پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰:۱۱

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش صد و دوازده
[اوضاع اجتماعی تهران در سال های 1300 آشفته بود، صنعتی زاده اوضاع را ان گونه توصیف می کند …]
اطلاع بر بعضی اخبار جسته و گریخته و مشاهدات روزانه موجب نگرانی بود. به نوعی که به احتیاط آن که در تغییر رژیم هرج مرج و یا زد و خوردهای داخلی بشود کیسه ای نان خشک و مقداری قند و چای خریده در منزل گذاردم. نگرانی من بیشتر، از این جا شروع شد که مشاهده کردم عده ای از روحانیون معمم به دکان نقاش تابلونویسی سیدمحمدتقی که در مقابل حجره من واقع شده بود آمد و رفت داشتند و با آن که درب های مغازه شیشه ای و بسته بود از کثرت مراجعه اشخاص مختلف به آنجا تعجب کردم و از همه حیرت انگیزتر آنکه نمی دانستم به چه جهت بیشتر مراجعه کنندگان طلاب و شیخ ها بودند.
عاقبت حوصله نکرده از جای خود بلند شده و به جلوی آن دکان رفتم و متوجه بعضی شعارهایی که سیدمحمدتقی به روی پارچه های سفید به خط درشت نوشته و می نوشت شدم. بعضی از این جملات که روی پارچه ها نوشته شده بود از این قرار بود. «ملت ایران حافظ قانون اساسی است»، «ملت ایران جمهوری نمی خواهد»، «جمهوریت با اسلامیت منافات دارد» سفارش دهندگان پارچه هایی را که هر کدام به طول سه چهارمتر بود، با نوشته و جمله ای که روی کاغذ کوچکی نوشته بودند و یک مبلغی هم به طور بیعانه به سید نقاش داده و می رفتند و واضح بود که مقدمات هیاهویی تدارک می شود و گفته می شد که با پول هایی که تقسیم شده برخی به جنب و جوش افتاده اند.
از همان روز عصر عده ای چند نفری از مردمان مختلف در خیابان ها به راه افتاده و به سمت شمال شهر می رفتند و معلوم شد که در بعضی نقاط طاق نصرت هایی بسته و عده قلیلی درصدد هستند که طرز حکومت ایران را تغییر دهند و دولت مشروطه را مبدل به جمهوری نمایند. هنوز ساعتی نگذشته بود که بعضی از اتومبیل های سواری را که چند نفری در میان آن ها نشسته و اوراقی را پخش می کردند و از سر تا ته با پارچه های سرخ پوشانده در خیابان ها به راه افتادند و این نشان می داد که انقلاب شروع شده، اما معلوم بود که تمام آن عملیات ساختگی و حقیقتی در میان نیست. به تدریج این هیاهو و حرکت ماشین ها سبب این می شد که کسبه و اهل بازار احساس ناامنی نمایند.
به تدریج درهای مغازه ها بسته و تعطیل عمومی شروع می شد. در خارج دروازه دولت در اراضی بایری که محصور نبود طاق نصرتی موقتا به وسیله تیرهای بلند و تخته کوبی بنا کرده و رویش را با قالی های گوناگون پوشانده بودند. از چهار طرف آن طاق نیز چهار بیرق قرمز نصب شده بود و عده ای در حدود پانصد نفر از اشخاص مختلف در این جا ایستاده در ظاهر می خواستند بگویند این عده جمهوری خواه می باشند. اما معلوم بود که بیشترشان بیکار و تماشاچی بودند و فقط سی چهل نفر کسانی مواظب و محرک آن هنگامه بودند که هر موقع ناطقی سخنانی به نفع جمهوری بیان می کرد آنان اظهار سرور و خوشحالی کرده و دست می زدند.
به خاطرم آمد در کرمان روزی کتاب انقلاب کبیر فرانسه را که الکساندر دوما نوشته مطالعه می کردم. با آن که در آن ایام نه انقلابی و نه جمهوری خواه و نه فرانسوی بودم چنان جملات و مطالب آن کتاب در من تاثیر داشت که همه جا خود را با آن انقلاب و آشوب شریک و همراه می دیدم. گاهی از مطالعه نطق های آزادی خواهان فرانسوی ضربان قلبم بیشتر می شد و می خواستم از جای خود بلند شده و به راه بیفتم و چون آن نطق های آتشین و وضعیت را که در آن کتاب خوانده بودم با این جمهوری مقایسه می کردم خنده ام می گرفت. در همان حالی که ناطق از محسنات جمهوری صحبت می کرد، مرد دوره گرد لبو فروشی که روی چهار چرخه کوچکی مقداری چغندر پخته را گذارده بود فریاد می زد:«آی صبحانه داریم. گرم و شیرین است…»

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *