پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | بیست و سوم تیرماه سالمرگ نویسنده آفریقای جنوبی رسالت هنری و آزادی بیان از نگاه گوردیمر

بیست و سوم تیرماه سالمرگ نویسنده آفریقای جنوبی رسالت هنری و آزادی بیان از نگاه گوردیمر





۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۲:۰۳

بیست و سوم تیرماه سالمرگ نویسنده آفریقای جنوبی
رسالت هنری و آزادی بیان از نگاه گوردیمر

الهه پورجعفری (مترجم و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی کرمان)

سیزدهم جولای بیست و دوم تیرماه دومین سالروز مرگ «نادین گوردیمر» نویسنده برجسته آفریقای جنوبی و برنده جایزه نوبل ادبی سال 1991 بود. یادداشت زیر برای یادبود این نویسنده جهانی و آشنا کردن مخاطب فارسی زبان با افکار و اندیشه‌های آزادی‌خواهانه او نوشته شده است.
در باب آزادی سخن‌ها بسیار رفته است.
«کامو» آزادی را همراه جداناشدنی عدالت می‌بیند که یکی بدون دیگری بی‌معناست. برای «رالف والدو امرسون»، در قانون هستی آزادی تنها زمانی تحقق می‌یابد که آن را ببخشیم. برخی هم مانند «شیلر» آزادی را تنها در دنیای خیال امکان‌پذیر می‌بینند و یا همچون «آلن‌دین فوستر» آزادی را آشوبی می‌دانند که با نورپردازی بهتری پرداخته شده است.
آزادی یک نویسنده به چه معناست؟
اما آزادی برای یک نویسنده یا هنرمند به چه معناست؟ و آیا تلقی از آزادی وقتی پای هنرمند و شاعر در میان است، همان معنای رایج این واژه را شامل می‌شود؟
نادین گوردیمر در مقاله‌ «آزادی یک نویسنده» به این سوال پاسخ می دهد.
برای من، آزادی نویسنده همان حق او برای بیان و انتشار عمیق‌ترین، پرشورترین و شخصی‌ترین باورهایش در مورد موقعیت جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کند. اگر از او انتظار می‌رود که در حد و اندازه قابلیت‌هایش بنویسد باید این آزادی را به او داد که فارغ از قید و بند تفاسیر سیاسی و یا ذائقه‌ عموم قلم بزند. […] تنها کاری که یک نویسنده به عنوان یک نویسنده باید انجام دهد این است که حقیقت را آن‌گونه که می‌بیند بازتاب دهد.
اصرار به حقیقت گویی، در بیشتر مواقع نویسندگان را نزد عموم و سیاستمداران، نامحبوب می‌کند. کافی است سرنوشت« اورلاندوی ویرجینیا وولف» و یا « لولیتای ناباکوف» را به خاطر آورید. گذشته از این‌ها به عقیده «جرج برنارد شاو» سانسور وجود دارد تا مانع از به چالش کشیدن سیستم رسمی و باورهای رایج شود. البته، پیشرفت بر همین چالش‌ها بنا شده است. گوردیمر به ضرورت این تهدیدهای بالقوه برای نویسنده حقیقت‌جو تأکید کرده و می‌گوید:
ممنوعیت و تبعید، چالش‌هایی ناگوارند که هر نویسنده‌ای باید آن‌ها را تجربه کند، اگر به جایی تعلق دارد که آزادی بیان در کنار دیگر آزادی‌ها انکار می‌شود. اما نکته اینجاست که گاهی خلاقیت و آفرینش سترون می‌شوند نه نابود. این‌جاست که هر چالشی می‌تواند ذهن هنرمند را از خطر انجماد رهایی بخشد. «توماس مان» باید تبعیت را تجربه می‌کرد تا« دکتر فاستوس» را خلق کند؛« دکتر ژیواگو» حاصل ده سال سکوت «پاسرناک» است و روزگار محکومیت دهشت بار «سولژنیستین» خلق «مجمع‌الجزایر گولاک» را در پی داشت.
نویسنده واقعی حقیت را می نویسد
گوردیمر در جمله‌ای که برای مخاطب، جرج اورول و دغدغه او در نکوهش خود سانسوری را به خاطر می‌آورد، چنین می‌گوید: از دل تمام این ناملایمات، نویسنده واقعی همچنان به نوشتن از حقیقت، آن طور که می‌بیند، ادامه می‌دهد و هرگز به خود سانسوری تن نمی‌دهد. شما ممکن است کتاب ها را بسوزانید، اما باور و تفکر یک هنرمند خلاق تنها بر صفحه کاغذ یا بوم نقاشی نیست که تجسم می‌یابد. بقای آن تا زمانی است که هنرمند با ارعاب و تهدید و یا اجبار و تحمیل، به افکار خودش خیانت کرده و آن ها را زیر پا بگذارد.
همه این‌ها، با وجود دشواری، قسمتی از مبارزه نویسنده برای آزادی را نشان می دهد.
گوردیمر در ادامه، تعریف جزئی‌تری از مفهوم آزادی ارائه می‌دهد که از دید او برای حیات هنری یک نویسنده ضروری است:
آزادی دیگر که پیچیده‌تر و حیاتی‌تر است، آزادی نگاه شخصی نویسنده نسبت به زندگی است که می‌تواند به طور دائم توسط آگاهی نسبت به آنچه از او انتظار می‌رود -نه آنچه باور دارد- تهدید شود و اغلب آنچه از او انتظار می‌رود تسلیم در برابر مجموعه‌ای از سنت‌های متعارف است که در برابر باورهای فردی اوست.
در عین بازتاب عقیده «جان اشتاین بک» که می‌گوید:«نویسنده نمی‌تواند برای دیگران کار کند» و یا «باورهای دیگران نمی‌تواند بنویسد.»
همواره کسانی هستند که آرمان هایی
شبیه نویسنده دارند
وی برداشت خود از رسالت نویسنده را چنین بیان می کند: همواره کسانی خواهند بود که او[نویسنده] را سخنگوی خود بدانند. انسان هایی که آرمان هایشان شبیه آرمان‌های اوست. کسانی که رنج‌هایشان، از جنس رنج‌های اوست. همذات‌پنداری با آن ها، تحسین‌شان، و وفاداری به آن هاست که دغدغه‌ای در درون او می‌آفریند. انسان بودن نویسنده می‌طلبد که همه چیز را در دفاع از آزادی و انسان‌های آزاد قربانی کند و نویسنده بودنش در لحظه‌ای به پایان خواهد رسید که آنچه را به او دیکته می‌شود بنویسد.
این رسالت، به باور گوردیمر، تنها به بازنمایاندن عقاید مخالف نگاه حاکم محدود نمی‌شود، بلکه عقاید و اصولی را که او با آن ها موافق است نیز شامل می‌شود؛
حقیقت این است که، حتی اگر پای فرشتگان هم در میان باشد، نویسنده باید حق بیان حقیقت را برای خودش نگه دارد و آن را با زبان خودش و آن گونه که می‌بیند بیان کند تا متهم به جانبداری و ناشیانه نوشتن نشود. آن گاه که نویسنده این آزادی‌ها را برای خودش قائل شود، عظمت جدالی که در پیش گرفته برایش آشکار خواهد شد.
و این جدال، از نگاه گوردیمر، چیزی نیست جز تلاش در راه نمایاندن راه‌هایی نو برای دنیا تا در مسیر آن قدم بردارد. همان رسالتی که «ای‌بی وایت» سال ها پیش از او چنین توصیف کرد: «کار نویسندگان تنها بازنمایی و تفسیر زندگی نیست. شکل دادن و معرفت بخشیدن به آن است.»
هر نوشتار ارزشمندی آفرینش نیست
من معتقدم آفرینش تنها زمانی حاصل می‌شود که نویسنده بینش فردی‌اش را آزادانه دنبال کند و این بدون آزادی ممکن نیست: یک نویسنده به شکل های مختلف آزادی نیاز دارد که همه آن ها بر پایه یک آزادی اساسی استوار است: آزادی از سانسور!
نویسنده از زندگی، سرپناهی برای پناه گرفتن نمی‌خواهد. عیان کردنش را بدون اینکه مورد تعقیب قرار بگیرد طلب می‌کند. او سرسختانه با زندگی در جدال است. اگر قرار است این جدال نتیجه ای بگیرد، باید او را به حال خود گذاشت. هر دولتی و هر جامعه‌ای که برای نویسندگانش احترام قائل باشد، باید آن ها را آزاد بگذارد تا آن گونه که خود باور دارند، به همان زبان و ساختاری که خود انتخاب می‌کنند و براساس درک فردی‌شان از حقیقت قلم بزنند.
اینجاست که تعهد و آزادیِ منجر به آفرینش، هم معنا می‌شوند.
دو دهه بعد، گوردیمر در مقاله دیگری با عنوان «جایگاه نویسنده در دنیای امروز»، دوباره به همین موضوع می‌پردازد. در فاصله بین انتشار این دو مقاله، سه عنوان از کتاب‌های خودش توسط رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی توقیف و ممنوع چاپ شده بود. وی در تعریف رسالت نویسنده به عنوان انعکاس‌دهنده زیبایی ها و معضلات اجتماع چنین می‌نویسد:
«تعریف منزلت در ارتباط با نویسنده چیست؟ پیش از هر چیز، ابتدایی‌ترین تعریف منزلت، آزادی بیان نویسنده است. اکسیژنی برای قوه آفرینش ما نویسندگان که بدون آن، بسیاری از استعدادهای این قاره و این سرزمین در جستجوی اندک فضایی برای تنفس تقلا کرده‌اند. برخی خفه شده‌اند و برخی دیگر در هوای کم جانِ تبعید برای همیشه از نظرها پنهان گشته‌اند.
آزادی؛ والاترین شأن نویسندگی است
آزادی برای نوشتن! این والاترین شأن نویسندگی است که باید از آن در برابر مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی دفاع کرد. مصلحت‌اندیشی‌هایی که هدفشان جهت دادن به تلاش‌های فردی ما در مسیر حقیقت است.
جدا از مقوله والای آزادی‌های انسانی، ما حق آزادیِ نوشتن را برای منفعت جامعه می خواهیم. منفعتی که تنها از سوی نویسنده‌ها می‌تواند اعطا شود. کتاب‌های ما ضروری و واجب اند… کتاب ها هم به نویسنده و هم به مردم سرزمین شان نشان می‌دهند که چیست اند.
گوردیمر «نقش نویسنده به عنوان مخزنی از رؤیاها و باورهای یک ملت» را بالاترین معیار ارزش‌گذاری می داند نه «شهرت و اعتبار و یا شام خوردن با سیاستمداران و وزیران!» وی در این باره چنین می‌گوید: آزادی و لذت‌های آن، و نیز آزادی و ناخرسندی‌هایش، همان مجموعه رؤیاها و باورهای مردم یک سرزمین را تشکیل می‌دهد که نویسنده بازگوکننده آن هاست.
شاعر نمی‌تواند برج عاج‌نشین باشد
گوردیمر در کنار سرسپردگی به ذات هنر و تعریف آزادی نویسنده در امکان بیان ذهنیت‌های فردی خود، از تعهد اجتماعی نیز سخن می‌گوید و اهمیت آن را هم سنگ تعهد هنری شاعر می‌داند. شاعر نمی‌تواند تا ابد برج عاج‌نشین باشد و در کنار حفظ هویت فردی نویسندگی‌اش همیشه باید گوشه چشمی به جامعه و تغییرات و اتفاقات آن نیز داشته باشد. هم‌زیستی این دو باور اساسی تعهد هنری و اجتماعی در آثار گوردیمر است که او را هنرمندی جهان شمول و مورد ستایش طیف‌های گسترده‌ای از خوانندگان کرده است. هنر گوردیمر، جمله معروف آلبر کامو را در خطابه‌ای که هنگام دریافت جایزه نوبل ادبی 1957 ایراد کرد، به ذهن می‌آورد که هنرمند همواره میان دو دغدغه در کشمکش است: زیبایی که بدون آن هنرش معنا ندارد و جامعه‌ای که نمی‌تواند خود را از آن جدا کند.
درست به همین علت است که هنرمند هیچ چیز را به استهزا نمی‌گیرد. او خود را موظف کرده که بفهمد نه قضاوت کند. این همان ویژگی کارهای نویسندگان بزرگی چون بالزاک، استاندال، گورکی و تولستوی است که در آن ها جامعه تنها پس زمینه‌ای برای اتفاق ها نیست، بلکه عاملی حیاتی برای فهم وقایع است. در آثار گوردیمر نیز این دو وجه با مهارت و هنرمندی یک نویسنده پست مدرن در هم تنیده است.
گوردیمر به عنوان شهروندی که بیشتر عمرش را در سیستم آپارتاید آفریقای جنوبی زیسته، تصریح می کند که پیوند او با این سرزمین نه به عنوان یک نویسنده که به عنوان یک انسان بوده است. او می‌گوید:«نویسنده؛‌ انسان و شهروند است و مانند همه اعضای جامعه مسوولیت های مشخصی برعهده دارد.»
من فکر می‌کنم که در دنیای امروز هیچ کس نمی‌تواند آگاهانه زندگی کند و در عین حال نسبت به دنیای پیرامونش بی‌تفاوت باشد. مسایل سیاسی آن‌چنان در زندگی ما تنیده شده‌اند که به طور غیرمستقیم در باورها و ارزش‌های ما حضور دارند. برخورد من با آن ها، فردی است. من از دریچه نگاه خودم آن ها را منعکس می‌کنم.
احترام به آنچه که یقین دارید
گوردیمر را باید در بستر آفریقای جنوبی شناخت. بن‌مایه داستان‌های او با مسایل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تاریخ آفریقای جنوبی آمیخته است. او با نوشتن در جامعه متکثر آفریقای جنوبی، کشوری که حدود نیم قرن تحت سیطره دیکتاتوری آپارتاید، چندپاره شده بود، آگاهانه‌ زمان و مکان زندگی خود را تاریخ‌نگاری کرده است. «استیفن کلینگمن» در نقد رمان‌های گوردیمر چنین می‌نویسد:«رمان‌های او با مشاهده و انعکاس جزیی‌نگرانه‌شان از جامعه‌ای که خود عضوی از آن است، به خواننده بینشی موشکافانه از نوعی تجربه تاریخیِ عصر زندگی گوردیمر ارائه می‌دهند.»
و این بازتاب تاریخی چیزی نیست جز تلاش نویسنده برای به تصویر کشیدن حقیقت جامعه متکثر آفریقای جنوبی دوران آپارتاید. جامعه‌ای متشکل از تضادهای میان سیاه و سفید، ارباب و برده، قدرتمند و ضعیف، برتر و پست، حاکم و محکوم، شهری و روستایی و منفعل و انقلابی.
تاریخ آفریقای جنوبی پر است از برخورد میان قبایل و طوایف آفریقایی، استعمار و استبداد امپریالیسم، آپارتاید، ظهور و رشد آگاهی نسبت به هویت سیاه، انقلاب‌ها، سرنگونی دیکتاتوری و در نهایت استقلال و پیدایش حکومتی دموکراتیک و تمام این‌ها در رمان‌ها و داستان کوتاه‌های گوردیمر منشأ اصلی وقایع و روابط انسانی میان شخصیت‌هاست.
شاید علت موفقیت او در بازتاب جامعه چند فرهنگیِ آفریقای جنوبی ریشه در این واقعیت دارد که او خود به بیش از یک سنت فرهنگی متعلق بوده است. او از پدر یهودی لیتوانی تبار و مادری انگلیسی در استان ترانسوال در نزدیکی ژوهانسبورگ متولد شد. نادین در کشورش از انزوایی دوگانه رنج می‌برد. او سفیدپوست و متعلق به اقلیت برتر بود و به همین دلیل اکثریت سیاه پوست جامعه به او اعتماد نداشت. نزدیکی و آمیختگی‌اش با سفید پوستان همواره میان او و بخش اکثریت سیاه فاصله می‌انداخت. از طرف دیگر، با فعالیت‌های تند ضد نژادپرستانه‌اش، جامعه سفید حاکم او را به طور غیرمستقیم طرد و بارها کتاب‌ها و مقالاتش را توقیف کرده بود و این انزوا و عدم اعتماد در اکثر داستان‌های او به وضوح تأکید شده است. فریاد اعتراض گوردیمر به استبداد حاکم و نگرانی و تأسفش نسبت به از دست رفتن هویت فردی بخش عظیمی از جامعه، وقتی در قالب ساختار نگارشی منحصر به فرد او قرار می‌گیرد اثری را خلق می‌کند که هم تعهد اجتماعی و هم خلاقیت و ذوق فردی نویسنده را به نمایش می‌گذارد. جملات گاه منقطع و گاه به اندازه یک پاراگراف، عدم استفاده از نشانه‌ها و علایم نگارشی، تغییر مدام زاویه دید و نیز تکنیک فاصله‌گذاری و آشکار کردن فرایند نگارش برای خواننده، همه سبکی پدید می‌آورند که مختص گوردیمر است و توانایی او را در ایجاد موازنه میان محتوا و فرم تعهد اجتماعی و تعهد هنری نشان می‌دهد.
«گوردیمر غول دنیای ادبیات بود که تأثیرش تا نسل ها همچنان احساس خواهد شد.»
هیگینسون کریگ نمایشنامه‌نویس معاصر، در ادامه جمله بالا در مورد گوردیمر چنین می‌گوید:«هراس از دست دادن محبوبیت هرگز باعث نشد که او از بیان حقایق ناخوشایند اجتناب ورزد و به هر آنچه باور و یقین داشت احترام می‌گذاشت. در مصاحبه‌ای گفته بود که در زندگی‌اش اشتباهات زیادی مرتکب شده ولی هیچ‌گاه خود را به گناه ترس نیالوده است. گوردیمر خیلی بیشتر از باور ما قدرتمند بود.»

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *