پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | گفت و گوی اختصاصی «پیام ما» با کامبیز افتخاری نسل دوم عکاسی «کارمن» پیشه عکاسی در پستوی فراموشی

گفت و گوی اختصاصی «پیام ما» با کامبیز افتخاری نسل دوم عکاسی «کارمن» پیشه عکاسی در پستوی فراموشی





۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱:۱۲

گفت و گوی اختصاصی «پیام ما» با کامبیز افتخاری نسل دوم عکاسی «کارمن»
پیشه عکاسی در پستوی فراموشی

برای دیدن قدیمی ترین ها در کرمان باید به محله هایی بروی که بوی کاه و گل می دهند. به میادینی قدم بگذاری که در حافظه تاریخی مردم رسوب کرده اند. «میدان مشتاق» چنین میدانی است. میدانی که گرچه در اثر سهل انگاری ما جایگاه واقعی خود را از دست داده و عوض این که محل آمد و شد اصحاب فرهنگ و هنر و تفرجگاه پژوهشگران تاریخ باشد، گذر افرادی شده است که نباید باشد. در گوشه ای از همین میدان یک عکاسی قدیمی هست به نام«کارمن». عکاسی کارمن قریب پنجاه سال است که در میدان مشتاق کار می کند. و اگر هم جا به جا شده و در محل قبلی خود نیست. حداقل هرگز از این میدان بیرون نرفته و تنها از این سوی میدان به آن سو رفته است. «مرحوم علی افتخاری» پایه گذار این آتلیه عکاسی است. آتلیه ای که در روزگار ما قبل دیجیتال، صاحبانش از شدت کار، شب و روز نمی شناختند. و امروز هم در غوغای دیجیتال و در معرکه عکس های موبایلی و آلبوم های اینستاگرامی هنوز کمابیش به کار خود مشغول است. دوازده سال از درگذشت پایه گذار عکاسی کارمن می گذرد. اما همچنان به حیات خود ادامه داده و این حیات را مدیون فرزندان مرحوم افتخاری است که پیشه پدری را در پیش گرفته اند. «کامبیز» و «مهدی» دو تن از فرزندان این عکاس قدیمی به تناوب مشعل دار حجره پدر شده اند و به قول قدما نگذاشته اند که چراغش خاموش شود. متن زیر، ماحصل گفت و گوی من با کامبیز افتخاری است که خواندن آن خالی از فایده نیست؛
عکاسی روی چهارپایه
من از همان کودکی در مغازه عکاسی پدرم شاگردی می کردم. بعد مستقل شدم و در خیابان ابوذر به عکاسی پرداختم. وقتی عکاسی را شروع کردم، قدم به میز نمی رسید. چهارپایه زیر پایم می گذاشتم تا قدم به سکو برسد و بتوانم عکس ظاهر کنم. یادم است در دبستان ایران شهر درس می خواندم. عمویم که بعدها شهید شد، یک چهاپایه زیر پایم می گذاشت و من کمک او عکس ظاهر می کردم.
پدرم حدود 15 سال سن داشته که کارش را شروع کرده است. در عکاسی ساحل نزد آقای مهدی مجیدی کار می کرده است. این عکاسی سال هاست که وجود ندارد.
پدرم می گفت برو دنبال آب باریکه
پدرم می گفت عکاسی را به عنوان شغل دوم انتخاب کن و در کنار کارت همیشه یک کار دولتی داشته باش. می گفت کار دولتی، آب باریکه ای است که همیشه جریان دارد. سر برج می توانی به حقوق آن تکیه کنی؛ اما بازار مثل رودخانه ای است که یک بار طغیان می کند و یک بار هم هیچ آبی در آن نیست.من حرف پدرم را عملی نکردم. اولی که از پدرم جدا شدم، در صدد گرفتن کار دولتی بودم؛ اما دیدم کارم رونق گرفت. حساب می کردم می دیدم که من روزی 20 هزار تومان درآمد دارم؛ اما یک کارمند دولت ماهانه 10 هزار تومان حقوق می گیرد. بنابراین درآمد یک روز من از حقوق یک ماه او بیش تر است. برای همین فکر کار دولتی را از سر بیرون کردم.
فن آوری دیجیتال، عکاسی نگاتیو را
از رونق انداخت
در حال حاضر کار عکاسی با نگاتیو رونقی ندارد. از روزی که موبایل ها و دوربین های دیجیتال به میدان آمده اند، مردم خودشان عکاسی می کنند و عکس های شان را هم روی کامپیوتر و موبایل نگه داری می کنند. دیگر نیازی نیست که برای ظهور و چاپ عکس پیش ما بیایند. در حالی که در قدیم، عکاس ها با مواد و روتوش و قلم کاری و… سر و کار داشتند.
عکاسی در آتش سوخت
سال1357 بود. یک شب در خانه خوابیده بودیم که خبر آوردند مغازه تان آتش گرفته است. پدرم از جا برخاست. به مغازه اش آمد. همه چیز جزغاله شده بود. آن قدر آتش زیاد بود که علاوه بر عکاسی ما، مغازه خیاطی همچراغ مان هم سوخته بود. پدرم دوباره شروع به بازسازی کرد. هرگز هم مشخص نشد که چه کسی این کار را انجام داده است. پدرم هر جا که می رفت دوربین همراه داشت. مخصوصاً در روزهای اول انقلاب. پدرم عکاسی را خیلی دوست داشت.
حس یک مسافر را دارم
بعد از 20 سال دوباره به مغازه پدرم برگشتم. به دلیل این که میدان مشتاق به من حال و هوای دیگری می دهد. وقتی پایم را توی این میدان می گذارم حس مسافری را دارم که از شهری به شهر دیگری رفته باشد. در این میدان احساس راحتی دارم. در طول دورانی هم که در خیابان ابوذر عکاسی می کردم، با این که کاسب شناخته شده ای بودم، اما احساس می کردم که در آن محیط غریبه هستم. من از بچگی در همین مغازه بودم و منزل مان هم در چهارراه بهار بود و تمام دوران کودکی را در همین محله گذرانده بودم.
فیلم برداری از روی موتور سیکلت
من فیلم برداری هم زیاد کرده ام. اولین باری که فیلم برداری در مجالس عروسی باب شده بود، ماشین نداشتم. دوربین را روی شانه ام گذاشته بودم و برعکس پشت موتور سیکلت نشسته بودم و در جنگل قائم از ماشین عروس فیلم برداری می کردم. همیشه از یادآوری آن صحنه خنده ام می گیرد.
یک شب از یک مراسم فیلمبرداری کرده بودم. صبح روز بعد داشتیم به مغازه می آمدیم. شاگرد من همراهم بود و بند دوربین عکاسی هم روی شانه اش! ناگهان بند دوربین سُر خورد و دوربین توی جوی جلوی مغازه افتاد. از قضا جوب هم پر از آب بود. آن هم جویی که هیچ وقت توی آن آب نبود. خوشبختانه عکس های مشتری آسیب ندیده بود.(چون حلقه نگاتیو 36 تایی تمام و در قوطی نگاتیو جمع شده بود. دوربین های قدیمی این قابلیت را داشت که با هر بار عکس گرفتن فیلم از یک تا 36 برعکس می شد و در قوطی نگاتیو قرار می گرفت و این سیستم باعث محفوظ ماندن عکس ها می شد)؛ کلید دوربین را زدم که ببینم سالم است یا نه. باتری دوربین ترکید و صدای وحشتناکی داد.
فرزندانم را به عکاسی تشویق نکردم
برادر کوچک ترم«مهدی» سال ها در همین عکاسی کار کرد و چراغ مغازه پدرمان را روشن نگه داشت. من و مهدی به اتفاق هم زیاد به فیلم برداری رفته ایم. دو فرزند دختر دارم که علاقه ای به کار عکاسی ندارند. هیچ وقت آن ها را به عکاسی تشویق نکردم.
عکاسی را به جوانان پیشنهاد نمی کنم. من روزگاری را دیده ام که هر شب تا هشتاد عکس برای مشتریان انداخته ام. در مغازه پدرم شب تا صبح کار ظهور و چاپ عکس انجام داده ام. در مغازه خودم در خیابان ابوذر(تازه مغازه را راه انداخته بودم.) یک ماه اول هیچ شبی زودتر از ساعت 2 بامداد نمی توانستم به خانه بروم. کار خیلی افت کرده است. مخصوصاً از زمانی که سیستم دیجیتال به جامعه آمده است. دستگاه کپی هم قبلاً زیاد نبود. کلّی مشتری برای فتوکپی داشتیم. اما الآن اگر نگاه کنید، می بینید که در هر اداره چندین دستگاه فتوکپی هست. روی این درآمد هم نمی توان حساب کرد. فیلم عکاسی به خانواده ها می فروختیم که الآن این محصول هم وجود ندارد.
در شرایط فعلی همه با موبایل عکس می گیرند و لزومی هم نمی بینند که عکس ها را چاپ کنند. روی موبایل و کامپیوتر خود عکس ها را می بینند. حالا این وضعیت را مقایسه کنید با زمانی که مردم نزد ما می آمدند. فیلم می خریدند و برای ظهور و چاپ آن هم مجبور بودند به خودمان مراجعه کنند.
فیلمبرداری از ویرانه ها
بم زلزله شده بود. من به صورت خودجوش به بم رفتم. درست روز بعد از زلزله بود. صحنه های دلخراشی دیدم و از بسیاری از آن ها فیلم برداری کردم. صحنه کفن و دفن جانباختگان خیلی غم انگیز بود. در زلزله زرند هم حضور داشتم؛ اما خوشبختانه صحنه ها به تلخی زلزله بم نبود.
ساختمان بی خاطره
خیلی حیفم می آید که حتی یک عکس از مغازه قدیمی خودمان ندارم. ما بیست سال شاید هم بیش تر در این ساختمان عکاسی داشتیم. آن وقت حتی یک تصویر هم از نمای کامل این ساختمان زیبا ندارم. خیلی افسوس می خورم. الآن آن ساختمان دیگر وجود ندارد. به دلیل تعریض خیابان ناصریه تخریب شد. ساختمان بسیار شیک و چشم نوازی بود.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *