پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | جهان شرمسار از آیلان

جهان شرمسار از آیلان





۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۷:۴۲

جهان شرمسار از آیلان

ساسان آقایی/ جنازه کمی بیشتر از ۵ کیلوگرم وزن داشت؛ برای پسربچه سه ساله‌ای که تولد، رشد و مرگ او، همه‌اش با هم می‌شود یک داستان مینی‌مال چندخطی که در جنگ و آوارگی و احتمالا گرسنگی گذشته، کمی غیرطبیعی به نظر می‌آید اما «آیلان» پیش از رسیدن به ساحل «بدروم» ساعت‌ها در آب دریا غوطه‌ور بود و هنگامی که ماموران امداد گارد ساحلی ترکیه، سرانجام جنازه‌اش را از شن‌های ساحل برگرفتند، بخش زیادی از وزنش را آب شور مدیترانه تشکیل می‌داد؛ مرگ در این آب‌ها، این روزها انگار ساده‌ترین تصمیمی است که می‌شود در خاورمیانه گرفت. آیلان تنها قربانی دوم سپتامبر موج‌های وحشی مدیترانه نبود، «گالیپ» برادر ۵ ساله‌اش، همو که در هر عکسی از آیلان، دیده می‌شود و بسان یک سپر از برادر کوچک‌تر خودش محافظت می‌کند، در مرگ هم «داداش کوچیکه» داستان را تنها نگذاشت و اگر بزرگ‌ترین درد جهان، داغ فرزند برای مادر باشد، شاید بی‌انصافی بود «ریحان» زنده به ساحلی پا بگذارد که جنازه دو فرزندش را به بالین گرفته، ۲۲۵ کیلومتر آن سوتر از ساحل بدروم، جنازه ریحان را هم یافتند تا «عبدالله کردی» پدر خانواده هم همسرش را به آب سپرده باشد، هم فرزندانش را. آن روز، در همان قایق ۱۱ مهاجر دیگر هم جان به آب‌های مدیترانه دادند، جنازه دوتای‌شان هرگز به ساحل بازنگشت و اگر آن مردار آرمیده به صورت پسر سه ساله بر شن‌‌های ساحل بدروم نبود، تمام ما، من و شما، تمام جهان از این خبر هم ساده می‌گذشت، مثل سرخط خبرهای تکراری روزانه‌ تلکس‌‌های خبری و زیرنویس‌های ساده شبکه‌های تلویزیونی که ۱۰، ۲۰، ۳۰، ۱۰۰، ۵۰۰ و حتی این اواخر ۷۰۰ مهاجر «غیرقانونی» دوباره در یکی از آب‌های خروشان جهان به دریا ریخته شدند و مردند. می‌شود نامش را لحظه «خلق حقیقت» گذاشت؛ «نیلوفر دِمیر» عکاس گمنام یک آژانس خبری ترکیه‌ای نه چندان مشهور به نام «دوغان» آنجا بود تا ما را ببرد به هشتم ژوئن سال ۱۹۷۲ در «ترنک بنگ»، یک دهکده‌ کوچک ویتنام جنوبی، جایی که هوین کونگ (نیک) اوت، عکاس آسوشیتدپرس در راه آسفالته منتهی به دهکده بمباران‌شده ایستاده بود و «فان تی کیم فوک»، دختر خردسالی که بی‌هدف به قصد فرار از آتش می‌دوید را شکار کرد، آسوشیتدپرس، عکس را برخلاف «اصول اخلاقی» وقت خودش منتشر ساخت و نیویورک‌تایمز «دختر ناپالمی» یا «دختر اسیر» را روی جلد برد و امریکا ناگهان تکان خورد، آنقدر که نیکسون چاره‌ای جز پایان جنگ ویتنام نداشت.
چهل و دو سال بعد، جایی خیلی دورتر از ویتنام، لحظه خلق حقیقت با ترتیبی دیگر در ساحل بدروم تکرار شد؛ دوربین دمیر، جنازه رهاشده آیلان در خروش موج‌ها را شکار کرد، این‌بار هم یک کودک اما مرده در مرکز تصویر به چشم می‌آمد و همین کافی بود تا در تنها چند ساعت، جهان ناگهان به ‌خود آید؛ شبیه به یک زلزله هفت‌ریشتری، شبکه‌های اجتماعی انگلیسی، عربی و فارسی با عکس‌ لاشه این کودک سوری لرزیدند. درست به مانند عکس تاریخی «دختر ناپالمی»، تصویر هولناک جنازه این کودک سه‌ساله، دوباره «فلسفه اخلاق» و «مرزهای استاندارد» ژورنالیستی را به چالش کشید، بی‌بی‌سی از انتشار «دقیق‌ترین» سکانس این‌ رخ‌داد چشم پوشید اما سردبیر دویچه‌وله با دفاع از انتشار عکس‌ها نوشت: «ما این عکس را منتشر می‌کنیم، زیرا ما را تکان داد زیرا تحریریه ما را در تامل و سکوتی متاثر از رنج و مرگ فرو برد زیرا در برابر این عکس در خود فرورفتیم» و این همان اتفاقی بود که نیلوفر دمیر را وادار به فشار دادن شاتر دوربینش ساخت؛ «در آن لحظه تنها می‌توانستم از جنازه‌ها عکس بگیرم، می‌خواستم دنیا آنها را ببیند، می‌خواستم این تراژدی را به نمایش بگذارم». دمیر کارش را درست انجام داده بود؛ واکنش شدید افکار عمومی نسبت به این عکس‌ها، مرزهای‌ ژورنالیستی را در چند ساعت درنوردید و در سوم سپتامبر، بیشتر روزنامه‌های برجسته دنیا از ایندیپندنت در بریتانیا تا ال‌موندو در اسپانیا، روزنامه‌های ایتالیایی، فرانسوی و حتی امریکایی، عکس دلخراش جنازه «آیلان کردی» را تمام قد روی جلد خود بردند؛ عکس‌ش را و داستان مینی‌مال او که در چند جمله تمام می‌شود، داستان تنها یکی از ۱۵۱۲۳ کودک جان‌باخته در جنگ داخلی سوریه را که «در میانه جنگ داخلی به دنیا آمد، با حمله داعش به کوبانی در بقچه‌ای پیچیده شد و سفر دور و درازی را همراه پدر و مادر و برادرش آغاز کرد، در آوارگی روی پایش ایستاد، اداره مهاجرت کانادا، شانسش را برای زندگی در این کشور با رد درخواست پناهندگی عبدالله کردی گرفت، و ناگهان یک روز پدرش، خسته از آوارگی و بی‌پناهی و تنهایی، با رویای رسیدن به کرانه شرقی اروپا از راه مدیترانه، نزدیک به ۳۰۰۰ دلار به قاچاقچیان انسان داد تا همه با هم سوار قایقی شوند به سمت جزیره «کوس» در یونان، قایقی که بسان خیلی‌های دیگر هیچ‌وقت به مقصد نرسید…» نقطه، سرخط!
داستان آیلان همین‌جا، به همین کوتاهی و سادگی تمام می‌شود اما عکس‌هایش چون پتک بر سندان وجدان جهانی می‌کوبد و می‌پرسد «پس وقت زندگی چه زمانی به کودکان خسته از جنگ می‌رسد؟»

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *