پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۲۳:۱۸

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش چهل و دو
دبیر کلاس ما نامش میرزا محمدخان بود. بسیار در نظم و ترتیب کلاس کوشش داشت. معتقد بود که باید شاگردان انضباط کامل داشته باشند. حتی در جلوی آن ها و روی میزشان کتاب هایی را که می خواندند اگر نامرتب گذارده شده بود، با کمال دقت اصرار می کرد که باید آن ها را مرتب نمایند و کج و کوله نباشد.
همان قسمی که نوشتم به اتفاق پدرم که از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. در روز هیجدهم شعبان 1324 قمری به جلو درب مدرسه رسیدیم. اشخاص زیادی دیده می شدند و کسانی که در انتظار چنین روزی بودند چون به یکدیگر می رسیدند، سرور و شادمانی از ظاهرشان هویدا بود. واردین روی نیمکت و صندلی های کلاس های مدرسه نشسته و منتظر افتتاح جشن بودند. برای اولین دفعه خطیبی که نامش به خاطرم نیست از جای خود برخاسته و مژده اعطای مشروطیت را به حاضرین داد و سپس آقای فتح الله فوأد شاعر سخن با این اشعار و قصیده ای که قبلا تهیه کرده بود با صدای رسایی شروع به خواندن کرد. اینک قسمتی از آن قصیده را که از صفحه 31 کلیات شمع جمع نقل شده در زیر از نظر خواندگان می گذرد.
آخر ظلم و ستم اول عدل و داد است/ جشن مشروطیت و ماتم استبداد است/ این چه عید است که از مؤمن و ترسا و یهود/ گوش افلاک پر از بانک مبارک باد است/ الحق امروز که واحد شده ادیان ملل/ فخر ایام سنین و شرف اعیاد است/ روز داد است در این عالم و هنگام وداد/ داد از آنکس که تهی دل ز وداد و داد است/ هر که جز نوع پرستی به لب آرد سخنی/ گر بود فلسفی زاد بر او ایراد است
در هر بیتی که شاعر می خواند چون هنوز دست زدن معمول نشده بود، فریاد احسنت احسنت حاضرین بلند می شد. واقعاً برای مردم ستم کشیده کرمان که تا این روز کسی جرأت اینکه اسم آزادی را ببرد نمی کرد این روز و این جشن بسیار مبارک بود.
بسیاری از رفقا و دوستان پدرم در این جشن شرکت داشتند و اکنون سعی می نمایم پس از بیان شرح مختصری از احوال بعضی که معروفیت خاصی داشتند شمه ای از احوال مأمورین دولتی را که خواهی نخواهی با آزادی خواهان در کشمکش بودند، بنویسم و بعداً تا آنجایی که به خاطرم مانده جدولی به ترتیب حروف تهجی ترتیب داده و از آنان نام ببرم. بعضی از این اشخاص گرفتار مصائب و صدمات بسیار شده کتک ها خورده یا تبعید شده اموال شان به غارت رفته با تمام این مراتب تا آخرین لحظه حیات دست از عقیده خود بر نداشته تا بالاخره بر دشمنان آزادی غالب شدند. در میان اشخاصی که یاد می شوند، لازم است از مرد فاضل و دانشمندی موسوم به آقا حسن کتابدار چند سطری بنویسم. مشارالیه روزنامه های قانون و مجلات میرزا ملکم خان را به امانت برای مطالعه به هر کس می داد. خود من طفل بودم. شنیدم کتابی شیرین و قصه ای دلنشین به اسم کتاب «حاجی بابا» را از او می خواهم. بی مضایقه کتاب را آورد و با دست لرزانش به من داد و سفارش کرد آن را خوب محافظت کنم. نمی دانستم از شوق و ذوق چه کنم.
در وسط کوچه ها راه می رفتم و از آن کتاب می خواندم و لذت می بردم. دیگر در میان دوستان پدرم شخصی بود که نامش نایب حاجی ابراهیم بود. با آنکه از وابستگان حاکم و مأمورین دولت استبدادی بود به واسطه معاشرت و آمیزش با آزادی خواهان یکی از مشروطه خواهان جدی شده و به کلی پشت پا به همه سوابق دولتی خود زده بود و همین شخص عاقبت کارش به اینجا کشید که چندین دفعه با مجاهدینی که وابسته به او بودند با دولتیان جنگید و برای آنکه در ماهان مناره های مزار شاه نعمت الله را سنگر کرده بودند. دولتیان و توپچیان ناچار شدند مناره ها را به توب بندند. از مردم شنیدم که نام توپچی که به نشان صحیح یکی از مناره های مزار شاه نعمت الله را هدف قرار داده بود، رمضان بیک بود و این شخص رنگی تیره و دهانی گشاد داشت و گلوله توپی که انداخته بود. تمام شاخ های چنار جلوی مناره را شکسته و موجب هراس مجاهدین شده بود.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *