پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | نگاهي به اساس آفرينش ساختار در شعر بازی خواندن شعر

نگاهی به اساس آفرینش ساختار در شعر بازی خواندن شعر





۳ خرداد ۱۳۹۵، ۲۲:۵۲

نگاهی به اساس آفرینش ساختار در شعر
بازی خواندن شعر

علی ربیعی وزیری

اشاره: خواندن و نوشتن هر متن، یک کنش متقابل است به شکلی که وقتی یک متن نوشته می شود، به شکل همزمانی در حال خواندن چند متن دیگر هستیم. به عبارت دیگر متنهایی در دل زبان نهفته است که هنگام نوشتن مرتبا توسط کنش زبانی متن احضار می شوند. در خصوص شعر هم مساله به همین صورت است، به عبارتی هر آفرینش شعری با خواندن توانش های زبان همراه است، به شکلی که شاعر بخشی از متن گسترده زبان را خوانش می کند تا آفرینش شاعرانه صورت گیرد.
خوانش متن گسترده زبان به وسیله شاعر در دو زمینه خوانشی خود را بروز می دهد.
روایات و نشانه ها
ابتدا خوانش روایت های همزمان است که اهمیت دارد. یک شعر مرتبا در حال خواندن نشانه هایی است که از موقعیت های مختلف و روایات گوناگونی در پیرامون جریان دارد و گرد آوری شده است. این نشانه ها و موقعیت ها مرتبا از خلال زبان عبور می کنند و به یک متن گسترده پیوند می خورند. شاید هر دوره با توجه به نشانه های خاصی که دارد، موقعیت تازه ای در متن گسترده زبان به وجود می آورد. در اینجا اتفاقی که در شعر می افتد، این روایات و نشانه های همزمانی در شعر، موقعیت در زمانی هم پیدا می کنند. به بیان دیگر، خوانش همزمان که یک شعر از متن گسترده زبان انجام می دهد، آن را از ارجاعات مستقیم به روایات عصر خود آزاد می کند و به موقعیت های زبانی پیوند می دهد؛ به گونه ای که مرتبا آن روایات به غیاب برسند و موقعیت های ماندگارتری برای خوانش شعر به وجود آورند.
پس شعر نمی تواند از تب و تاب عصر خود و جریانات زمان با بی اعتنایی عبور کند حتی مسائل عاشقانه و شخصی هم در شعر به گونه ای نمود پیدا می کنند که مرتبا یادآور مناسبات عصر خود باشند، به عبارتی از نشانه های آن عصر سود می جویند.
پس در اینجا مساله “خواندن” موقعیت خاص پیدا می کند. براستی چگونه می توان متن گسترده زبان را خوانش کرد و این خوانش چگونه اهمیت پیدا می کند، این خوانش چگونه اهمیت پیدا می کند، این مساله به شکل متقابل به ارتباط خواننده با شعر بستگی دارد. در اینجا شاعر تمام مفاهیم متن گسترده را از خلال زبان شخصی یک شعر عبور می دهد و به عبارتی آنها را در جایی دیگر حاضر می کند. به عبارتی دیگر، حضور مفاهیم در یک موقعیت جایگزینی در زبان مرتبا در حال غیاب هستند و این غیاب، موقعیت خود را در حضور “شکل” پیدا می کند و اساس این کنش بر جایگزینی نشانه های متن گسترده زبان نهفته است. به عبارت دیگر، یک جای نهفته و ناشناخته در متن گسترده زبان کشف می شود. اگر بخواهیم مساله را به شکل جدی تر مطرح کنیم، باید به اساس آفرینش یک ساختار در شعر اشاره کنیم، در یک شعر مفاهیم در متن باز نموده نمی شوند، بلکه صدای آنها، لحن و ساخت فرم آنها در زبان بازسازی می شود. به عنوان مثال، یک نموداز ساختار اجتماعی در شعر بیان نمی شود، بلکه این نمود خود را در ویژگی ساختاری شعر بروز می دهد، پس شعر به گونه ای دیگر خوانده می شود.
در یک متن معمولی، ما مفاهیم و دلالت ها را مستقیما می خوانیم یعنی ما یک خوانش یکسویه از متن می کنیم؛ چرا که اساس بر ارتباط است و دلالت ها هم می خوانیم، براستی ما در شعر چه چیزی را می خوانیم؟ با چه چیزی ارتباط پیدا می کنیم؟ وقتی که یک شعر را می خوانیم، ابتدا با خودش ارتباط برقرار می کنیم و لاغیر یعنی همان طور که گفته شده است، زبانیت زبان شعر و متنیت متن شعر اهمیت دارد و در اینجا زبان قائم به ذات است؛ اما آنچه می خوانیم، فرم و ساختار زبانی است. پس ابتدا خواننده یک شعر باید فرم و ساختار شعر را بشناسد تا بتواند آن را خوانش کند. خواندن شعر، خواننده را درگیر بازی خواندن می کند. مساله بازی زبانی در شعر حتما باید در خواندن مخاطب بگیرد و شیوه های خواندن مخاطب را به بازی بگیرد.
مناسبات بینا متنی
بازی خواندن در شعر از آنجا شکل می گیرد که شعر همراه خود (برای این که نمود ساختاری فرم خود را داشته باشد) یک رشته از توانش های زبان را به همراه دارد. همان طور که قبلا گفتیم، زبان شاعرانه از متن گسترده عبور داده می شود و نهانگاهی را برای خود کشف می کند و از این نظر به لحاظ زبانی نهانگاه است که پشت سر خود مفاهیم زیادی را به غیاب می سپارد و شکل آنها را حاضر می کند.
حال با این تعابیر، خواننده برای این که درگیر بازی خواندن شود، ابتدا باید با آن متن گسترده درگیر شود و بعد به غیاب آن برسد. این امکان خوانشی باید در درون شعر نهفته شود و گرنه آن نهانگاه زبانی و غیاب معانی اساسا خوانده نمی شود و شعر مورد قبول خواننده قرار نمی گیرد؛ چرا که در وادی امر شعر خواننده را به متن گسترده پیوند نداده است.
همان طور که گفتیم، یک متن همزمان چند متن دیگر را می خواند، پس یک شعر، خواندن چند متن دیگر را به همراه دارد. به بیانی دیگر، هر شعر “پیش متنهایی” دارد که بازی خواندن در ارتباط با تعارضی که این متنها پیدا می کنند، شکل می گیرد. بازی خواندن در مناسبات بینامتنی یک شعر خود را سامان می دهد. خواننده، آن متنها یا احتمالا بخشی از آنها را هنگام خواندن شعر همراه می کند و بازی خواندن اینجا خود را شکل می دهد که شعر مرتبا به چیزهایی در زبان اشاره می کند و در عین آن، راه خود را پیش می گیرد. به عبارت دیگر، متن شعر وقتی خوانده می شود که به چیزی در زبان، موقعیتی خواندنی در زبان اشاره کند و به همین ترتیب وقتی کسی نقد می نویسد یا شعری را خوانش می کند، همین ارجاعات به درون زمان است که او را وا می دارد که درباره آن شعر مطلب بنویسد؛ یعنی چیزی برای خوانش وجود دارد و بازی در متن شکل گرفته است.
این روزها شعرها نوشته می شوند، اما خوانده نمی شوند. مساله این است که خوانش هایی که از شعر معاصر می شود، هیچکدام در برگیرنده مساله تازه ای در زبان شاعرانه نیستند. به عنوان مثال ناقد می گوید شاعر در اینجا بازی زبانی نیست، بلکه در شعر ویژگی هایی باید وجود داشته باشد که ناقد به نکاتی اشاره کند که زبان شعر، بازی خواندن را ایجاد می کند. یعنی این بازی زبانی به چه وجهی در زبان اشاره دارد، اگر نحوزدایی وجود دارد، این نحوزدایی چه سمت و سوی شاعرانه را در شعر ایجاد کرده است. وقتی اشاره می شود که شعر ارجاع به خود زبان دارد، پس باید چگونگی خواندن خودی زبان هم توضیح داده شود.
هر عامل زبانی همچون دلالت است؛ دلالتی به شکل و ساختار زبان، خواننده حرفه ای شعر بخشی از اصوات شکلهای زبانی را در متن نهفته در خوانش خود حاضر دارد و در متن شعر هم بخشی از این وییژگی های زبانی باز تولید می شود. در تداخل این دو متن است که بازی خواندن شکل می گیرد. خواننده با متن گسترده زبان مرتبط است. شعر هم یک خوانشگر زبان محسوب می شود. پس آن هم با متن گسترده زبان ارتباط دارد. حال در تداخل این دو متن، خواننده درگیر بازی دلالت یابی غیاب ها و حضورها می شود. موقعیت های جایگزین شده در شعر را با مقایسه در می یابد و این گونه خود زبان را می خواند. برای نمونه می توان شعر فروغ فرخزاد را مثال زد. وقتی خواننده با این شعرها برخورد می کند، در ذهن خود جغرافیای واژگانی خاصی را حاضر دارد؛ اما در شعر فروغ با جغرافیای واژگانی جدیدی رو به رو می شود. انگار شعر فروغ به نهانگاهی در زبان فارسی اشاره دارد و خواننده از این طریق بازی خواندن را آغاز می کند. جغرافیای واژگانی خاص در شعر بسیار اهمیت دارد. همان طور مثلا شهر تهران از طریق مجاورت ها و مشابهت جغرافیایی خود را بازنموده می کند مثلا پایتخت.
دامنه جنوبی البرز و دیگر مسائل واژگان در درون زبان از طریق مجاورت و مشابهت ها شناخته می شود. به عبارت دیگر در ساخت زبان یک بافت مشترک وجود دارد و حتی شعر برای خود جغرافیای واژگان تازه بر می گزیند. یعنی مجاورت ها و شباهت های تازه ای را رقم می زند. باید حتما این جغرافیای جدید در بافت مشترک زبان بازشناسی شود وگرنه به هذیان شباهت پیدا می کند و به طور کلی خوانده نمی شود یعنی ما نهانگاه را در زبان درنمی یابیم.
گروهی از شاعران جدید، بازی زبانی را فقط در حیطه اصوات و صداهای شعر جستجو می کنند که این مساله یک شکل دارد و آن هم به بافت مشترک و چگونگی خواندن شعر بر می گردد. به عنوان مثال “واج آرایی” (استفاده مکرر از یک واج در یک سطر) باید به گونه ای باشد که یک ویژگی را برای خواندنش تولید کند و گرنه صرف “واج آرایی” نمی تواند موقعیت شاعرانه تولید کند. مساله دلالت باز در اینجا اهمیت دارد و براستی این کنش به چه موقعیتی در زبان دلالت می کند.
خلاصه مطلب این که در بازی خواندن دلالت اهمیت دارد نه دلالت ارجاعی، بلکه دلالت محض زبانی، و این بازی به بازتولید نشانه ها بستگی دارد که به گونه ای به متن گسترده زبان اشارت می کنند.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *