی کاظم(ع) بود). یک عصای تعلیمی به دست می گرفت و به طرز خاصی در بازار راه می رفت و شعر می خواند. درب کتاب فروشی من می آمد و می گفت:«کیمیا سلام علیکم. کرمان عجب شهریه. به من دیوانه می گویند هوشمند به توی بی پول هم می گویند کیمیا!»
اجازه نماز از آقایان طالبی و مدنی
زمان آیت الله حاج میرزا محمدرضا کرمانی 150 نفر روحانی و اهل منبر در کرمان بوده است که از دنیا رفته اند. من با اکثر آن ها ارتباط داشتم. در محله مسجد صفا زندگی می کردم. در این مسجد پیشنمازی بود به نام حاج آقای طالبی، یک وقت بیمار شد. من به جای ایشان نماز خواندم. آقای طالبی به من امر کرد که هر وقت من نبودم شما پیشنماز باش. بعداً آیت الله مدنی هم به من گفت که پیشنماز باشم.
استنطاق
به خاطر فروش رساله
قبل از انقلاب دو نفر از دوستان، رساله امام خمینی را نزد من آوردند که بفروشم. از اداره آگاهی به دنبال من آمدند و مرا با خود بردند. در آن جا دو نفر را جلوی روی من به شدت کتک زدند که حساب کار دست من بیاید. پرسیدند:«رساله ها را از کجا آورده ای؟ کی این ها را به تو داده؟» گفتم:«من نمی شناسم!» بعد از مدتی معطلی آزادم کردم. اما من نگفتم که رساله ها را چه کسی به من داده است.
نامه رسانی برای آیت الله مشکینی
آیت الله مشکینی را به کرمان تبعید کرده بودند. ایشان در ماهان زندگی می کرد. نامه های مربوط به ایشان به واسطه من به دست ایشان می رسید. یکی دو بار برای رساندن نامه به ماهان رفتم. آقای مشکینی توصیه کرد:«خودت به ماهان نیا! من یک نفر را می فرستم که نامه ها را از تو بگیرد. چون ممکن است برایت مشکل ایجاد شود.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *