هفت روایت از پروندههای جنجالی سرقت از موزههای ایران
دزدیهای تاریخی
![دزدیهای تاریخی](https://payamema.ir/pubfiles/2024/05/کِرِفتر-کاشف-الواح-کنار-جعبه-حاوی-لوح-که-به-درازا-و-پهنای-۳۳-سانتیمتر-و-قطر-یکونیم-میلیمتر-بود-نشسته-است.jpg)
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۰:۴۵
روایت اول: دزد بر سر دار شد شاید این نخستین دزدی موزهای در درازای تاریخ ایران باشد. دزدیای که در کاخ گلستان رقم خورد؛ کاخی که مشهور است به ورسای ایران. گفته میشود یک روز سلطان صاحبقران از خواب بلند و ارادهٔ همایونیاش بر آن شد که در این کاخ موزهای برپا کند. واقعیت این است فرنگ رفتنهای ناصرالدینشاه اگرچه خیر و برکت چندانی برای مردم نداشت، اما پای اولینهای بسیاری از دنیای مدرن را به ایران باز کرد. قبلهٔ عالم در همان سفر اولش به اروپا شیفتهٔ جایی شد بهنام موزه. ناصرالدینشاه از قدیمالایام به رسم پادشاهان پیشکشهای سرزمینهای دیگر را برای به رخ کشیدن در شمال کاخ نگهداری میکرد. این پادشاه هنرمندخوی در دههٔ سیام پادشاهیاش فهمید در دنیا برای حفظ این هدایا اقدامات دیگری انجام میدهند. پس فرمایش کرد در یکی از تالارهای وسیع عمارت خروجی کاخ گلستان، بین شمسالعماره و گوشهٔ شمالشرقی فضاهایی منطبق با ایدههای غربی بسازند؛ یعنی موزه، کتابخانه و... . حاج ابوالحسن معمارباشی را هم مسئول اجرای این پروژه کردند.
در متون آمده که نزدیک سه سال طول کشید تا تالار اصلی موزهٔ همایونی شمایلش پیریزی شود. سلطان هم بنابر حساسیتهای هنریاش، شخصاً طراحی داخلی آن را بهعهده گرفت. او بهشدت در هنر وسواس داشت و میگویند چیدمانش هشت سال بهدرازا کشید. ۲۰ اتاق برای این موزه ساخته شد و تالاری شد که روی همهٔ تالارهای صفویان را در طولانیبودن کم کرد. سلطان نام این تالار را گذاشت «سلام». اسلحهها، آیینهها، اسطرلابها، گلدانها، تابلوها، ساعتها، لباسها، شکارها و حتی توپ اختراعی «استاد جعفر خیاط» یکییکی جای خود را پیدا کردند؛ بهجز تخت طاووس و تاج کیانی. پس برای نگهداری این دو، تالار دیگری ساخت با نام «آینه». شاه عجیب روی موزهاش حساس بود و کلیدهایش را همیشه نزد خودش نگه میداشت؛ هرچند موزهاش امیناموال داشت و مستوفی صندوقخانه. با همهٔ این ملاحظات، یکی از روزهای بهاری ناگهان اتفاق عجیبی زنگهای خطر کاخ را به صدا درآورد. هول و هراسی به پا شد که آن سرش ناپیدا. تا اینکه کاشف بهعمل آمد دزدی بزرگی در تالار آینه به وقوع پیوسته است.
نگهبان در نبود دوست کروناییاش برای سرکشی به اتاق او میرود، در مخزن چشمش به یک مجسمهٔ کوچک مهروماهی هخامنشی میافتد که دقیقاً مشابه آن روی میز هم وجود دارد. همانجا رازی در نظرش فاش میشود؛ این دوست نهفقط امیناموال بلکه مولاژکار ماهری هم بوده و در طی سالیانی که ما نمیدانیم چقدر، اشیای اصل را میدزدیده و بهجای آن مولاژش را میگذاشته
باورکردنی نبود، اما واقعیت داشت؛ چند جواهر از تختطاووس سرجایش نبود. نتیجهٔ پیگیریهای بعدی را «اعتمادالسطنه» وزیر سلطان در خاطراتش نوشت: «به ظهر نکشیده، دزد پیدا شد.» اما این دزد بختبرگشته که بود؟ اعتمادالسلطنه ماجرا را اینگونه تعریف میکند که بهمحض اثبات دزدی، گروه تجسس مشغول بهکار شدند و درنهایت سرنخها به مرد بختبرگشتای رسید بهنام «محمدعلی». او جاروکش عمارت سلطنتی بود. جوان پانزدهسالهای که برای رسیدن به رؤیای ثروت و احتمال ازدواج با دختری که به آن دل باخته بود، وسوسه شد جواهرات همایونی را بدزدد. او با چه عقلی به چنین نتیجهای رسید، بماند! اما پس از شکنجهٔ بسیار بالاخره جای جواهرات را که پای درختی پنهان کرده بود، نشان داد و جانش را پای خیالش باخت. سرنوشتی پیدا کرد که تا به امروز هیچ دزد موزهای به آن دچار نشده است. او را به دستور شاه برای عبرت دیگران به دار کشیدند و جسدش را نزدیک پاقاپوق در دروازهٔ خانیآباد آویختند. پس از آن، ناصرالدینشاه بر آن شد تا جواهرات را بهجای اولش باز گرداند. او خودش مسئولیت این کار را بهعهده گرفت، اما میگویند هنگام انتقال جواهر گرانبها از دستش روی کاشیها افتاد. پس کاتبان نوشتند: او با اضطراب عجیبی خم شد و جواهر افتاده بر زمین را برداشت و با دقت تمام در آن نظر افکند. همینکه از سلامت ماندن آن مطمئن شد، به سجده افتاد. وقتی سر بلند کرد، گفت: «شکر من برای جنبهٔ مالی این جواهر نبود بلکه برای این بود که اگر این قطعه نقصی پیدا میکرد، در تواریخ مینوشتند که نادرشاه این جواهر را از هندوستان آورد و ناصرالدینشاه آن را شکست.»
روایت دوم: دزدان ناکامِ افسانهٔ زندگی
سرقت از گنجینهٔ مارلیک پیش از رسیدن به موزهٔ ملی میتوانست یکی از فاجعهبارترین اتفاقات تاریخ ایران باشد، اما وطندوستی «عزتالله نگهبان»، پدر باستانشناسی، مانع از تحقق این سرنوشت شوم شد. برای اینکه این موضوع بیشتر روشن شود با هم به دههٔ ۵۰ میرویم. به مهمترین و چالشبرانگیزترین حفاری باستانشناسی ایران. اگر فیلم «مارلیک» ابراهیم گلستان را دیده باشید؛ میتوانید فضای آن روزگار و آن حفاری را تصور کنید. جام مارلیک، یکی از مهمترین کشفیات باستانشناسی ایران در همین محوطه اتفاق افتاد و «فروغ فرخزاد» و «ابراهیم گلستان» را برای تهیهٔ مستند بهسوی گیلان کشاند.
در هر گوشهٔ کاخ آپادانا، یک جعبهٔ سنگی پنهان شده بود. در دوتا از این چهار جعبهٔ سنگی، دو لوح سیمین و زرین جاسازی شده بودند. چه بر سر لوحهای آن دو جعبهٔ خالی دیگر آمده بود؟ هیچکس نمیداند و این یکی از رازهای سربهمُهر تاریخ است
برگردیم به محوطهای که جام مارلیک کشف شد با نام چراغعلی تپه. پیش از آغاز کاوشهای این محوطه عزتالله نگهبان متوجه دزدیهای متعددی در این محوطه شده بود. همین باعث شد نگهبان خودش به محوطه برود تا ببینید منشأ این خبرها در کجاست. او به محوطه رفت و فهرست اشیا را چندینبار زیر و رو کرد و متوجه دزدیهای بسیاری در همان مقطع از کار شد. چارهای برایش نمانده بود که همهٔ امور را خود به دست بگیرد، همچنین کاوش را. حضور او برای کارگران قوت قلب و بخت با آنها یار شد و در این محوطه ۵۲ گور سلطنتی بهدست آوردند که عمرشان به بیش از سه هزار سال پیش میرسید. این بزرگترین گنجینهٔ طلایی است که تا به امروز باستانشناسان ایرانی کشف کردهاند. این کشف چنان غوغایی بهپا کرد که بسیاری از سران و مقامات حکومتی نیز به دیدار مارلیک آمدند. مطبوعات جهان از آن نوشتند و افکار جهانی به چراغعلیتپه دوخته شد. نگهبان در خاطراتش مینویسد: «مهمانان ارجمند مارلیک، کوه و صحرا را درمینوردند و به محل حفاری میرسند، هیئت حفاری مارلیک خوشآمدگویان به پیشواز میشتابند و ایشان را در برمیگیرند. عکسهای آن روزها برایم خاطرات خوش و شیرینی را پیوسته زنده میدارند.» این خوشی اما دیری نپایید، بهزودی پای ربالنوع، یکی از خطرناکترین سارقان گنجینههای تاریخی به آنجا باز شد.
نگهبان مینویسد: «جای بسی تعجب و تأسف بود که بعضی از این دلالان آثار عتیقه مانند ایوب ربالنوع و آقای کهن، پس از چندبار مراجعه به دفتر کار من به روشنی و صراحت دربارهٔ ارتباط و دوستی و شرکت خود با بعضی افراد ذینفوذ مملکتی و خاندان سلطنتی مانند برادر، خواهر یا خواهرزادهٔ شاه مثل شهرام صحبت میکردند. احتمالاً نظرشان این بود که اهمیت و موقعیت مهم خود را به رخ بکشند و نگارنده را تحتتأثیر قرار دهند و یا تهدید کنند.» دلالان اما تهدیدشان را عملی و کاوش را پس از چهارده ماه تعطیل کردند. نگهبان حالا یک مسئولیت بزرگ پیش رو داشت؛ نگهبانی از گنجینهٔ چراغعلی و رساندن آن به موزهٔ ملی. پس او نامهای محرمانه به تهران فرستاد که بعدها معلوم شد، لو رفته است.
شب آخر کاوش، گنجینه در صندوقها جای گرفت تا بهسمت تهران برود، اما نیمهشب صداهایی شنیده شد و سارقان شبانه به چادرها حمله کردند. چاقوها دست بهکار شده بودند تا میراث ملی را به تاراج ببرند. نگهبان جلوی آنها ایستاد. سارقان به او چاقو زدند. او بهشدت زخمی شد، اما نگذاشت به گنجینه کوچکترین ضربهای وارد شود. «محمود موسوی»، باستانشناس، از آن روزها میگوید: «ایشان تا فردای آن روز چون عقاب بهرغم زخمی شدن بیدار ماند تا از این گنجینه حفاظت کند و آن را به امین اموال موزه تحویل دهد.» «جعفر مهرکیان» باستانشناس پیشکسوت دیگری است که هنوز هم سخنرانیهای نگهبان را به یاد دارد: «او هنگامی که از مارلیک بهعنوان مهمترین کشفیات پیش از انقلاب سخن میراند؛ اسلاید خیمهای دریده و ژاندارمهای مسلح هیئت را نمایش میداد که با وجود آنان، دستبرد مزدوران شاهزادهٔ سمج و زیادهخواه و سوداگر میراث باستانی ناکام ماند. او ابایی از نمایش این شاهکار والاگهر شهرام در میانهٔ گزارش دادن از آن کاوشهای افتخارآمیز نداشت.» نگهبان در انتهای یکی از سخنرانیهایش در نمایشگاه آثار مارلیک شرایط حفاری این محوطه را برای حسین اعلا، وزیر دربار، شرح داد و به پیشنهاد او نامهای به محمدرضاشاه نوشت تا شاید نقطهٔ پایانی بر تمام این دزدیها باشد، اما نبود.
روایت سوم: الواحی که هرگز پیدا نشد
«آقای نصرالله معتمدی، شما باید در اسرع وقت به تهران برگردید.» وقتی این پیام از تهران به کردستان مخابره شد، آغاز یک فاجعه بود. «معتمدی» باستانشناس بود و در حال کاوش محوطهای به نام «زیویه»؛ محوطهای که به دوران مادها و سکاها میرسید. به شهادت بسیاری از کارشناسان، حفاری علمی در زیویه بسیار دشوار بود؛ چراکه ایوب ربالنوع معروف، قاچاقچی یهودیالاصل، بیش از هشت سال این محوطه را زیرورو کرده و گنجینههایش را دزدیده بود. معتمدی هر تکه از فضای معماری آنجا را از زیر خاک درمیآورد، با چالههای بزرگی مواجه میشد که کارش را متوقف میکرد. او نمیدانست که بزرگترین چالهٔ زندگیاش انتظارش را میکشد. او راهی تهران شد. سال ۱۳۷۸ بود. روایتهای متعددی دربارهٔ این لحظه گفته میشود. یکیاش این است که با درخواست باستانشناس جوانی بهنام «شاهرخ رزمجو»، قرار بود بخش کتیبههای موزهٔ ملی در تالاری مجزا راهاندازی شود. رزمجو خاطرات هرتسفلد را خوانده بود و شک نداشت که باید چهار لوح در موزهٔ ملی وجود داشته باشد، اما فقط دو لوح بود. امیناموال لوحها هم معتمدی بود. در فهرست موجود بهجای دو لوح، یک پیالهٔ سفالی و یک شیء دیگر قرار داشت که نشان میداد فهرست دستکاری شده است. رزمجو دربارهٔ آن روزها میگوید: «وقتی برای اولینبار گفتم که این دو لوح در جای خود قرار ندارند، برخوردهای نامناسبی با من شد. عدهای دنبال امضا برای استشهادنامهای بودند مبنیبر اینکه هیچ لوحی گم نشده! اما من کوتاه نیامدم.»
«دزدانِ میلیاردها تومان آثار فرهنگی و عتیقهٔ موزهٔ عباسی دستگیر شدند.» این خبر درست در وسط صفحهٔ اول روزنامهٔ اطلاعات روز ۱۰ خرداد ۱۳۶۱ منتشر شد. پس از چهار ماه تلاش، مأموران اداره آگاهی و شهربانی موفق شدند این اشیا را در یکی از خانههای اطراف خیابان ایران کوی سقاباشی که در سه چمدان بستهبندی شده و آمادهٔ خروج از مرز بود، کشف و ضبط کنند. بسیاری عقیده دارند این کشف یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخ پلیس است
«محمدرضا کارگر» که در آن زمان رئیس موزهٔ ملی بود، اما شرح دیگری میدهد: «ازآنجاکه کتیبهها نقش مهمی در سندیت تاریخی دارند، ما در آن زمان تصمیم گرفتیم بخشی برای کتیبهها بهصورت جداگانه ایجاد کنیم و شخصیتهایی مانند رزمجو این ماجرا را پیگیری میکردند. من هم مدام جویای لوحها بودم تا اینکه متوجه شدیم این دو لوح پیش از موزهٔ مرمر به موزهٔ میدان آزادی یا همان شهیاد سابق منتقل شدند. بنابراین، ما مکاتبه کردیم با موزهٔ آزادی و از مدیریت وقت خواستیم ما را از وضعیت لوحهای هخامنشی و سکههای همراه آنها، مطلع سازند. در کمال ناباوری موزهٔ آزادی پاسخ داد ما اشیای مربوطه را در بحبوحهٔ انقلاب به موزهٔ ملی تحویل دادیم؛ چون میدانستیم فضای اجتماعی آشفته است و این برج یادآور خاندان سلطنتی. پس بعید نبود مورد هجوم عدهای سودجو قرار بگیرد. این پاسخ ما را شگفتزده کرد؛ چون هیچوقت در موزهٔ ملی در مورد آمدن این دو لوح صحبتی نشده و به نمایش درنیامده بود. کارکنان موزه هم هیچچیز دربارهٔ آنها نمیدانستند. به همین دلیل دوباره به موزهٔ آزادی نامه زدیم که شما جدای این نامه، سند دیگری هم دارید؟ جالب این بود که موزهٔ آزادی حدود سال ۶۰، نامهای به موزهٔ ملی با این مضمون نوشته بود که از مدیران وقت موزهٔ ملی میخواهیم از صحت دریافت دو لوح و سکهها به ما اطلاع دهند.
ما این نامه را مطابق شمارهٔ نامهٔ موزهٔ آزادی پیدا کردیم. در این نامه مدیر وقت موزهٔ ملی هم پینوشت کرده بود به آقای معتمدی که پاسخ این نامه را شما بهعنوان امیناموال دو لوح نامبرده بدهید. ایشان هم نامهای میزند که این دو لوح طی این شمارهها ثبت و سکهها هم استعلام شده است.» در این زمان است که امیناموال به شمارهٔ ثبتشده برای دو لوح مراجعه میکند و شوکه میشود. لوحها سر جایشان نبودند. مجبوریم برای درک بهتر این موقعیت به سال ۱۳۱۲ برویم و محوطهٔ تختجمشید. «ارنست هرتسفلد» آلمانی و «فردریک کرفتر»، دستیارش، با دعوت رضاشاه به ایران آمدهاند. این برای نخستینبار است که قرارداد انحصاری کاوش با فرانسویها در ایران شکسته میشود. قرار بر این است که آلمانها فصل تازهای در باستانشناسی ایران آغاز کنند. آنها در تختجمشید مشغول بهکار میشوند. کرفتر هم متوجه حفرهای در زیر یکی از پایهٔ ستونهای گوشهٔ کاخ آپادانای داریوش اول میشود.
پس زمانی که هرتسفلد برای مرخصی به آلمان برگشت، کرفتر ایدهٔ خود را برای کاوش زیرپایهٔ ستونهای چهارگوشهٔ بزرگترین و باشکوهترین کاخ هخامنشیان پیاده میکند. «محمدتقی مصطفوی»، باستانشناس که در این پروژه حضور داشته، شاهد پیداشدن این الواح بود. در هر گوشهٔ کاخ آپادانا، یک جعبهٔ سنگی پنهان شده بود. در دوتا از این چهار جعبهٔ سنگی، دو لوح سیمین و زرین جاسازی شده بودند. چه بر سر لوحهای آن دو جعبهٔ خالی دیگر آمده بود؟ دزدیده شده بودند یا اصلاً از ابتدا لوحی در آنها گذاشته نشده بود؟ هیچکس نمیداند و این یکی از رازهای سربهمُهر تاریخ است. به هر روی ما ماندیم و چهار لوح هخامنشی که هر لوح ۴۵ سانتیمتر طول داشت و ۱۵ سانتیمتر عرض که دوتایش زرین بود و دوتای دیگرش سیمین. چهار لوح که از ارزشمندی و گرانقدری غیر قابل قیمتگذاری بودند. روی هر چهار لوح هم سخنی مشترک از داریوش اول هخامنشی، به سه خط پارسی باستان، بابلی و عیلامی ثبت شده بود: «این است کشوری که من دارم/ از جایگاه سکاهایی که آن سوی سغد هستند تا برسد به حبشه از هند تا برسد به لودیه/ که آن را اهورامزدا بزرگترین خدایان به من بخشیده است/ اهورامزدا مرا و این خاندان شاهیام را بپاید.»
هرتسفلد سرانجام لوحها را نزد شاه ایران برد. براساس سنت دیرین انتظار داشت دو لوح به کشور آلمان داده شود، اما رضاشاه در برابر این خواسته ایستادگی کرد و درنهایت دو لوح به موزهٔ ملی ایران رفت و دو لوح بهعنوان قبالهٔ ملی به کاخ مرمر. بعدها دو لوح کاخ مرمر برای برگزاری نمایشگاهی راهی موزهٔ برج شهیاد شد؛ این اتفاق همزمان میشود با بالا گرفتن موج انقلاب. بنابر شواهد کارشناسان این دو لوح را برای برخورداری از امنیت بیشتر به موزهٔ ملی میفرستند. ما هنوز اطلاعات موثقی از شرایط لوحها در موزهٔ ملی از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۷۸ نداریم. فقط یکبار باستانشناسی بهنام «علی موسوی» در پاورقی مقالهای نوشته بود لوحها در محل نگهداری خود وجود ندارند. بهنظر میرسد این پاورقی توجه هیچکس را جلب نکرد تا اینکه در زمان کارگر و محرز شدن نبود لوحها دیگر جای تعلل نبود. مفقود شدن این اشیا باید به قوهقضائیه و وزارت دارایی اعلام میشد. پسازآن، بررسیهای قوهقضائیه آغاز شد و نتایج بررسیها به این باستانشناس رسید: «نصرالله معتمدی.» او امیناموال این لوحها بود و همچنین مدت کوتاهی در سال ۱۳۵۹ مدیر موزهٔ ملی ایران. پس معتمدی از زیویه به تهران فراخوانده و بازجوییها آغاز میشود. او در ابتدا همهچیز را انکار میکند، اما بعدها اعتراف میکند. «محمد بهشتی» دنبال این اعتراف را میگیرد: «بروید موزهٔ ملی، بروید دفتر کار من و لوح سیمین را از زیر کمد دفتر کارم بیاورید بیرون.» شبانه رئیس سازمان میراثفرهنگی، رئیس موزهٔ ملی و کارشناسان قوهقضائیه به موزه میروند و لوح سیمین را پیدا میکنند. عدهای میگویند معتمدی در بازجویی اعتراف کرده لوح سیمین در کف اتاقش جاسازی شده است. عدهای دیگر میگویند زیر کمدش بوده و افراد دیگری هم هستند که میگویند در خانهاش پنهان کرده بوده و برای اینکه این خبر همهجا نپیچد، لوح از موزه خارج شده و جلوی انتشار این واقعیت گرفته شده است.
لوح سیمین هرجا که بوده، به هر حال پیدا میشود؛ اما لوح زرین کجاست؟ شنیدهها از این قرار است معتمدی اعتراف کرده لوح زرین را آب کرده و با برادرزنش پیکان خریده. حتی برخی ردی از به وقوع پیوستن یک قتل در این ماجرا پیدا کرده بودند. تا امروز با باستانشناسان بسیاری دربارهٔ این اتفاق صحبت کردهام؛ هنوز جامعهٔ باستانشناسی ایران باور ندارد یک باستانشناس لوح هخامنشی داریوش اول را آب کند و بهجایش پیکان بخرد! اگرچه در آن زمان شنیده شده بود پلیس رد پیرمردی که معتمدی طلای آبشده را به او فروخته را هم پیدا کرده، اما پیرمرد همهچیز را انکار کرده و چندوقت بعد هم مرده. کارگر میگوید: «کاری که معتمدی با لوح کرد بهاندازهای عجیب است که بگویید مادری فرزندش را مثله کرد، اما بههرحال من در تمام مراحل این ماجرا بودم و متأسفانه زمانهایی ممکن است در زندگی هر آدم خوبی هم اتفاق بیفتد که دست به کارهایی فاجعهآور بزند.» بسیاری از باستانشناسان هنوز بر این باورند: «دستهای دیگری در کار این دزدی بود. معتمدی آدم خوبی بود. اینهمه طلا و شیء در محوطهٔ «کلماکره» و «زیویه» وجود داشت که راحتتر از این لوح میتوانست آن را بدزدد، اما او دستپاکتر از آن بود که چنین کاری کند.» برخلاف این ادعاها، معتمدی راهی زندان شد. طبق آییننامهٔ قانون محکومیتهای مالی، سارق باید در پایان مجازات خود مال مسروقه را به صاحب مال برگرداند، در غیر اینصورت تا زمان اعادهٔ اموال مسروقه در زندان باقی خواهد ماند.
در حکم دادگاه بدوی آمده نصرتالله معتمدی باید عین لوح داریوش را به سازمان میراثفرهنگی اعاده کند و تا وقتی این لوح در اختیار میراثفرهنگی قرار نگیرد، سارق لوح در زندان باقی میماند. او سالهاست در زندان مانده و لوح را اعاده نکرده. میگویند موهایش سپید شده و بدنش فرسوده. «سیمین لکپور»، باستانشناس، از چاپشدن کتاب یافتههای کاوش زیویهٔ آقای معتمدی به ما خبر میدهد. او که هنوز هم نمیتواند این افترا را باور کند: «معتمدی نه بچهای داشت که بهخاطرش دست به این کار بزند و نه زنش اهل خواستههای بزرگ بود. سالهاست این زن با تنهاییاش میجنگند و چشم بهراه است که معتمدی به خانه برگردد.» هرچند عدهای باور دارند او زیاد به مرخصی میآید، اما هستند کسانی که پای او را همچنان در بند میدانند. آیا او روزی برای همیشه به خانهاش برخواهد گشت؟ آیا لوح زرین دوباره موزهٔ ملی را به خود خواهد دید؟ هیچکس نمیداند.
روایت چهارم: کوزه افتاد و عسلها همه ریخت
در یکی از روزهای سال ۱۳۸۴، وقتی همهٔ چراغهای موزهٔ ملی ایران در خیابان سیتیر خاموش شد، همهٔ کارکنان به خانههای خود برگشتند بهجز یک نفر. مردی که ۲۵ سال بیشتر نداشت و قرار بود آن شب زندگیاش از اینرو به آنرو شود. فکر همهچیز را کرده بود. قِلِق ویترینها دستش بود. جای هر اثر ارزشمندی را بلد بود. خودش را گوشهای پنهان کرد تا خیالش کاملاً راحت شود. پس حدود ساعت سه بامداد دست بهکار شد. بازکردن قفل ویترینها برایش کاری نداشت. شش سال قفل آنها را برای نظافت باز کرده و بسته بود. دقیقاً میدانست چه میخواهد و چه پیش رو دارد. هدف اصلی او دزدیدن مهرهای تاریخی بود. پس با زبردستی هشت مهر را از میان ویترینها برداشت؛ شش مهر مفرغین لرستان و دو مهر نقره با نقش یک زن و نیمرخ یک مرد. چیدمان ویترینها را چنان درست کرد که به فکر جن هم نمیرسید دست خورده باشند. خورشید که طلوع کرد همهچیز سر جایش بود. نظافتچی به آرامی داشت روی زمین تی میکشید. کمی خسته بود و چشمهایش پف داشت ولی برای چه کسی در این دنیا مهم بود؟
بازدیدکنندگان کمکم از راه رسیدند و راهنمایان موزه به سؤالاتشان پاسخ میدادند. همهچیز مثل همیشه آرام بود که یکی از کارشناسان موزه دستشویی لازم شد و این آغاز زیرورو شدن زندگی نظافتچی جوان بود. بهنظر میرسد برای خودش یک چای ریخته بود و داشت به آینده فکر میکرد و رؤیاهایش را میبافت که کارشناس سراسیمه از توالت بیرون آمد و مستقیم رفت پیش حراست! در دستش یک کیسهٔ کوچک بود. ولولهای در موزه بین کارشناسان افتاد که آن سرش ناپیدا. کارشناس تازه از توالت برگشته با هیجان و اعصابخوردی داشت چیزی را برای بقیه تعریف میکرد.
نظافتچی غرق رؤیا بود که یکی آمد بالای سرش و از او خواست برای پاسخگویی به پارهای از سؤالات راهی شود. کوزه افتاد و عسلها همه ریخت! آن لحظهای که نظافتچی داشت مهرهای هزارهٔ دوم پیشازمیلاد را در مخزن آب سیفون دستشویی پنهان میکرد تا سر فرصت آنها را بردارد و رؤیاهایش را محقق کند، در خواب هم نمیدید که یک در هزار احتمال دارد کارشناسی به توالت برود و مخزن از کار بیفتد و نقشههایش همه نقش بر آب شود.
روایت پنجم: افشای سرقت میلیاردی
در دههٔ ۷۰ زمانی که گروه ویژهٔ پلیس آگاهی تهران روی پروندهٔ لوحهای هخامنشی در حال تحقیقات بود، متوجه سرقت سه جلد قرآن نفیس متعلق به هزار سال پیش، از موزهٔ رضاعباسی شد! سرقتی که یک سال قبل اتفاق افتاده بود. پلیس سرقت را افشا کرد، اما هرگز نتوانست سارقان را دستگیر کند و قرآنهای نفیس را به موزه برگرداند. برعکس اتفاقی که دههٔ ۶۰ افتاد و پلیس حماسهای را رقم زد که هیچکس برایش کف نزد. به روز ۱۷ دی سال ۱۳۶۰ میرویم. در این روز سارقانی که هرگز نشناختیم و نخواهیم شناخت با یک نقشهٔ حسابشده هنگامی که اشیا و آثار باستانی موزهٔ رضاعباسی تهران به موزههای دیگر حمل میشد، آنها را دزدیدند.
این دزدی در گیرودار انقلاب چندان به چشم نیامد. سایهٔ جنگ بر سر مردم چنگ انداخته بود و جوانان در میدان مبارزه تکهتکه میشدند. کارشناسان اما بعدها گفتند این یکی از بزرگترین سرقتهای موزهای ایران بعد از سرقت لوحهای هخامنشی بوده است. در میان این اشیا حتی ریتونی طلایی هم بود و بهجز آن، ۱۱۰ قطعه گردنبند، گوشواره، قاب و قلاب کمر، دستبند، جام، کاسه و ظروف، ابریق، ساغر، اشیای تزئینی طلا و نقره، ظرف سفالی و تعدادی آثار نقاشی مینیاتور نادر دورههای تاریخی ماد، هخامنشی، اشکانی، ساسانی، سامانی، سلجوقی، مغول، صفویه، زندیه و معاصر هم بودند. کار به جایی رسید که کلاً موزهٔ رضاعباسی را بستند. آخر چیزی برای نمایش نمانده بود. ادارهٔ آگاهی شهربانی در آن زمان دست سرهنگی بود بهنام صفا. او بهاندازهای وظیفهشناس بود که در همان بحبوحهٔ جنگ هم دستبردار سارقان موزه نشد.
شاید از بدشانسی دزدها بود، اما همان روز که خبر آزادسازی خرمشهر و عملیات بینالمقدس در شهر پیچیده بود، سرهنگ بود که به خبرنگار روزنامه اطلاعات گفت: «دزدانِ میلیاردها تومان آثار فرهنگی و عتیقه موزهٔ عباسی دستگیر شدند.» این خبر درست در وسط صفحهٔ اول روزنامه اطلاعات روز ۱۰ خرداد ۱۳۶۱ منتشر شد. سرهنگ صفا گفته بود: «پس از وقوع این سرقت غیرمنتظره و استثنایی بلافاصله از سوی ادارهٔ آگاهی شهربانی و با همکاری وزارت دادگستری، یک گروه تحقیق و تجسس ویژه تشکیل و به همهٔ مرزهای کشور نیز در رابطه با خروج این اشیا هشدار داده شد. تحقیق و بررسی از همان ابتدا آغاز شد تا اینکه پس از چهار ماه با تلاش شبانهروزی، مأموران ادارهٔ آگاهی و شهربانی موفق شدند در روز سوم خرداد ۱۳۶۱ این اشیا را در یکی از خانههای اطراف خیابان ایران کوی سقاباشی که در سه چمدان بستهبندی شده و آماده خروج از مرز بود، کشف و ضبط و شانزده تن را در این رابطه دستگیر کنند.» بسیاری بر این عقیده هستند که این کشف یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخ پلیس ایران است. اما صدای آژیر جنگ این دستاورد را برای همیشه محکوم به خاموشی کرد.
شاید برای همین بود که وقتی در آذر سال ۱۳۸۶ سه تابلوی نفیس خطاطی بهجامانده از دوران صفویه و قاجار از سالن خط و کتابت موزهٔ رضاعباسی به سرقت رفت، دیگر سرهنگی نمیخواست همچون سرهنگ صفایی باشد و سارقان تابلوها را دستگیر کند. فقط در خاطر رسانهها این پیام از «محمدرضا زاهدی»، مدیر موزهٔ رضاعباسی ثبت شد: «این تابلوها هفتهٔ گذشته بعد از تعطیلی موزه در ساعت ۴ بعدازظهر به سرقت رفتهاند. ما بعد از اطلاع از سرقت این سه اثر هنری بلافاصله مراکز انتظامی ذیربط را در جریان امر قرار دادیم.» اکنون ۱۵ سال از آن روز گذشته است و هنوز این دو تابلو که به نگارش «احمد نیریزی» و «میرزا غلامرضا» بودند به موزهٔ خیابان شریعتی برنگشتند.
روایت ششم: اعترافات نگهبانی که دزد شد
مردادماه سال ۱۴۰۱، پلیس در جریان یک عملیات در پارک المهدی تهران در جنوبشرقی میدان آزادی، مردی ۴۰ساله را دستگیر کرد. این مرد نگهبان موزهٔ همدان بود و در بازجوییهای انجامشده پرده از ماجرایی برداشت که بسیاری انگشتبهدهان ماندند. در یک روز بهاری یا پاییزی یا زمستانی یا شاید هم تابستانی، دوست این مرد که امیناموال موزه بود، کرونا میگیرد و قرنطینه میشود. نگهبان در نبود دوست کروناییاش برای سرکشی به اتاق او و مخزن میرود، در مخزن چشمش به یک مجسمهٔ کوچک مهروماهی هخامنشی میافتد که دقیقاً مشابه آن روی میز هم وجود دارد. همانجا رازی در نظرش فاش میشود؛ این دوست نهفقط امیناموال بلکه مولاژکار ماهری هم بوده و در طی سالیانی که ما نمیدانیم چقدر، اشیای اصل را میدزدیده و بهجای آن مولاژش را میگذاشته. چطور هیچکس از این کار امیناموال خبردار نمیشده، الله اعلم. بههرحال، نگهبان بهدلایلی که بعداً دربارهاش میگوییم، تصمیم میگیرد این راز را در دل نگه دارد و از آن درس عبرت بگیرد. به وظیفهٔ نگهبانیاش پشت کند و فیلم هندیبازی درنیاورد. او هم عتیقههای گنجینه را بدزدد، بهجایش مولاژ بگذارد و اصلش را بفروشد. پس از چندینبار انجام این کار، بنده خدا با یک مشکلی روبهرو میشود.
بعضی از این اموال که با سختی از مخزن میدزدیده، مولاژی بوده که قبلاً رفیق امیناموالش اصل آنها را فروخته. بنابراین، بهتر دید برای اینکه جلوی مشتریها ضایع نشود، دل را به دریا بزند و به رفیقش بگوید که راز او را میداند و با هم همدست و همپیمان شوند: «بعد از آن با هم کار کردیم. بیشتر اشیا ارزشمند را خارج میکردیم و پس از مدتی بدل آن را در مخزن میگذاشتیم؛ مثلاً یک ظرف مربوط به شکار خسروپرویز بود که ۸۰۰ میلیارد تومان قیمت داشت و ما آن را فروختیم.» آنها در حاشیهای امن، با هم دست به ماجراجوییهای مداوم هم میزدند: «آخرین روز یک گاوصندوق را باز کردیم که همهٔ آثار آن اصل بود؛ سکه، مجسمه، سنگهای اصلی دورهٔ هخامنشی و ساسانیان. یک مُهری هم بود برای دورهٔ ساسانیان به ارزش ۹۰ میلیارد تومان. از این قبیل سنگها زیاد بود.» کار به جایی رسیده بود که دیگر در بازار عتیقه اسم و رسمی برای خودشان باز کردند و نهفقط مشتریهای ایرانی، خارجیها هم به سراغشان آمدند.
این نگهبان میراثفرهنگی دستی بر تریاککشی داشت و گاهی شیشه هم میزد، اما بعد از دستگیریاش گفت: «هیچ سابقهٔ کیفری ندارد بلکه لیسانس مکانیک دارد.» هیچکس نمیداند چگونه آنها بعد از اینهمه مدت دزدی به دام افتادند. نگهبان مدعی است: «گیجبازی همکارم باعث شد لو برویم. یک سکه از ساک او داخل اتاقمان افتاده بود. وقتی کارمندان آن سکه را پیدا کردند، متوجه سرقت شدند و مأموران را خبر کردند.»
اما چرا نگهبان موزهٔ همدان آن روز در اتاق رفیق امیناموالش تصمیم گرفت سکوت کند: «بهخاطر اینکه میراثفرهنگی حقم را نمیداد. همیشه به فکر تلافی بودم. از میراث پیشنهاد دادند برنامههایی که مهمانان خارجی و داخلی میآمدند را صدابرداری کنم. برای این کار چند دستگاه صدابرداری کرایه کردم. حتی یکبار مجبور شدم طلاهای همسرم را بفروشم. به همین خاطر ۳۰۰ تا ۴۰۰ میلیون تومان هزینه کرده بودم، اما وقتی پولم را طلب کردم آنها گفتند تو کارمند میراث بودی و نباید این کار را قبول میکردی و پولم را ندادند.»
آخرین شنیدهها دربارهٔ این دزدی عجیب این است که بیشتر آثار دزدیدهشده از سوی این دو نفر مربوط به دورهٔ عیلام میانه تا عیلام نو معروف به مفرغین لرستان بوده و همهٔ آنها توقیف شدند. اما مسئولان مربوطه نگفتند این آقای نگهبان و رفیقش چه آثاری را تا به امروز فروختهاند؟ و بهجایش مولاژ گذاشتند.
روایت هفتم: شاه بیصورت
«صورت مظفرالدینشاه را نیمتنه ساختم. انگشتر الماسی داد…» کمالالملک وقتی داشت، دفتر خاطراتش را قلمی میکرد، هرگز نمیدانست قرار است این یادداشتها ۸۱ سال بعد از مرگش به کار آید و سندی برای اثبات سرقت تابلویش شوند که گویا سر از مجموعهٔ الصباح کویت درآورده است. کمالالملک هرگز فکر نمیکرد از بین تابلوهایش این یکی دزدیده شود. یک پرترهٔ رنگ روغن نیمتنه از مظفرالدینشاه. براساس شواهد، این تابلو اثری است که بعد از تحول هنری کمالالملک کشیده شده و جزو اشیای گرانقیمت کاخ گلستان شده بود. سال ۱۴۰۱، روزنامهنگاری بهنام «افشین پرورش» در اینستاگرامش نوشت: «پرترهٔ رنگ روغن مظفرالدینشاه با امضای کمالالملک، نقاش شهیر ایرانی در سال۲۰۰۰ میلادی، حدود ۲۲ سال پیش در حراجی کریستیز بریتانیا به قیمت ۴۴ هزار و ۶۵۰ پوندِ انگلیس فروخته شده است.» این خبر را دو قاجاریشناس به او داده بودند: «رضا کسروی» و «الناز بایرامزاده».
انتشار خبر سرقت تابلو، غوغایی در مجموعهٔ کاخ گلستان انداخت که از سال ۱۳۹۲ موزهای جهانی شده بود و زیر نظر یونسکو. مدیران موزه به رسانهها اعلام کردند این تابلو اصلاً در کاخ وجود نداشته! و پرترهای که در حراج سال ۱۳۷۹ به فروش رفته، به احتمال زیاد تقلبی است. «احمد دِزوارهای» که از اواخر دههٔ ۵۰ تا سال ۱۳۸۶ ریاست موزههای کاخ گلستان را بهعهده داشته نیز وجود چنین تابلویی را در این مجموعه بهطور کامل رد کرد و ادعاهای مطرحشده دربارهٔ خروج این تابلو یا به سرقت رفتن آن را دروغ محض خواند. تا یادمان نرفته بگویم پیشازاین ماجرای سرقت آلبوم سلطنتی و دو گلدان تاریخی هم در جریان فیلمبرداری یک سریال در کاخ گلستان اتفاق افتاده بود، اما این سرقت خیلی جنجالی شد. بالاخره پس از گذشت چند ماه «مرتضی ادیبزاده»، مدیرکل موزهها، در اینستاگرامش نوشت: «تابلوی پرترهٔ مظفرالدینشاه قاجار در فاصلهٔ سالهای ۱۳۱۷ تا ۱۳۶۱ از کاخ گلستان خارج و بعدها قاچاقی به خارج از کشور منتقل شده و در حراجی کریستیز بریتانیا به فروش رفته است.» او شرحی هم دربارهٔ جابهجاییهای تابلو در سالیان گذشته داد: «نام تابلو و مشخصات دقیق آن از جمله ابعاد همراه با قاب در دفتر سال ۱۳۱۲ خورشیدی ثبت شده است، اما جزو اموال بنای موسوم به خوابگاه (اندرونی ناصرالدینشاه) است نه کاخ اصلی و تالار برلیان.
بهنظر میرسد پیش از سال ۱۳۱۲ تابلوهای شاهان قاجار در اوایل دورهٔ پهلوی از تالار برلیان خارج و به بنای خوابگاه منتقل شدهاند. این تابلو در دورهٔ رضاشاه جزو موارد تحویلشده به وزارت دارایی و مدتها در محل حوزهٔ وزارتی بود. بررسی دفاتر سال ۱۳۱۷ نشان میدهد این تابلو بار دیگر جزو اموال انتقالی از خوابگاه به کاخ گلستان ثبت شده، اما در دفاتر سال ۱۳۶۱ که مربوط به وزارت فرهنگ و هنر وقت است، هیچ نشانی از نام تابلو نیست.» درنهایت بنابر گزارش این مدیرکل، تابلو در زمان انقلاب به سرقت رفته است؛ ادعایی که منتشرکنندگان خبر سرقت تابلو قبول ندارند. آنها بر این باورند که این تابلو زمان مدیریت محمد بهشتی دزدیده شده است. بهشتی هم دربارهٔ این تابلوی بهسرقترفته گفتوگویی با رسانهها داشت و مدعی شد پیش از مدیریت او، اموال تاریخی موزهها سروسامان درستی نداشتند: «در سال ۱۳۷۸ با ارائهٔ طرحی تحتعنوان «ساماندهی اموال» منقول سعی در یکپارچهسازی لیست اموال منقول تاریخی، فرهنگی و هنری داشتیم. طرحی که موسوم به انبارگردانی شد.» تا زمانی که این گزارش نوشته میشود، نه از سارق نشانی است و نه از تابلو و همچنان این سؤال باقی مانده که آیا تابلوی مظفرالدینشاه دوباره به ایران بازمیگردد و روی دیوارهای کاخ قرار میگیرد؟ هیچکس نمیداند.
برچسب ها:
پیشنهاد سردبیر
مطالب مرتبط
![نشستی درباره کتاب «نجف دریابندری»](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/نجف-دریابندری-1.jpg)
نشستی درباره کتاب «نجف دریابندری»
![مجسمهای که به دلیل گرما آب شد](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/مجسمه-لینکلن.jpg)
مجسمهای که به دلیل گرما آب شد
![دعوت آکادمی اسکار از «بهرام بیضایی»](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/بهرام-بیضایی.jpg)
دعوت آکادمی اسکار از «بهرام بیضایی»
![کارگاه «تئاتر به زبان ساده» برای نابینایان و کمبینایان](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/اسماعیل-خلج.jpg)
کارگاه «تئاتر به زبان ساده» برای نابینایان و کمبینایان
![نامزدهای ایرانی جایزه آلما معرفی شدند](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/جایزه-آلما.jpg)
نامزدهای ایرانی جایزه آلما معرفی شدند
![دو سال زندان برای سارق نقاشی «بنکسی»](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/بنکسی.jpg)
دو سال زندان برای سارق نقاشی «بنکسی»
![نمایش یک فیلم ایرانی در جشنواره «چشم زن» کانادا](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/فیلم-تاری.jpg)
نمایش یک فیلم ایرانی در جشنواره «چشم زن» کانادا
![تعداد سینماهای کشور را به ۹۰۰ عدد رساندیم](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/وزیر-ارشاد-1.jpg)
وزیر ارشاد در حاشیه جلسه هیات دولت:
تعداد سینماهای کشور را به ۹۰۰ عدد رساندیم
![خانه عبدالرزاقخان کاشان در معرض نابودی](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/تخریب-خانه-عبدالرزاق-کاشانی.jpg)
خانه عبدالرزاقخان کاشان در معرض نابودی
![یادبودی برای «عیسی بخشی»، خنیاگر موسیقی مقامی خراسان](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/عیسی-بخشی.jpg)
یادبودی برای «عیسی بخشی»، خنیاگر موسیقی مقامی خراسان
نظر کاربران
مهرداد
شما در گزارش خود در رابطه با گنجهای مارلیک نوشتید که نزدیکان شاهنشاه اثار باستانی را سرقت کرده اند در صورتی که تاریخ گواهی میدهد که شاهنشاه و همسرش تلاشهای بسیاری کردند برای نگهداری از میراث فرهنگی.....اگر انها دزد بودند الماسهای کوه نور و دریای نور و با خودشون میبردند....همین چند تا موزه را هم انها ساختند
جمشید آقاسی
یکی از معدود جریده های جان بدر برده از محاق توقیف فله ای جراید کشوردردکه مطبوعات؛ که امیدواریم بماند و نور بر گوشه ای ازظلمات تاریکخانه ناگفته های ریز و درشت از عرش تا فرش این کهن مرز و بوم بیافکند. جستارباقلمی وزین و روان به رشته تحریردرآمده،هرچند نمونه هایی نظیر رادر نسخه های پسین روزنامه وزین ایران؛ در سالهای بهارجریده های کشورخوانده بودم.!! مقاله بشدت متاثرکننده و تالم آوربود، هرچندتنها گوشه ای از داستان پرآب چشم روزگارتلخ سپری شده این سراست.!!! امیدوارم بمانید و تاب آورید. روزگارتان سرشاراز مهر به ایران و ایرانی راستین. جمشید آقانوه سی کارشناس زراعت _فضای سبز طهران_خیابان شریعتی_خیابان بهارشیراز ۱۴۰۳/۰۲/۳۱
تبلیغات
وب گردی
- چطور زودتر از همه از پیش فروش قطارها مطلع شویم؟
- چه کسانی نمی توانند مهاجرت کنند؟
- تفاوت رهگیری مالیاتی و کد مالیاتی چیست؟
- نوآوریهای جدید تتر در ارائه خدمات مالی دیجیتال
- عمر باتری آیفون 15 پرو مکس در مقابل سامسونگ اس 24 اولترا
- دوره mba و dba مرکز آموزش های آزاد دانشگاه تهران
- آینده واردات عروسک و اسباب بازی از چین به ایران، پیشبینی و ترندها
- قطار رجا؛ انتخابی امن و راحت برای سفرهای شما
- حضور خوشبخت در نمایشگاه آگروفود ۱۴۰۳
- سیگما، پلتفرم اختصاصی و آنلاین خرید و فروش محصولات کرمان موتور بیشتر
بیشترین نظر کاربران
![معمای ریاست محیط زیست در کابینه رئیسی](https://payamema.ir/pubfiles/2021/08/2-6.jpg)
معمای ریاست محیط زیست در کابینه رئیسی
بیشترین بازنشر
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
«بمو» را تکهتکه کردند
3
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
4
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
5
کبوتر نماد مناسبی برای صلح است؟
دیدگاهتان را بنویسید