پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | مرگ خالق مرشد و مارگریتا

مرگ خالق مرشد و مارگریتا





۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۲۱:۲۸

مرگ خالق مرشد و مارگریتا

امروز ۱۰ مارس- سالروز درگذشت میخائیل بولگاکف است، به بهانه سالروز مرگ ایشان، نگاهی مختصر و مفید می‌اندازیم به فضایی که نویسندگان روسیه در عهد استالین با آن مواجه بودند. در همین جا توصیه می‌کنم برای مطالعه دقیق و مستدل در مورد وضعیت اجتماعی روسیه از انقلاب سال ۱۹۱۷ تا زمان مرگ لنین، کتاب «تراژدی مردم» را بخوانید.قبل از هر چیز اندکی از بولگاکف بگوییم:
میخائیل آفاناسیویچ بولگاکُف (زاده ۱۵ مه ۱۸۹۱، کیف – درگذشته ۱۰ مارس ۱۹۴۰، مسکو) نویسنده و نمایشنامه‌نویس مشهور روسی در نیمهٔ اول قرن بیستم است. مشهورترین اثر او مرشد و مارگاریتا است.
میخائیل بولگاکف در پانزدهم ماه مه ۱۸۹۱ در خانواده‌ای فرهیخته در شهر کیف اوکراین متولد گردید. پدرش آفاناسی ایوانویچ دانشیار آکادمی علوم الهی و مادرش، واروارا میخائیلونا دبیر دبیرستانی در شهر کیف بود. پس از تولد فرزند اول، یعنی میخائیل، مادر از تدریس دست کشید و بیشتر وقت خود را به تربیت او اختصاص داد. بعد از میخائیل ویرا- نادژدا- واراوار- نیکلای- ایوان و لینا به جمع خانواده اضافه شدند. در زمان حیات پدر، اصول اخلاقی جدی بر خانه حاکم بود؛ ولی در اثر این شیوهٔ تربیت، میخائیل مرد سر به زیر و مقدسی نشد.
در سال ۱۹۰۱ او را به دبیرستان شماره یک شهر کیف به نام الکساندرفسکی فرستادند. در آنجا بود که استقلال و خودرایی واپس‌زده خود را نشان داد. به هیچ گروه یا انجمن سیاسی نپیوست و شخصیت منحصربه‌فرد و نامتعارفش توجه اطرافیان را به خود جلب کرد. گرچه میخائیل دوست داشت دنباله کار پدر را بگیرد اما پدرش علاقه‌مند بود پسرش پزشک شود. میخائیل پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در ۱۹۰۹ به دانشکده پزشکی روی آورد و در ۱۹۱۶ آنرا به پایان رساند.
در سال ۱۹۰۷ پدر بولگاکف، آفاناسی ایوانویچ در گذشت. این حادثه برای خانواده ضربه سنگینی بود؛ زیرا افزون بر وابستگی شدید عاطفی افراد خانواده به پدر، مادر خانواده قادر به تأمین هزینه زندگی آنها نبود. اما خیلی زود، آکادمی علوم الهی، موفق به دریافت حقوق ماهانه از دولت برای میخائیل شد. مبلغی که بیشتر از حقوق پدر بود.
در بهار ۱۹۱۶، بولگاکف، دانشکده پزشکی را به پایان رساند و کمی بعد به خدمت سربازی احضار شد. علاقه شخصی بولگاکف به زبان‌ها و ادبیات خارجی باعث شد که در کنار کار پزشکی در زمینه ادبی نیز رشد کند. در پاییز همان سال ارتش، او را به عنوان پزشک به روستای «نیکلسکی» در منطقه اسمالنسک اعزام کرد. خاطرات این دوران در مجموعه داستان «یادداشتهای پزشک جوان روستا» آمده‌است. یک سال بعد از اتمام دانشگاهش بود که انقلاب روسیه و به دنبال آن جنگ‌های داخلی در گرفت و بولگاکف به عنوان پزشک در جبهه‌ها فعالیت می‌کرد. در این زمان دو برادر بولگاکف در ارتش سفید با ارتش سرخ مقابله می‌کردند.
او تا سپتامبر ۱۹۱۷ به فعالیت‌های پزشکی خود در «نیکلسی» ادامه داد و سپس به بیمارستان «ویازما» منتقل شد. پس از انقلاب اکتبر سال در فوریه ۱۹۱۷، کیف بازگشت. بولگاکف همه کوشش خود را برای ملحق نشدن به ارتش به کار برد. با این همه ناچار شد بکی دو روز در ارتش پتلورا خدمت کند، اما از آنجا فرار کرد و در پاییز سال ۱۹۱۹ به ارتش «دنکین» پیوست و به ولادی قفقاز اعزام شد و در آنجا به مداوای سربازان و افسرانی که در نبرد با ارتش سرخ مجروح می‌شدند، پرداخت. با شکست ارتش سفید از انقلابیون سرخ، برادران بولگاکف مجبور به فرار و مهاجرت از سرزمین مادری خود شدند. هرچند بولگاکف عملاً نشان داده بود که به هیچ گروهی وابسته نیست اما پس از پیروزی بلشویک‌ها، آنها اجازه ندادند فعالیت وسیع ادبی داشته باشد. زیرا پدرش مدرس مذهبی و دو برادرش ضدانقلاب و فراری بودند.
پرواضح است که برای درک درست وضعیت هر برهه تاریخی حساس، باید ده‌ها کتاب خواند تا با مطالعه هر یک، از یک زاویه مجزا به قضایا نگریست. کتاب تراژدی مردم، دو جلدی است و توسط نشر نی با ترجمه احمد علیقلیان منتشر شده است. ضمن اینکه شخصا ۵ کتاب ترجمه‌شده توسط بیژن اشتری با نام‌های تروتسکی کاهن معبد سرخ- راسپوتین: ابلیس یا قدیس- لنین: زندگی انقلابی سرخ استالین جوان از تولد تا انقلاب اکتبر استالین: از غصب قدرت تا مرگ: دربار تزار سرخ را هم می‌توانم به شما به عنوان کتاب‌های خوب «موجود» در بازار کتاب توصیه کنم.
«ظاهرا شما‌ نخستین‌ نویسنده‌ای‌ هستید که با پای خود به اینجا آمده‌اید.» با این جمله که با لحنی خشک‌ ایراد شد،به ویتالی شنتالینسکی (Vitaly Shentalinsky) در اداره‌ی مرکزی‌ ک.گ.ب.در لوبیانکا (Lubyanka‌) که در قلب مسکو‌ قرار‌ دارد، خوشامـد گفته شد. پس از ماه‌ها مـذاکره، شـنتالینسکی به عنوان نماینده‌ «کمیسیون تحقیق درباره‌ی میراث ادبی نویسندگان‌ گردید، سرانجام به هدف رسیده بود: دسترسی به پرونده‌ نویسندگانی که در‌ طی تصفیه‌های‌ استالین سرکوب و یا ناپدید شده بودند.
وظیفه‌ای او که در سـال ۱۹۹۰ آغاز شد این بود که با یاری ژنرال کرایوشکین از گ.گ.ب.در نقاط تاریک تاریخ ادبی روسیه شوروی‌ کنکاش‌ کند و با انتشار در روزنامه‌ی کثیر الانتشار اگونیوک (Ogonyok) اطلاعاتی را که احیانا به دست می‌آورد در معرض قـضاوت هـمگان قرار می‌داد.او می‌نویسد: «تاریخمان را از ما دزدیده بودند‌ و هرآنچه‌ هم که می‌دانستیم به طرز فجیعی‌ تحریف شده بود. اما بدون داشتن گذشته نمی‌توان آینده‌ای را متصور گشت.» شنتالینسکی که خود نویسنده و شـاعر اسـت، وقتی از مرگ استالین اطلاع‌ پیدا‌ کرد ۱۳ سال داشت‌ و به یاد می‌آورد: «مثل این بود که دنیا به پایان رسیده است.» شکل‌گیری ادبی او همانند بسیاری از هم نسلان خودش با خواندن ادبیات ممنوعه‌ از‌ طریق‌ سامیزدات (Samizdat) ،شنیدن برنامه‌های‌ رادیوهای‌ خارج‌ و -بدون‌ شرکت علنی در تظاهرات ضد دولتی-تا جای امکان فاصله‌گیری از «واقعیت شوروی». هیجان و شور و شوق شنتالینسکی که به هدف خود‌ رسید‌ و تـوانست‌ در پرونده‌های‌ ک.گ.ب. به پژوهش بپردازد، کاملا قابل لمس‌ است‌. اسناد و مدارکی که یافت بسیار جالب توجه‌ و خواندنی‌اند. مثلا دفتر خاطرات میخاییل بولگاکف که در دهه‌ی ۱۹۲۰ نوشته‌‌ شده‌ است‌ و در آن تلخ کامی و ناامیدی فـزاینده‌اش را ثـبت کـرده است‌،ب ولگاکف هرگز دستگیر نشد (ظاهرا استالین نـمایشنامه‌های او را خـوش داشت) اما همواره تحت نظر قرار داشت و علیرغم‌‌ تلاشهای‌ مکرر‌، هرگز اجازه نیافت جلای وطن گفته به تبعید بـرود. پرونـده‌ آیـزاک‌ بابل‌، به مراتب اسفناک‌تر است. ظاهرا هیچ‌یک از دست‌نویس‌های توقیف‌شـده‌اش بر جای نمانده‌اند اما در‌ پرونده‌اش‌ سوابق‌ بازجویی‌هایش منعکس است که سرانجام به اعتراف به فعالیت‌های ضد دولتی، جاسوسی‌ هـمزمان‌ به‌ نفع فرانسه (ادعا می‌شود آندره مالرو او را به استخدام درآورده باشد) و به نفع‌‌ اتریش‌،و توطئه‌ برای قتل استالین می‌رسد. (سابقه‌ای از شکنجه‌هایی که منجر به چنین اعتراف‌هایی‌ گردیده است‌ موجود‌ نـیست، امـا نـامه‌ای از مایرهوله (Vesvolod Meyerhold) که مدیر یک تئاتر بود خطاب‌ به‌ مولوتف‌ موجود است کـه جـزییات دهـشتناک شکنجه‌های آیزاک بابل را شرح می‌دهد.در محاکمه‌ی شتاب‌زده‌ای‌ که‌ در پی‌آمد، بابل منکر تمام اتهامات خـود شـد امـا با این وجود در‌ مقابل‌‌ جوخه‌ی‌ اعدام قرار گرفت.تاریخ اعدام او ژانویه ۱۹۴۰ بود.
پرونده‌های‌ ک.گ.ب.همچنین‌ تاریخ مرگ ازیپ ماندلشتام (Osip Mandelstam) را فاش‌ می‌کنند. پس از اینکه‌ ماندلشتام‌ در‌ سـال ۱۹۳۸ بـرای بـار دوم دستگیر و از مملکت اخراج شد، همسرش نادژدا نتوانست کمترین اطلاعی‌ از‌ سرنوشت‌ او پیدا کند. نادژدا هـنگامی فـهمید که‌ شوهرش مرده است که یک‌ حواله‌ی‌ بانکی با مهر برگشت «به خـاطر فـوت گـیرنده» به دستش رسید. اما هرگونه تلاش برای اطلاع‌ از‌ چگونگی مرگش بی‌ثمر باقی ماند. در این پرونـده‌ها مـی‌خوانیم که‌ به مدت‌ ۱۸‌ ماه ماندلشتام در اردوگاههای کار اجباری در‌ شرایط‌ بسیار‌ سختی ایـام را گـذراند تـا سرانجام در‌ تاریخ‌ ۲۷ دسامبر ۱۹۳۹ جان باخت. شنتالینسکی در کتاب خود اظهار تعجب می‌کند که‌ حتی‌ ماکسیم گـورکی نـیز از بـازجویی‌‌ ک.گ.ب.در‌ امان نبود‌.ب ی‌گمان‌ نویسنده‌ در این مورد دچار اندکی ساده‌اندیشی‌ شده‌ است کـه دال بـر بی‌اطلاعی‌اش از پژوهشهای غرب درباره‌ی آن دوران است‌. او‌ در خاتمه می‌نویسد: «هنوز پژوهش‌ در‌ آرشیوهای حزب و آرشیوهای ریاست‌ جمهوری‌ باقیست کـه اسـرار دست‌نیافتنی زیادی‌ در‌ سینه‌ نهفته دارند.» اما تعهد شنتالینسکی غیرقابل انکار است و پژوهـشهای او بـدون شک‌ آغازگر‌ جهشی‌ برای ارزیابی مجدد خـوانندگان‌ از‌ نـویسندگانی‌ اسـت که در‌ دوران‌ حکومت استالین سرکوب و خاموش‌ شـدند‌. ایـن پژوهش تنها وصیت‌نامه‌ی آن نویسندگان نیست، بلکه سندی است از سالیان‌ «گلاسنوست»که‌ همه‌چیز‌ زیـر سـؤال رفت و از نو ارزشیابی‌ گردید‌. عنوان اصلی کتاب شنتالینسکی، The KGB’s Literary Archive است که در ایران با عنوان روشنفکران و عالیجنابان خاکستری توسط انتشارات مازیار با ترجمه غلامحسین میرزا صالح، چاپ شده است.
منبع:روزنامه‌ گاردین‌،۵ ژانـویه‌ ۱۹۹۶

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *