پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | قسمت اول طنز سیگار

قسمت اول طنز سیگار





۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۲۳:۵۳

قسمت اول طنز سیگار
زبل‌خان همسایه
عرفان زارعی
مدتهاست سیگار کشیدن در رسانه‌های مختلف تقبیح می‌شود و خانواده‌ها هم بسیار حساس شده‌اند که مبادا فرزندان ایشان آلوده‌ی این استوانه‌ی سمی بشوند و به خودشان آسیب بزنند و … اول خاطره‌ای را در زمینه‌ی نگرانی خانواده‌ها از سیگاری شدن بچه‌ها روایت می‌کنم و بعد برمی‌گردم سر اصل مطلب:
چندی پیش یکی از همسایه‌های ما که دستی هم به شکار و تفریحات نه چندان سالم دارد مرا دم در خانه دید مثل پلنگ خشمگین از ماشینش پیاده شد و دوان دوان به سمت من آمد و از شما چه پنهان که با خودم گفتم: خدایا خودم را به تو سپردم این زبل‌خان معلوم نیست دوباره چه اتفاقی افتاده؟ سرو صدای مهمانی‌ما زیاد بوده و یا صدای این موتور بی‌نوا از خواب ناز بیدارش کرده که حالا مثل شیر شرزه می‌آید و رخساره بر افروخته است/ تا کجا باز کسی آن پدرش سوخته‌است؟ خلاصه زبل‌خان مذکور به ما رسید و ناگهان از سرعتش کاست و با گردنی کج گفت همسایه به دادم برس که خانه خراب شدم؟ دریافتم که هرچیزی که باشد مشکل از من نیست، نفس راحتی کشیدم و ادامه دادم خدا بد ندهد چه شده؟
گفت: بد داده، حدس می‌زنم این پسر پدر سوخته‌ام شروع کرده به سیگار کشیدن و من یکی از آن پدرها نیستم که اجازه بدهم تو روی من پر رویی کند و فردا یا پس فردا بخواهد جلوی روی خودم سیگار بکشد.
گفتم آقای زبل…ببخشید آقای ضیا شما که خودتان هم دستی به آتش دارید چو خرما خوری نهی خرما…
توی حرفم دوید که : من دستی به آتش دارم؟ آقا به خدا ما مهمان داریم و این پدر خانم ما پیر است و دکتر گفته باید هر از چندی دوتا دود بگیرد و شما هم اگر بویی به مشام‌تان رسیده با تجویز پزشک و برای تسکین درد زانوهایش بوده تا نفس راحتی بکشد وگرنه من به دنبال شکار چند تا کوه و تپه را یک نفس می‌دوم و آخ نمی‌گویم.
گفتم : نه آقای ضیا منظورم همین سیگاری است که معمولا به دست دارید.
که جواب داد: آها ای بابا من دیگر سن و سالی دارم و بعد از این همه سختی کشیدن و به هزار آب شسته شدن دیگر همین سیگار را هم نکشم که زندگی مرا از پا در می‌آورد.
خلاصه اندکی درباره‌ی بچه‌ها صحبت کردیم و چند بار هم من گوشزد کردم که پسر دیگر دانشجو است و ۲۰ سال سن دارد و آدم بالای ۱۸ سال را که نمی‌شود مثل کودکی امر و نهی کرد باید به زبان نرم و با استفاده‌از حربه‌هایی روانشناسانه منویات خود را به تک پسرت تلقین کنی وگرنه در مقابل حمله‌ی مستقیم جوان هم دست به فرار رو به جلو می‌زند و می‌گوید چطور برای تو خوب است برای من نه؟ و بازدهی جز جنگ و جدال ندارد و بهترین راه قبل از هرچیز اندکی مطالعه است و به چند سایت خوب مراجعه کردن، همسایه‌ی ما هم پذیرفت و بعد از تشکر و حرفهای همیشگی که قبل از خداحافظی مردم به یکدیگر می‌زنند گفت اگر توانستی تو هم با وی حرف بزن هرچه باشد تو جوان‌تری و دستی به نوشتن داری و او تو را به چشم بزرگ‌تری آگاه و خوش فکر نگاه می‌کند.
فردای آن روز آمدم از خانه بیرون که دیدم پسر همسایه با یکی از دوستانش سر کوچه ایستاده و پنهانی مشغول سیگار کشیدن است نیت کردم که بروم و چند کلمه‌ای با او حرف بزنم که ناگهان پدرش سرش را از در بیرون آورد که بگوید سلام آقای… و چشمش به پسرک بی‌چاره‌ی سیگار به دست افتاد که دادش به هوا رفت و گفت: چه غلطی می‌کنی پدر سوخته؟ و به داخل خانه رفت و در کسر از ثانیه و آنقدر سریع که هنوز پسرک تصمیم به فرارش را عملی نکرده بود که پدر با اسلحه‌ی دو لول شکاری‌اش از خانه خارج شد و پسرک را نشانه گرفت و من هم خودم را پرت کردم روی اسلحه و صدای بلند بووووم کل کوچه را لرزاند و وقتی که از روی زمین بلند شدیم دیدیم که پسرک نقش بر زمین شده و پدر با دیدن این صحنه غش کرد و به پشت افتاد که او را وسط زمین و هوا گرفتم و دوست پسرک هم پسر را از روی زمین بلند کرد و دریافتم که خونریزی ندارد و گویا او هم از ترس غش کرده و پسرک را به خانه‌ی من و زبل‌خان را به خانه‌ی خودش بردیم و بعد از آب قند و نفس تازه کردن گفتم مرد حسابی این چه کاری بود؟ بخاطر یک نخ سیگار داشتی پسر خودت را می‌کشتی که!
گفت: خوب من بخاطر خودش می‌گویم، این سیگار برای سلامتی‌اش ضرر دارد.
و حالا من می‌خواستم تیری به پای این دانشمند بزنم که از نگرانی برای سلامتی پسرش می‌خواهد او را با تیر بزند.
این داستان ادامه دارد….

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *